<span class="p_h1">&#64831;</span> بازخواني‌ پرونده‌ آمريكا و اسلام‌گرايان‌ <span class="p_h1">&#64830;</span> - بازخوانی‌ پرونده‌ آمریکا و اسلام‌گرایان‌ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بازخوانی‌ پرونده‌ آمریکا و اسلام‌گرایان‌ - نسخه متنی

مرتضی‌ شیرودی‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

﴿ بازخواني‌ پرونده‌ آمريكا و اسلام‌گرايان‌


مرتضي‌ شيرودي‌

مقدمه‌


متن‌ پيش‌ رو، خلاصه‌ كتاب‌ آمريكا و اسلام‌ سياسي‌ است‌. در اين‌ كتاب‌ روابط‌ سياسي‌ آمريكا درباره‌ اسلام‌گرايان‌، از زمان‌ كارتر تا كلينتون‌ مورد بررسي‌ قرار مي‌گيرد. موضوع‌ اصلي‌ كتاب‌، نظريه‌هاي‌ سياست‌مداران‌ آمريكايي‌ در قبال‌ كشورها و گروه‌هاي‌ اسلام‌گراست‌. هم‌چنين‌، آثار عمل‌كرد آمريكا بر مردم‌ مسلمان‌ و دولت‌هاي‌ اسلامي‌ بررسي‌ شده و در پايان‌ نيز، مواردي‌ پيشنهاد شده‌ كه‌ در صورت‌ عمل‌ به‌ آن‌، جنگ‌ و تنش‌ موجود ميان‌ آمريكا و اسلام‌گرايان‌ سياسي‌، به‌ صلح‌ تبديل ‌مي‌شود.


درآمد


با پيروزي‌ انقلاب‌ اسلامي‌، دولت‌ كارتر به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيد كه‌ اسلام‌گرايان‌ سياسي‌ را بايد محدود و سركوب‌ كرد. به‌ همين‌ دليل‌، آمريكا از رژيم‌هاي‌ سكولار در خاورميانه ‌پشتيباني‌ نمود و تبليغات‌ گسترده‌اي‌ را مبني‌ بر اين‌كه‌ اسلام‌گرايان‌ خشونت‌‌گرا و ضد غرب‌ هستند، از طريق‌ تمام‌ رسانه‌هايي‌ كه‌ در اختيار داشت‌، به‌ راه‌ انداخت‌ و البته اين‌ جمله‌ امام‌ خميني‌ نيز كه‌ اسلام‌ مرز ندارد و همه‌ ما مسلمانيم‌، آمريكا را وحشت‌زده‌تر ساخت‌ و آن‌ كشور را بيش‌ از گذشته‌، وادار كرد تلاش‌هاي‌ بيشتري ‌براي‌ جلوگيري‌ از گسترش‌ هر چه‌ بيشتر اسلام‌گرايان‌ واقعي‌ انجام‌ دهد. ازجمله‌، حمايت‌ از كشورهايي‌ مثل‌ عربستان‌، مصر، تونس‌ و تركيه‌ كه‌ اسلام‌ غير سياسي‌ بر آن‌ها حاكميت‌ دارد، يعني‌ كشورهايي‌ كه‌ مردم‌شان‌ فقط‌ به عبادت ‌مشغول‌اند و كاري‌ به‌ سياست‌ ندارند. سياست‌ خارجي‌ آمريكا مثل‌ پاندول‌ ساعت ‌است‌ كه‌ در موقع‌ صلح‌ و آشتي‌ در نقطه‌اي‌ مخفي‌ مي‌شود و در زمان‌ جنگ‌، فعاّل‌ و پرنوسان‌ عمل‌ مي‌كند. البته‌ هر چند آمريكا اجراي‌ دموكراسي‌ را اجراي‌ صلح‌ مي‌داند، اما گاه‌ اين‌ عقيده‌ را با تجاوز تحميل‌ مي‌كند. با اين‌ الگوي‌ دوگانه‌، آرمان‌هاي‌ دموكراتيك‌ در جايي‌ كه‌ به‌ سود آمريكا نباشد، قرباني‌ مي‌شود. اين‌ شيوه ‌سياسي‌ آمريكا، فقط‌ براي‌ اسلام‌گرايان‌ نيست‌، بلكه‌ براي‌ همة‌ جنبش‌ها و دولت‌هايي‌ است‌ كه‌ براي‌ صلح‌ و امنيت‌ خود تلاش‌ مي‌كنند.


آمريكايي‌ها و دو ديدگاه‌ درباره‌ مسلمان‌ها


در باب‌ ارائه‌ نظر و عقايد در آمريكا، دو گروه‌ عمده‌ وجود دارد؛ يكي‌ از آن‌ها، سياست‌گذاران‌ هستند. اين‌ گروه‌ به‌ دليل‌ وابستگي‌ به‌ نهادها و سازمان‌هاي‌ دولتي‌، در ارائه‌ نظريه‌شان‌ دچار محدوديت‌اند، اما گروه‌ بعدي‌ كه‌ دانشگاهي‌ها و روشن‌فكران‌ را تشكيل‌ مي‌دهد، محدوديت‌ زيادي‌ ندارند. اين‌ دو گروه‌، در رابطه‌ با اسلام‌، به‌ دو گروه‌ تقابل‌گرايان‌ و سازش‌گرايان‌ تقسيم‌ مي‌شوند كه‌ در پي‌ دسترسي‌ به‌ پاسخ‌ دو زير سؤال‌ هستند: اول‌، آيا دموكراسي‌ كه‌ در آمريكا وجود دارد، همان‌چيزي‌ است‌ كه‌ جوامع‌ اسلام‌گرا دم‌ از آن‌ مي‌زنند و آيا مي‌خواهند به‌ اين ‌دموكراسي‌ برسند؟ دوم‌، شيوه‌ دست‌يابي‌ اسلام‌گرايان‌ به‌ قدرت‌ چگونه‌ است‌؟


نظر تقابل‌گرايان‌ اين‌ است‌ كه‌ اسلام‌ و دموكراسي‌ در عمل‌ ضد يكديگرند و اختلاف‌ آن‌ها، صرفاً بر سر منافع‌ مادي‌ و سياسي‌ نيست‌، بلكه‌ برخورد فرهنگ‌ها و تمدن‌هاست‌. به‌ قول‌ ساموئل‌ هانتينگتون‌، در جهان‌ جديد، منبع‌ اصلي‌ تعارض‌ ايدئولوژي‌ اقتصادي‌ نخواهد بود، بلكه‌ رويارويي‌ تمدن‌ها، سياست‌ جهاني‌ را تحت‌الشعاع‌ قرار خواهد داد. بر طبق‌ نظر وي‌، تفاوت‌ و اختلاف‌ بين‌ جهان‌ غرب‌ با اعراب‌ و مسلمانان‌ منجر به‌ جنگ‌ خليج‌ فارس‌ در سال‌ 1991 شد. از منظر اين‌ گروه‌، اسلام ‌به‌ عنوان‌ يك‌ تهديد پس‌ از جنگ‌ سرد، جانشين‌ كمونيسم‌ شده‌. غرب‌ معتقد است‌ كه‌ 15 درصد مردم‌ جهان‌، مسلمان‌ هستند. آن‌ها هم‌ خشن‌ و هم‌ ضد دموكراتيك‌اند و به‌همين‌ دليل‌ يك‌ ويروس‌اند و اين‌ ويروس‌، يك‌ دشمن‌ جدي‌ است‌. تقابل‌گرايان ‌استدلال‌ مي‌كنند، اين‌ ويروس‌ها تصميم‌ دارند كه‌ از طريق‌ مهاجران‌ و جهان‌گرايان ‌مسلمان‌ به‌ آمريكا نفوذ كنند و بر آمريكا دست‌ يابند و چيره‌ شوند. تقابل‌گرايان ‌توصيه‌اي‌ را براي‌ ورود جهان‌گرايان‌ مسلمان‌ به‌ آمريكا مي‌كنند كه‌ البته‌ تأكيد براي ‌جلوگيري‌ از ورود اين‌ مسلمانان‌، به‌ ايالات‌ متحده‌ است‌. آن‌ها معتقدند كه‌ غرب‌ بايد به‌ اين‌ نكته‌ توجه‌ داشته‌ باشد كه‌ گرايش‌ اسلامي‌ ممكن‌ است‌ جايگزين‌ بقيه ‌ايده‌ها و عقايد شود. آن‌ها به‌ آمريكا توصيه‌ مي‌كنند كه‌ نبايد بر كشورهاي‌ خاورميانه‌ كه‌ جزء متحدين‌ آمريكا هستند، در اجراي‌ حقوق بشر، فشار بياورد، زيرا، فشار بر كشورهاي‌ موافق‌ آمريكا، باعث‌ به‌ قدرت‌ رسيدن‌ اسلام‌گرايان‌ واقعي‌ مي‌گردد، يعني‌ در صورت‌ فشار آمريكا، نيروهاي‌ ضد دموكراسي‌ زودتر به‌ قدرت‌ مي‌رسند، حتي ‌جنگ‌ در خاورميانه‌ براي‌ كشورهاي‌ موافق‌ آمريكا و هم‌چنين‌ براي‌ به‌ دست‌ گرفتن‌ قدرت‌ در اين‌ منطقه‌، مناسب‌ نيست‌؛ زيرا بعد از جنگ‌ با كمونيست‌ و فروپاشي‌ آن‌، غرب‌ قصد يك‌پارچه‌ سازي‌ قدرت‌ خويش‌ را داشت‌، اما اسلام‌گرايان‌ واقعي‌ جلوي ‌غرب‌ مي‌ايستند و نمي‌گذارند آمريكا تنها قدرت‌ حاكم‌ بر جهان‌ شود.


سازش‌گرايان‌ معتقدند اسلام‌ كاملاً ضد غرب‌ نيست‌، بلكه‌ گروهاي‌ كوچكي‌ از آن‌، ضد غرب‌ و تروريست‌ هستند. در واقع‌، اكثريت‌ اسلام‌گرايان‌، ميانه‌رواند و مسالمت‌آميز رفتار مي‌كنند و نشانه‌هايي‌ نيز از دموكراسي‌ و انعطاف‌پذيري‌ در آن‌ها مشاهده‌ مي‌شود، لذا برخي‌ از صاحب‌نظران‌ غرب‌ يك‌ دموكراسي‌ اسلامي‌ را به ‌جاي‌ حكومت‌ نظامي‌ در الجزاير ترجيح‌


مي‌دهد. سازش‌گرايان‌ بر اين‌ نكته‌ تأكيد دارند كه‌ افزايش‌ سلاح‌هاي‌ هسته‌اي‌ در خاورميانه‌ توسط‌ آمريكا، به‌ دليل‌ كنترل‌نفت‌ و به‌ دست‌ آوردن‌ امنيت‌ منطقه‌اي‌ است‌ نه‌ كنترل‌ اسلام‌گرايان‌. يكي‌ از توصيه‌هاي‌ اين‌ گروه‌ به‌ آمريكا برخورد مسالمت‌آميز و عدم‌ برخورد مستقيم‌ با برنامه‌هاي‌ اسلام‌گرايان‌ است‌. آن‌ها عقيده‌ دارند، آمريكا بايد از دموكراسي‌ اسلامي ‌طرفداري‌ كند، چون‌ اين‌ گروه‌ بر آن‌اند اسلام‌گرايان‌ واقعي‌ در چهارچوب‌ سياست‌، فعاليت‌ صلح‌آميز دارند و حساب‌ اين‌ گروه‌ از اسلام‌ گرايان‌ واقعي‌ را بايد از اسلام‌گرايان‌ افراطي‌ جدا كرد. زيرا اين‌ عمل‌ باعث‌ مي‌شود منافع‌ آمريكا در منطقه‌ تثبيت ‌شود و از بين‌ نرود. به‌ هر روي‌، هر چقدر بدبيني‌ آمريكا نسبت‌ به‌ مسلمانان‌ بيشترشود، نفرت‌ مسلمانان‌ از غرب‌ بيشتر مي‌شود و اين‌ به‌ ضرر آمريكا و ايالات‌ متحده‌ خواهد بود.


نتيجه‌ اين‌ كه‌ در جامعه‌ آمريكا نظرات‌ مختلفي‌ درباره‌ اسلام‌گرايان‌ وجود دارد كه ‌خود، موضوعي‌ جالب‌ و پرطرف‌دار در محافل‌ دانشگاهي‌ و سياست‌گذاري‌ شده‌ است‌. از آنجايي‌ كه‌ تفكري‌ خاص‌ در آمريكا حاكم‌ است‌، بنابراين‌ فقط‌ يك‌ فكر درآنجا گسترش‌ پيدا مي‌كند. پس‌ نمي‌توان‌ نظر هر دو گروه‌ سازش‌ گرايان‌ و تقابل‌ گرايان ‌را در موضوعي‌ واحد به‌ كار بست‌. بنابراين‌، در مواردي‌ نظريات‌ تقابل‌ گرايان‌ مورد پذيرش‌ قرار گرفته‌ است‌. مانند: اصرار ايالات‌ متحده‌ در به‌ رسميت‌ شناختن ‌اسرائيل‌ توسط‌ اسلام‌گراياني‌ چون‌، ايران و گاهي‌ هم‌ نظريات‌ سازش‌ گرايان‌ مورد قبول‌ قرار مي‌گيرد، مانند تأكيد بر وجود همبستگي‌ فرهنگي‌ و پيوندهاي‌ مشترك‌ در بين‌ همة‌ تمدن‌ها.


اسلام‌ و مسلمانان‌ در انديشه‌ آمريكايي‌ها


اعتقاد مسيحيت‌ غرب‌ اين‌ است‌ كه‌ اسلام‌ يك‌ دين‌ ساختگي‌ است‌ و از طرف‌ خدا نيامده و حضرت‌ محمد (ص‌) هم‌ نماينده‌ خداوند نيست‌. به‌ عنوان‌ مثال‌، يك‌ كشيش‌ قرن‌ 13 ادعا كرد، اسلام‌ با شمشير آغاز شد، با شمشير ادامه‌ پيدا كرد و با شمشير فراگير گرديد. البته‌ اين‌ يك‌ نظريه‌ مسيحي‌ است‌، ولي‌ مسيحيان‌ واقعي‌ با مسلمانان‌ پيوندهاي‌ مشترك‌ مادي‌ و معنوي‌ دارند. با وجودي‌ كه‌ كشورهاي‌ انگليس‌، فرانسه‌ و آلمان‌ با دولت‌هاي‌ اسلامي‌ چون‌ عثماني‌ جنگيدند، اما آمريكا بر خلاف‌اروپا، هيچ‌وقت‌ با كشورهاي‌ اسلامي‌ جنگي‌ نداشته‌ است‌. مثلاً در قرن‌ 20، ايالات‌متحده‌ روابط‌ قوي‌ و خوب‌ با اعراب‌ و مسلمانان‌ داشته‌، تا حدي‌ مسلمانان‌ بر اين‌ عقيده‌ بودند كه‌ آمريكايي‌ها پيشرفته‌تر از اروپاييان‌ هستند. امروز، به‌ دليل‌ وجود مسلمانان‌ مهاجر كثير در آمريكا، اين‌ كشور از اتحاد مسلمانان‌ مقيم‌ در هراس‌ نيست‌ و اين‌ كشورهاي‌ اروپايي‌ هستند كه‌ از تهديد مهاجران‌ مي‌ترسند. البته‌ اين‌ ترس‌ بر مردم‌ آمريكا نيز بي‌تأثير نبوده‌، ولي‌ ديدگاه‌ آمريكا نسبت‌ به‌ جهان‌ اسلام‌ و تحولات‌ موجود در آن‌ پس‌ از جنگ‌ جهاني‌ دوم‌، تغيير كرد. از اين‌ رو، در پايان‌ دهه‌ 1940 از رژيم‌هاي‌ هوادار غرب‌ پشتيباني‌ كرد و براي‌ سركوب‌ شوروي‌ تلاش‌ بسيار نمود، تا بتواند نظر مردم‌ جهان‌ اسلام‌ را به‌ طرف‌ خود جلب‌ كند. در دهه‌ 1950 تا 1960 آمريكا قصد داشت‌ جهان‌ اسلام‌ را در مقابل‌ كمونيست‌ قرار دهد و دولت‌هاي‌ مسلمان‌ حامي‌ كمونيسم‌ را سركوب‌ نمايد. بنابراين‌، در جنگ‌ جمال‌ عبدالناصر با اسرائيل‌، شوروي‌ نيز از اسرائيل‌ حمايت‌ كرد، لذا خود را مدافع‌ اسلام‌ بدون‌گرايش‌هاي‌ كمونيستي‌ معرفي‌ مي‌كرد. ولي‌ در دهه‌ 1970، نظر و سياست‌ آمريكا تغيير كرد، خصوصاً بعد از سال‌ 1973 و تحريم‌ نفتي‌ اعراب‌ و پيروزي‌ انقلاب ‌اسلامي‌


1979 ايران‌. آن‌چه‌ آمريكا را خشمگين‌ مي‌نمود، به‌ خطر افتادن‌ منافعش‌ بود. از جمله‌ تحولات‌ دهه‌ 1970، گروگان‌گيري‌ كاركنان‌ سفارت‌ آمريكا است‌ كه‌ 52 نفر به‌ مدت‌ 444 روز توسط‌ دانشجويان‌ خط‌ امام‌ به‌ اسارت‌ در آمدند و اين‌ مسأله ‌آمريكا را سخت‌ عصباني‌ كرد، زيرا براي‌ او از منظر جهاني‌، بسيار افت‌ داشت‌ كه‌ كشور كوچكي‌ مثل‌ ايران‌، در مقابل‌ آمريكا ايستادگي‌ كند. جمله‌ تاريخي‌ حضرت‌ امام‌ (ره‌) كه‌ لقب‌ شيطان‌ بزرگ‌ را به‌ آمريكا مي‌داد، باعث‌ شد تا ايالات‌ متحده‌ بر عليه‌ ايران‌ در كشورش‌ تبليغ‌ كند. بر طبق‌ يك‌ نظر سنجي‌ كه‌ در سال‌ 1981 از مردم‌ آمريكا انجام‌ شد، 76


مردم‌ اعتقادي‌ به‌ بقاي‌ ايران‌ نداشتند و نيز 56

با شنيدن‌ اسم‌ ايران‌، واژه‌ خشونت‌ و نفرت‌ در ذهن‌شان‌ تداعي‌ مي‌شد. اتفاقات‌ بعد از انقلاب‌ اسلامي‌ مانند اشغال‌ دو


هفته‌اي‌ مسجدالحرام‌ در مكه‌ از سوي‌ شورشيان‌ اسلام‌گرا، ترور انوار سادات‌ رئيس‌ جمهور مصر، حملات‌ اسلام‌گرايان‌ به‌ پايگاه‌هاي‌ آمريكا در كشورهاي‌ مختلف‌، هراس‌ آمريكا و نگراني‌ آن‌ را از قدرت‌ اسلام‌ گرايان‌ و مردم‌ ايران‌ بيشتر كرد. شايد از اين‌ روست‌ كه‌ آمريكا عقيده‌ دارد ايران‌ جزء كشورهاي‌ تروريست‌ است و آرامش‌ فكري‌ آنها را بر هم‌ زده‌ است‌. لذا هر بمب‌گذاري‌ كه‌ در جهان‌ رخ‌ مي‌دهد، به‌ ايران‌ نسبت‌ مي‌دهد.آن‌ها اسلام‌ را به‌ عنوان‌ يك‌ فرهنگ‌ متحجر و تروريسي‌ به‌ مردمشان‌ معرفي‌ مي‌كنند و عقيده‌ دارند يك‌ شبكه‌ بين‌المللي‌ از گروه‌هاي‌ تروريستي‌ اسلامي‌ در آمريكا وجود دارد كه‌ منافع‌ آن ‌كشور را به‌ خطر مي‌اندازد. با اين‌ تبليغات‌ دروغين‌، افكار فوق را در مردم‌ آمريكا، گسترش‌ داده‌اند. انفجار مركز تجارت‌ جهاني‌ در فوريه‌ 1993 و توطئه‌ براي‌ كشتن‌ رئيس‌ جمهور مصر حسني‌ مبارك‌، را برگردن‌ مسلمانان‌ انداختند. اين‌ مسائل‌ فرصت‌ خوبي‌ براي‌ دولت‌ كلينتون‌ ايجاد كرد كه‌ هر چه‌ بيشتر اسلام‌گرايان‌ را در فشار قراردهد و البته‌ دولت‌ كلينتون‌ همواره‌ از سوي‌ تقابل‌گرايان‌ تحت‌ فشار بود تا نسبت‌ به‌ مسلمانان‌ شدت‌ عمل‌ بيشتري‌ به‌ خرج‌ دهد. به‌ طور كلي‌ هر اقدامي‌ كه‌ بر عليه ‌آمريكا در جهان‌ انجام‌ مي‌شود، آن‌ها ابتدا آن‌ را به‌ گردن‌ ايران‌ و انقلاب‌ اسلامي ‌مي‌اندازند. از آنجايي‌ كه‌ رسانه‌ها وابستگي‌ شديدي‌ به‌ دولت‌ دارند به‌ تبعيت‌ از دولت‌ تصويري‌ منفي‌ از اسلام‌ براي‌ جهانيان‌ ارائه‌ مي‌كنند. به‌ اين‌ صورت‌ كه‌ اسلام‌ به‌ ايالات‌ متحده‌ ضربه‌ مي‌زند. آن‌ها تشديد منازعه‌ اعراب‌ و اسرائيل‌ را به‌ گروه‌هاي ‌اسلام‌گرا نسبت‌ مي‌دهند و مرتب‌ آن‌ را تبليغ‌ و تقويت‌ مي‌كنند. در مجموع‌، تبليغ ‌منفي‌ از اسلام‌، جزء سياست‌هاي‌ آمريكا است‌، تا افكار جهاني‌ را نسبت‌ به‌ اسلام‌گرايان‌ واقعي‌ خراب‌ نمايد. بعد از فروپاشي‌ شوروي‌، اسرائيلي‌ها كوشيدند كه‌ اسلام‌ را دشمن‌ اروپا و آمريكا معرفي‌ كنند.آن‌ها، اروپا و آمريكا را متقاعد كردند كه‌ اسلام‌ فقط‌ براي‌ يهوديان‌ خطر نيست‌، بلكه‌ براي‌ كل‌ بشر خطر است‌. نخست‌ وزير وقت‌ اسرائيل‌ عقيده‌ داشت‌ كه‌ دشمني‌هاي‌ اسلام‌ كمتر از نازيسم‌ و كمونيست‌ نيست‌. در پي‌ اين‌ تبليغات‌، آمريكا به‌ اسرائيل‌ نزديك‌تر شد و با اسلام‌ بنيادگرا، مخالفت ‌بيشتري‌ به ‌عمل‌ آورد. براي‌ مثال‌ در سال‌ 1995 كلينتون‌ تحريم‌ تجاري‌ ايران‌ را شدت‌ بخشيد كه‌ از فشار سياسي‌ اسرائيل‌ ناشي‌ مي‌شد.كنگره‌ نقش‌ تعيين‌ كننده‌اي‌ در خاورميانه‌ دارد، مخصوصاً در اين‌ سه‌ دهه‌ اخير. سخنراني‌هاي‌ اعضاء كنگرة ‌آمريكا بيشتر بر حول‌ اين‌ محور مي‌چرخد كه‌ اسلام‌گراها براي‌


ما تهديدند، دليل‌شان‌ براي‌ اين‌ ادعا، تروريست‌ خواندن‌ اسلام‌‌گراها و دست‌يابي‌ آن‌ها به‌ سلاح‌هاي‌ هسته‌اي‌ و به‌ رسميت‌ نشناختن‌ اسرائيل‌ و تهديد امنيت‌ اسرائيل ‌است‌. به‌ عقيده‌ كنگره‌، گروه‌هاي‌ اسلامي‌ براي‌ جنگ‌ با شيطان‌ بزرگ‌ قسم‌ ياد كرده‌اند. به‌ همين‌ دليل‌، به‌ دولت‌ كلينتون‌ فشار آوردند تا قوانين‌ مهاجرت‌ را تغيير دهد و تروريست‌هاي‌ مسلمان‌ را هر چه‌ زودتر از كشور آمريكا خارج‌ نمايد. از جمله‌ مصوبات‌ ديگر بر عليه‌ اسلام‌گرايان‌، تعيين‌ بودجه‌ 20 ميليون‌ دلاري‌ براي‌ تغيير حكومت‌ ايران‌ بود كه‌ در سال‌ 1995 به‌ صورت‌ كمك‌ پنهاني‌ تصويب‌ شد. كنگره ‌معتقد بود كه‌ اين‌ آغاز راه‌، در اقدام‌ عليه‌ ايران‌ است‌. در سال‌ 1996 هم‌ تصويب‌كردند هر شركتي‌ كه‌ بيش‌ از 40 ميليون‌ دلار از ايران‌ نفت‌ خريداري‌ كند، مجازات ‌شود.


كارتر، ريگان‌، بوش‌ و مسأله‌ اسلام‌گرايان‌


در زمان‌ كارتر، شاه‌ به‌ عنوان‌ ژاندارم‌ خليج‌ فارس‌ منافع‌ آمريكا را حفظ‌ مي‌كرد. متقابلاً به‌ او وعده‌ داده‌ بود كه‌ هر گونه‌ سلاحي‌ را كه‌ بخواهد در اختيارش‌ قرار مي‌دهد و شاه‌ هم‌ در مقابل‌، منافع‌ آمريكا را در خليج‌ فارس‌ تأمين‌ مي‌كرد. هنگامي‌كه‌ انقلاب‌ اسلامي‌ به‌ پيروزي‌ رسيد، دولت‌ كارتر با روحانيون‌ وارد مذاكره‌ نمي‌شد، چون‌ آن‌ها را در حد مذاكره‌ نمي‌ديد. مفسران‌ سياسي‌ بر آن‌ بودند كه‌ مردم‌ ايران‌ عجيب‌ هستند و نمي‌توان‌ روي‌ آن‌ها حساب‌ كرد، زيرا آن‌ها از روحانيت ‌پيروي‌ مي‌كنند. در همين‌ زمان‌، امام‌ خميني‌ (ره‌) در سخنراني‌هايش‌ بيان‌ مي‌كرد: اسلام‌ مرز ندارد، ولي‌ مقامات‌ آمريكا هنوز قدرت‌ روحانيون‌ را جدي‌ نگرفته‌ بود. عدم‌ درك‌ اوضاع‌ ايران‌، ناشي‌ از آن‌ مي‌شد كه‌ بين‌ ارزش‌ خداسالاري‌ اسلامي‌ امام ‌خميني‌ و ديدگاه‌ غربي‌ كارتر تضاد شديد برقرار بود. ايالات‌ متحده‌ از حكومت‌ جمهوري‌ اسلامي‌ امام‌ خميني‌ در تعجب‌ و سردرگمي‌ بود، چون‌ با معادلات‌ جهان‌ غرب‌ جور در نمي‌آمد. از موقعي‌ كه‌ گروگان‌گيري‌ در سفارت‌ آمريكا انجام ‌شد، آمريكا اين‌ اعتقاد را پيدا كرد كه‌ امام‌ خميني‌، قانون‌ ملت‌ها را زير پا مي‌گذارد و به‌ نوعي‌ به‌ رويارويي‌ فرهنگي‌ ميان‌ ايران‌ در آمريكا دست‌ زده‌ است. اين‌ مسأله‌ به‌ احساسات‌ عليه‌ مسلمانان‌ در آمريكا دامن‌ زد، به‌ طوري‌ كه‌ وقتي‌ دانشجويان‌ ايراني ‌در مقابل‌ كاخ‌ سفيد براي‌ تأئيد انقلاب‌ اسلامي‌ تجمع كردند، آمريكا تصميم‌ گرفت‌ اين‌ دانشجويان‌ را از كشور اخراج‌ كند و با ايران‌ قطع‌ رابطه‌ نمايد. زماني ‌كه‌ مسجدالحرام‌ به‌ طور موقت‌ توسط‌ مسلمانان‌ تسخير شد، آمريكا احساس‌ خطر بيشتري‌ از جانب‌ اسلام‌ سياسي‌ كرد و تصميم‌ به‌ مقابله‌ جدي‌ با آن‌ گرفت‌. گروگان‌گيري‌ در زمان‌ كارتر اتفاق افتاد، اين‌ موضوع‌، به‌ طول‌ انجاميد و لذا كارتر در انتخابات‌ مجدد رياست‌ جمهوري‌ شكست‌ خورد و رأي‌ نياورد. ريگان‌ بر خلاف‌ كارتر با اسلام‌گرايان ‌با تندي‌ برخورد كرد و شيعيان‌ را متعصب‌ و ضد غرب‌ ناميد. او مدعي‌ شد كه ‌مسلمانان‌ عقيده‌ دارند كه‌ در صورتي‌ به‌ بهشت‌ مي‌روند كه‌ يك‌ مسيحي‌ يا يهودي‌ را بكشند. ريگان‌ تلاش‌ كرد تا شوروي‌ را از ميان‌ ببرد، اما بر خلاف‌ انتظارش‌، وقتي‌ كمونيست‌ از ميان‌ رفت‌، اسلام‌ سياسي‌ جاي‌ آن‌ را گرفت‌، زيرا آمريكا گروه‌هاي ‌مجاهدين‌ اسلامي‌ را تقويت‌ كرد كه‌ شوروي‌ را از ميان‌ ببرند، اما بعد همين‌ گروه‌هاي‌ اسلامي‌ ،سلاحي‌ شدند عليه‌ آمريكا. آن‌ها فكر مي‌كردند كه‌ با فروپاشي‌ شوروي‌، ايران‌ هم‌ از بين‌ مي‌رود، چون‌ ايران‌ از شوروي‌ اسلحه‌ خريداري‌ مي‌كرد. با مشاهده‌ بقاي‌ انقلاب‌ اسلامي‌، ريگان‌ دريافت‌ ايران‌ جايگزين‌ دشمن‌ سابقش ‌شوروي‌ شده‌ است‌. اين‌ كشمكش‌ها ادامه‌ داشت‌ تا جرج‌ بوش‌ به‌ قدرت‌ رسيد. بعد از به‌ قدرت‌ رسيدن‌ بوش‌، جنبش‌هاي‌ اسلامي‌ در برخي‌ از كشورهاي‌ اسلامي‌ به ‌پيروزي‌ رسيدند. مانند انتخابات‌ پارلماني‌ مصر ـ اردن‌ ـ تونس‌ و جبهه‌ نجات‌بخش ‌الجزاير در سال‌ 1991 كه‌ در اثر اين‌ پيروزي‌ها، واشينگتن‌ احساس‌ خطر كرد و خود را وارد ميدان‌ نمود و توسط‌ ارتش‌، جبهه‌ نجات‌بخش‌ الجزاير را منحل‌ و صدها عضو اين‌ گروه‌ را بازداشت‌ كرد تا اسلام‌ گرايان‌ واقعي‌ در الجزاير به‌ قدرت‌ دست ‌نيابند. اين‌ كار آمريكا به‌ مردم‌ و مسلمانان‌ فهماند كه‌ آن‌ها از مردم‌ حمايت‌ نمي‌كنند. چون‌ فعاليت‌ اين‌ گروه‌ به‌ كشورهاي‌ ديگر هم‌ سرايت‌ مي‌كرد، آمريكا اسلام‌گرايان‌الجزاير را در نطفه‌ خفه‌ كرد تا مانند ايران‌، اين‌ جنبش‌ تأثير قاطع‌ بر كشورهاي ‌مسلمان‌ نگذارد. بعد از آن‌، دولت‌ بوش‌ از رژيم‌ عراق حمايت‌ كرد تا شيعيان‌ عراق را سركوب‌ نمايد.


طرح‌ جرجيان‌ بيانگر اين‌ است‌ كه‌ گروه‌هاي‌ افراطي‌ اسلامي‌ تندرو و تروريست‌، در ايران‌ و سودان‌اند و بقيه‌ اسلام‌گرايان‌ تندرو نيستند و سازش‌ را مي‌پذيرند. او مي‌گفت‌: آن‌هايي‌ كه‌ اسلام‌گرايان‌ افراطي‌ هستند، ذاتاً ضد غرب‌اند، اما جرجيان‌ نظريه‌ اسلام‌گرايان‌ دشمن‌ آمريكا هستند را رد مي‌كرد. به‌ نظر او، آمريكائيان‌ اسلام‌ را به‌ عنوان‌ يك‌ نيروي‌ تمدن‌ ساز تاريخي‌ مي‌دانند كه‌ حتي‌ در فرهنگ‌شان‌ نفوذ كرده ‌است‌. جرجيان‌ در مورد مسأله‌ الجزاير دو پهلو حرف‌ مي‌زند و اظهارنظري‌ راجع‌ به ‌اين‌كه‌ عمل‌كرد آمريكا درست‌ بوده‌ يا نه‌، نمي‌كند؛ شايد از اين‌ رو كه‌ بيشتر سياست‌مداران‌ و نظريه‌پردازان‌ آمريكا صهيونيست‌ هستند و هر كجا به‌ ضرر اسرائيل‌ و آمريكا باشد، موضعي‌ متفاوت‌ مي‌گيرند. مخصوصاً اگر طرف‌ مقابل‌آن‌ها، مسلمانان‌ آزادي‌ خواه‌ باشند، حساسيت‌ بيشتري‌ نسبت‌ به‌ آن‌ها دارند. در اين‌باره‌، اجلاس‌ مريدين‌ راه‌ كار مشخصي‌ را تعيين‌ نكرد. به‌ عنوان‌ نمونه‌، بيانيه‌ اجلاس‌كه‌ مورد قبول‌ دولت‌ بوش‌ اعلام‌ بود، به‌ اصل‌ انتخابات‌ آزاد معتقد است‌، ولي‌ اگر برنده‌ آن‌ اسلام‌ گرايان‌ باشند، آن ‌را نمي‌پذيرد. اين‌ نشان‌ دهندة دو پهلو بودن‌ بيانيه ‌است‌. با اين‌كه‌ جرجيان‌ اسلام‌ را به‌ عنوان‌ يك‌ آئين‌ جهاني‌ و تمدن‌ساز مي‌داند، ولي‌ اگر اسلام‌گراها بخواهند حكومتي‌ را اداره‌ كنند، توصيه‌ مي‌كند، از به‌ قدرت‌ رسيدن‌آن‌ها جلوگيري‌ شود. براي‌ مثال‌: غنوشي‌ رهبر مسلمانان‌ تبعيدي‌


تونس‌ از جرجيان ‌خواست‌ تا اسلام‌ را ديني‌ انعطاف‌پذير و مسلمانان‌ را صلح‌ طلب‌ نشان‌ دهد. اين‌ درخواست‌ مي‌توانست‌ سرآغاز يك‌ رابطه‌ مناسب‌ و خوب‌ بين‌ اسلام‌ و غرب ‌مسيحيت‌ باشد، ولي‌ مقامات‌ آمريكايي‌ تمايلي‌ به‌ اين‌ گفتان‌ نشان‌ ندادند و يك ‌فضاي‌ باز سياسي‌ ايجاد نشد.


دولت‌ كلينتون‌ و پديده‌ اسلام ‌سياسي‌


هر چند در دوره‌ رياست‌ جمهوري‌ بوش‌ پدر سه‌ اتفاق مهم‌ (فروپاشي‌ اتحاد جماهيرشوروي‌، وحدت‌ دو آلمان‌ شرقي‌ و غربي‌ و جنگ‌ خليج‌ فارس‌) روي‌ داد، اما پس‌ از او دوره‌ جنگ‌ سرد پايان‌ يافت‌ و لذا كلينتون‌ به‌ سياست‌ خارجي‌ اهميت‌ زيادي‌ نمي‌داد؛ در حالي‌ كه‌ گروه‌هاي‌ سياسي‌ كه‌ او را تقويت‌ مي‌كردند، به‌ او توصيه ‌مي‌نمودند، به‌ سياست‌ خارجي‌ توجه‌ بيشتري‌ نشان‌ دهد. در اين‌ زمان‌، مذاكرات ‌صلح‌ اعراب‌ را اسرائيل‌ پيش‌ آمدكه‌ اين‌ موضوع‌ مورد توجه‌ آمريكا بود، ولي‌ به‌زعم‌ آمريكا، اين‌ مسأله‌ براي‌ كشورهاي‌ ايران‌ و سودان‌، خوشايند نبود. كلينتون‌ نسبت ‌به‌ رئيس‌ جمهورهاي‌ ديگر از ايران‌ بيشتر حمايت‌ مي‌كرد و اين‌ ناشي‌ از عقيده‌ حزبي‌ او بود كه‌ دموكرات‌ها بيشتر از جمهوري‌خواهان‌ به‌ آزادي‌ اهميت ‌مي‌دهند. در اين‌ دوره‌، اسلام‌گرايان‌ در مصر، الجزاير و نوار غزه‌، اردن‌، عربستان‌، تونس‌ به‌ مبارزات‌ خود هم‌چنان‌ ادامه‌ مي‌دادند كه‌ اين‌ كارها، براي‌ سياست‌مداران ‌آمريكا قابل‌ هضم‌ نبود؛ بنابراين‌، وزارت‌ امور خارجه‌ آمريكا، كنفرانسي‌ را تشكيل‌ داد كه‌ موضوع‌ آن‌ چگونه‌ برخورد با اسلام‌ گرايان‌ بود. كلينتون‌ در سال‌ 1994 در مجلس ‌اردن‌ گفت‌: در خاورميانه‌ رقابت‌ بين‌ استبداد، آزادي‌، وحشت‌، امنيت‌ و غيره‌ مبارزه‌اي‌ قديمي‌ است‌، اما حرفي‌ از اسلام‌ نمي‌زند، او هم‌چنين‌ عقيده‌ داشت‌ كه ‌جنگ‌ خاورميانه‌، ربطي‌ به‌ اسلام‌ ندارد، بلكه‌ افرادي‌ هستند كه‌ خود را در رقابت ‌الفاظ‌ مذهبي‌ و ملي‌ قرار مي‌دهند. در صورتي‌ كه‌ نه‌ مذهبي‌ هستند نه‌ ملي‌. او اسلام‌ سنتي‌ را قبول‌ داشت‌ و مي‌گفت‌ كه‌ اسلام‌ خانواده‌ها را پاك‌ نگه‌ مي‌دارد و چون ‌سياسي‌ نيست‌، براي‌ آمريكا هم‌ خطري‌ ندارد و ما با اسلام‌ سنتي‌ مسالمت‌آميز رفتار مي‌كنيم‌. به‌ اين‌ وسيله‌، اسلام‌ سنتي‌ را از اسلام‌ فعال‌ و مبارزه‌ جدا كرد. به‌ علاوه‌، او عقيده‌ داشت‌ كه‌ كشور پاكستان‌ در اين‌ باره‌ الگو باشد براي‌ خاورميانه‌، ولي‌ بوش‌ پدر تركيه‌ را براي‌ الگو بودن‌ در نظر داشت‌. آن‌ها ايران‌ را هرگز به‌ عنوان‌ الگو قبول ‌نمي‌كنند. زيرا در ايران‌، گروهي‌ آمريكايي‌ به‌ گروگان‌ گرفته‌ شدند و هم‌چنين‌، شعارهاي‌ ضد آمريكايي‌ در آن‌ شنيده‌ مي‌شود. آمريكا با اين‌كه‌ خوب‌ مي‌داند اسلام ‌ديني‌ تاثيرگذار در فرهنگ‌ جهاني‌ است‌ و از تعاليم‌ آزادي‌بخش‌ آن‌ آگاه‌ است‌، اما به ‌اين‌ نكته‌ اعتراف‌ نمي‌كند كه‌ اسلام‌ ديني‌ كامل‌ است‌ و اين‌ به‌ خاطر آن‌ است‌ كه‌ او اعتقاد دارد روزي‌ اسلام‌ ناب‌ در مقابل‌ زورگويي‌هاي‌ ايالات‌ متحده‌ قرار مي‌گيرد. از همين‌ رو، مفسران‌ آمريكايي‌ اسلام‌ را دو بعدي‌ و به‌ دو قسمت‌ تقسيم‌ كرده‌اند؛ بعد سنتي‌ بي‌خطر و بعد افراطي‌ و سركوب‌گر. آن‌چه‌ را كه‌ از سخنراني‌هاي‌ كلينتون‌ مي‌توان‌ نتيجه‌ گرفت‌، اين‌ است‌ كه‌ ابتدا كلينتون‌ خودش‌ را مدافع‌ اسلام‌ مي‌دانست‌ و نظر مثبت‌ نسبت‌ به‌ اين‌ قضيه‌ داشت‌. حتي‌ با ايران‌ رابطه‌ تجاري‌ برقرار كرد. با اين ‌وصف‌، تحت‌ فشارهاي‌ اسرائيل‌ و پارلمان‌ آمريكا، در روابط‌ خود با ايران‌ تجديدنظر كرد و همان‌ رويه‌ رئيس‌ جمهورهاي‌ قبلي‌ را در پيش‌ گرفت‌؛ مخصوصاً در دوره‌ دوم ‌رياست‌ جمهوري‌اش‌.


مطالعات‌ موردي‌: ايران‌، مصر، الجزاير و تركيه‌


1 - رابطه‌ ايران‌ با آمريكا در سال‌ 1979 ضعيف‌ شد؛ به‌ دليل‌ اين‌كه‌ آمريكا عقيده ‌داشت‌ ايران‌ دولتي‌ ياغي‌، تروريست‌ و قانون‌شكن‌ است؛ زيرا ايران‌، با صلح‌ اعراب‌ و اسرائيل‌ مخالفت‌ مي‌كند و عملاً آن‌ را در جهان‌ محكوم‌ مي‌نمايد. دليل‌ ديگر اين‌كه‌ رهبري‌ انقلاب‌ اسلامي‌ روحاني‌ است‌ و از آن‌ مي‌ترسد كه‌ گستره‌ اين‌ انقلاب‌ به‌حوزه‌ خليج‌ فارس‌ كشيده‌ شود و از آن‌جايي‌ كه‌ منافع‌ آمريكا در اين‌ منطقه‌ به‌ خطر مي‌افتد، باعث‌ شده‌ روابط‌ آمريكا با ايران‌ تيره‌ شود. از طرفي‌ ظلم‌ آمريكا همگاني‌ است‌ و شعارهاي‌ دروغين‌ سر مي‌دهد و تنها دموكراسي‌ كه‌ از آن‌ دم‌ مي‌زند را براي‌خودش‌ مي‌خواهد و براي‌ كشورهاي‌ ديگر، ارزشي‌ قائل‌ نيست‌ و نيز تنها به‌ منافع ‌اقتصادي‌ خودش‌ فكر مي‌كند؛ از اين‌ رو نمي‌پسندد كه‌ ايران‌ مجهز به‌ سلاح‌هاي ‌هسته‌اي‌ شود. چون‌ تهديدي‌ براي‌ اسرائيل‌ مي‌شود. افزون‌ بر آن‌، از فتواي‌ روحانيت‌ مي‌ترسد، زيرا از نفوذ روحانيت‌ و اين‌كه‌ اگر روحانيت‌ فتوا دهد، مسلمانان‌ تا شهادت‌ پيش‌ مي‌روند و آن‌ را فيض‌ مي‌دانند كه‌ اين‌، خطري‌ جدي‌ براي‌ آمريكا و اسرئيل‌ است‌. آمريكا اصرار دارد كه‌ ايران‌ فتواي‌ قتل‌ سلمان‌ رشدي‌ را لغو كند، اما ايران‌ اين‌ كار را نمي‌كند و نمي‌تواند انجام‌ دهد. زيرا در جهان‌ تشيع‌ هر گاه‌ مجتهدي‌ فتوايي‌ را صادر كند، تنها خود او مي‌تواند آن‌ را عوض‌ كند يا تجديد نظر نمايد. بنابراين‌، چون‌ امام‌ خميني‌ در بين‌ ما نيست‌، پس‌ اين‌ حكم‌ به‌ قوت‌ خود باقي‌ است‌. از سال‌ 1989 تا 1993 صادرات‌ آمريكا به‌ ايران‌ از صفر به‌ يك‌ ميليارد دلار رسيد و شركت‌هاي‌ آمريكايي‌ بزرگ‌ترين‌ خريداران‌ نفت‌ از ايران‌ بودند. اين‌ موضوع ‌ادامه‌ داشت‌ تا اين‌كه‌ ماجراي‌ مذاكره‌ مجدد صلح‌ اعراب‌ و اسرائيل‌ پيش‌ آمد كه‌ ايران‌ با آن‌ مخالفت‌ كرد و اين‌ امر باعث‌ شد، كنگره‌ آمريكا، با طرح‌ راكتور هسته‌اي‌ ايران‌ كه‌ بين‌ روسيه‌ و ايران‌ در سال‌ 1995 به‌ امضاء رسيد شديداً مخالفت‌كند؛ زيرا آمريكا معتقد است‌ در صورت‌ مجهز شدن‌ ايران‌ به‌ سلاح‌ هسته‌اي‌، تهديدي‌ براي‌ كل‌ منطقه‌ خواهد بود. آمريكا در قبال‌ ايران‌ سياست‌ دوگانه‌اي‌ دارد. پس‌ از تحريم‌ ايران‌، به‌ كشورهاي‌ اروپايي‌ نيز توصيه‌ كرد كه‌ با ايران‌ رابطه‌ تجاري‌ نبايد داشته‌ باشند. اما از طرفي‌ ديگر، شركت‌هاي‌ آمريكايي‌ با ايران‌ معامله‌ دارند. لذا به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيدند كه‌ اگر به‌ حرف‌ آمريكا گوش‌ كنند، به‌ استقلال‌ اروپا لطمه ‌وارد مي‌شود و اين‌ براي‌ اروپا قابل‌ قبول‌ نيست‌. در نتيجه‌ اروپاييان‌ زير بار تحريم ‌آمريكا عليه‌ ايران‌ نرفتند. دولت‌ كلينتون‌ معتقد بود كه‌ رژيم‌ روحاني‌ ايراني‌ اگر موفق‌ شود، منطقه‌ توسط‌ اسلام‌ گرايان‌ ناامن‌ خواهد شد و از اين‌ رو، در هر كجا كه‌ جنبش‌اسلامي‌ روي‌ دهد، از چشم‌ ايران‌ مي‌بيند و مي‌گويند از ايران‌ الهام‌ گرفته‌اند. جنگ‌ عراق عليه‌ ايران‌ كه‌ عامل‌ اصلي‌ آن‌ آمريكا بود، به‌ خاطر اين‌ صورت‌ گرفت‌ كه ‌انقلاب‌ نوپاي‌ اسلامي‌ را در معرض‌ خطر قرار دهند تا نتواند پابرجا باقي‌ بماند و نيز با اين‌ هدف‌ جنگ‌ را به‌ راه‌ انداختند كه‌ به‌ ديگران‌ نشان‌ دهند شيعه‌ با هم‌‌كيش‌ خود مي‌جنگند و عدم‌ توانايي‌ ايران‌ در كسب‌ حمايت‌


هم‌مذهبي‌هاي‌ شيعه‌ عراق باعث‌ مي‌شد انقلاب‌ اسلامي‌ در چشم‌ مردم‌ جهان‌ ناتوان‌ نشان‌ داده‌ شود؛ اما برخلاف‌ تصور آمريكاييان‌، هدف‌هاي‌ آمريكا تحقق‌ پيدا نكرد. در سال‌ 1997 كه ‌آقاي‌ خاتمي‌ به‌ قدرت‌ رسيد، پيام‌ صلح‌ و آشتي‌ به‌ تمام‌ كشورها از جمله‌ آمريكا داد. در همين‌ سال‌ بود كه‌ ايران‌ ميزبان‌ كنفرانس‌ سران‌ اسلامي‌ شد. در اين‌ زمان‌ روابط‌ ايران‌ و اروپا بهبود يافت‌، حتي‌ كلينتون‌


به‌ پيام‌ صلح‌ آقاي‌ خاتمي‌ پاسخ‌ مثبت‌ داد،امااز آن‌جايي‌ كه‌ صهيونيست‌ بر سياست‌ آمريكا حاكم‌ است‌، مانع‌ ادامه‌ روند دوستانه ‌ميان‌ ايران‌ و آمريكا شد. دشمني‌ اسرائيل‌ با ايران‌ به‌ اين‌ خاطر است‌ كه‌ ايران‌ حامي‌ ملت‌ مظلوم‌ فلسطين‌ است‌ و اسرائيل‌ را به‌ رسميت‌ نمي‌شناسد. اين‌ عوامل‌ باعث‌ شد تا اسرائيل‌ در هر كجا بر ضد ايران‌ عمل‌ كند، حتي‌ در سياست‌ ديگر كشورها. باتوجه‌ به‌ اين‌كه‌ همه‌ كشورها مي‌دانند، بودجه‌ نظامي‌ ايران‌ كم‌ است‌، حتي‌ كمتر از عربستان‌ و عراق. اين‌ موضوع‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ ايران‌ نمي‌تواند خطرساز باشد،اما بااين‌ وجود،از اين‌كه‌ ايران‌ نيروگاه‌ هسته‌اي‌ تاسيس‌ كند،جلوگيري‌ مي‌كنند،درصورتي‌ كه‌ هدف‌ ايران‌ از انرژي‌ هسته‌اي‌ براي‌ توليد انرژي‌ است‌ نه‌ سلاح‌اتمي‌،مسأله‌اي‌ كه‌ كشورهاي‌ آمريكا و بقيه‌ دولت‌ها مي‌دانند،ولي‌ از ايران‌ يك‌ خطرافسانه‌اي‌ ساخته‌اند.به‌ دليل‌ اتفاقاتي‌ كه‌ در ايران‌ براي‌ آمريكا افتاد،نبايد انتظارداشت‌ كه‌ آمريكا نسبت‌ به‌ ايران‌ كاملاً مثبت‌ بيانديشد.آقاي‌ خاتمي‌ و پيام‌ صلح‌ او،خواستار آن‌ بود كه‌ اين‌ روابط‌ حسنه‌ شود،حتي‌ در دولت‌ قبلي‌ (رياست‌ جمهوري‌آقاي‌ هاشمي‌) يك‌ قرارداد به‌ ارزش‌ 1 ميليارد دلاري‌ با شركت‌ نفتي‌ آمريكايي‌منعقد شد،با اين‌ وجود،آمريكا ادعا مي‌كرد كه‌ روحانيون‌ با روابط‌ ايران‌ و آمريكامخالفت‌ مي‌كنند.با توجه‌ به‌ پيش‌ زمينه‌هاي‌ فكري‌ كه‌ بين‌ ايران‌ و آمريكا وجودداشت‌،پيام‌ گفتگوي‌ تمدن‌ها هم‌ نتوانست‌ راهي‌ براي‌ هرچه‌ بهتر شدن‌ روابط‌ باشد، زيرا ايران‌ خرابي‌هاي‌ بعد از انقلاب‌ را بر عهده‌ آمريكا مي‌اندازند و آمريكا نيز از ترس‌ اين‌كه‌ ايران‌ در قالب‌ گفتگوي‌ تمدن‌ها، موارد مورد اختلاف‌ اين‌ دو كشور را به ‌بيان‌ آورد.


2 - با پيروزي‌ اسلام‌گرايان‌ در كشور الجزاير، امنيت‌ اروپا به‌ خطر مي‌افتاد. علاوه برآن‌، مسلمانان‌ در ديگر كشورهاي‌ مجاور مثل‌ مصر، ليبي‌ و تونس‌ به‌ قدرت‌ بيشتري‌ دست‌ مي‌يابند. به‌ همين‌ خاطر و براي‌ جلوگيري‌ از عمل‌ اسلام‌گرايان‌، آمريكا با سياست‌ و برنامه‌ بيشتري‌ رفتار كرد. زيرا اگر مستقيماً با الجزاير وارد جنگ ‌مي‌شد، ممكن‌ بود مردم‌ الجزاير نيز او را شيطان‌ بزرگ‌ خطاب‌ كنند، بنابراين‌ به‌ طور مخفي‌ با حكومت‌ الجزاير وارد گفتگو شد تا رأي‌ مسلمانان‌ را به‌ حساب‌ نياورند وآن‌ها را باطل‌ اعلام‌ كنند. پس‌ از آن‌ بين‌ گروه‌هاي‌ اسلامي‌ و حكومت‌ اختلاف‌ انداخت‌ كه‌ حاصل‌ آن‌ حدود 00040 نفر كشته‌ ظرف‌ يكسال‌ بود. درگيري‌ در الجزاير به‌ نفع‌ اروپا نبود، زيرا آوارگان‌ براي‌ اروپائيان‌ دردسرساز مي‌شدند، چون‌مكان‌هاي‌ مهاجرت‌ آن‌ها، به‌ اروپا وجود داشت‌، با اين‌ وجود، درگيري‌ در الجزاير روي‌ داد كه‌ البته‌ دولت‌ كلينتون‌ ادعا كرد فساد ناشي‌ از نابرابري‌ اقتصادي‌ و تبعيض‌سياسي‌، بحران‌ الجزاير را بيشتر كرد.


3 - با بالا گرفتن‌ بحران‌ در الجزاير، سياست‌مداران‌ آمريكايي‌ از اوضاع‌ مصر غافل‌ شدند. در حدود اوايل‌ دهه‌ 1990، درگيري‌ بين‌ اسلام‌گرايان‌ مصري‌ و دولت‌ شروع‌ شد كه‌ خسارات‌ زيادي‌ را هم‌ به‌ بار آورد. اين‌ موضوع‌ آمريكا را نگران‌ ساخت‌، چون ‌مصر يكي‌ از حاميان‌ سرسخت صلح‌ اعراب‌ و اسرائيل‌ است‌. جماعت‌ اخوان‌المسلمين‌، حدود 17 سال‌ است‌ كه‌ با دولت‌ مصر مبارزه‌ مي‌كند. از آن‌جايي‌ كه ‌آمريكا مثل‌ هميشه‌ در سياست‌ كشورهاي‌ ديگر دخالت‌ مي‌كند، اين‌ بار نيز خود را وارد صحنه‌ مصر كرد، اما به‌ طور مخفيانه‌. به‌ اين‌ صورت‌ كه‌ پنهاني‌ به‌ دولت‌ مبارك ‌كمك‌ مي‌كرد كه‌ فعالان‌ سياسي‌ اسلام‌گرا را به‌ دو دسته‌ تقسيم‌ كند: ميانه‌‌رو و تندرو. با ميانه‌‌روها وارد مذاكره‌ شود و تندروها را نيز سركوب‌ كند. با اين‌ كار مبارك‌، درگيري‌ بين‌ اسلام‌ گرايان‌ و دولت‌ بالا گرفت‌ و بمب‌گذاري‌ و ترورها در مصر شدت‌ يافت. خصوصاً وقتي‌ كه‌ به‌ جهان‌گردان‌ در قاهره‌ حمله‌ شد. اين‌ براي‌ دولت‌ مبارك ‌خيلي‌ گران‌ تمام‌ شد؛ زيرا افت‌ سياسي‌ براي‌ آن‌ دولت‌ داشت‌. آمريكا براي‌ اين‌كه‌ دولت‌ مبارك‌ اسلام‌گرايان‌ را سركوب‌ كند، اين‌ طور وانمود كرد كه‌ مصر كشور فقيري ‌است‌ و درگيري‌ در آن‌ زياد است‌ و لذا فعلاً نمي‌تواند عضو سازمان‌ تجارت‌ جهاني‌شود. اين‌ مسأله‌ باعث‌ گرديد، دولت‌ مبارك‌ بتواند سران‌ اخوان‌ المسلمين‌ را زنداني‌كند. البته‌ اين‌ كار را بسيار خشن‌ انجام‌ داد كه‌ احساسات‌ مردم‌ را نسبت‌ به‌ دولت‌برانگيخت‌ و نسبت‌ به‌ آن‌ اقدام‌، اعتراض‌هاي‌ شديدي‌ صورت‌ گرفت‌. با اين ‌وجود، اسلام‌گرايان‌ هم‌چنان‌ به‌ فعاليت‌ خود ادامه‌ مي‌دهند و گفته‌اند تا افتصاد و سياست‌ مصر اصلاح‌ نشود، آنان‌ رژيم‌ مبارك‌ را رها نخواهند كرد.


4- در سال‌ 1995 اسلام‌گرايان‌ تركيه‌ 121 درصد آراء و 158 كرسي‌ از 550 كرسي‌ مجمع‌ ملي‌ تركيه‌ را به‌ خود اختصاص‌ دادند. اين‌ پيروزي‌ براي‌ آمريكا غير منتظره‌ بود، زيرا بعد از انقلاب‌ اسلامي‌، تركيه‌ لقب‌ ژاندرام‌ خليج‌ فارس‌ را براي ‌آمريكا داشت‌. آمريكا نيز كمك‌هاي‌ فراوان‌ نظامي‌ و اقتصادي‌ به‌ تركيه‌ مي‌داد. براي‌ نمونه‌، به‌ هنگام‌ تحريم‌ عراق، تركيه‌ خطوط‌ نفتي‌اش‌ را بر روي‌ عراق بست‌ و كشورش‌ پايگاه‌ نظامي‌ آمريكا شد و لذا بازار تركيه‌ پر شد از اجناس‌ آمريكايي‌. اين‌ وضعيت‌ ادامه‌ داشت‌ تا اين‌كه‌ اربكان‌ رهبر حزب‌ رفاه‌، به‌ نخست‌ وزيري‌ رسيد. اربكان‌ مسالمت‌آميز رفتار مي‌كرد، هم‌ با آمريكا و هم‌ با اسلام‌گرايان‌. از جمله‌ اين‌كه‌ به‌ ايران‌ و الجزاير نيز سفر كرد كه‌ در سفر به‌ ايران،‌ قرارداد خريد گاز ايران‌ را امضاءكرد، اما نظاميان‌ تركيه‌ مخالف‌ اين‌ موضوع‌ بودند. لذا با كمك‌ آمريكا براي‌ سرنگوني ‌اربكان‌ چاره‌اي‌ انديشيدند. در نتيجه‌ بعد از يك‌سال‌ اربكال‌ را كنار گذاشتند و تركيه‌ مجدداً تبديل‌ شد به‌ يكي‌ از پايگاه‌هاي‌ غرب‌. اما بار ديگر اسلام‌ گرايان‌ در تركيه‌ سر برآورده‌اند؛ البته‌ اسلام‌ گرايان‌ جديد، ميانه‌ روتر از اريكان‌اند.


نتيجه‌گيري‌


پس‌ از بررسي‌ عمل‌كرد ايالات‌ متحده‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ مي‌توان‌ رسيد كه‌ غرب‌ با اسلام‌ميانه‌رو سازش‌ دارد و آن‌ها را


تقويت‌ مي‌كند. زيرا اسلام‌ ميانه‌رو در سياست‌ دخالت‌ نمي‌كند. از نظر آن‌ها اسلام‌ تندرو در ايران‌، اخوان‌ المسلمين‌ مصر و كشور سودان‌ وجود دارد. مسلمانان‌ وقتي‌ مي‌بينند ستم‌ زياد است‌ و ناحق‌فراوان‌، مجبورند براي‌ گرفتن‌ حق‌ مبارزه‌ كنند. بنابراين‌، اكثر اسلام‌گرايان‌ با آنها مخالف هستند و به‌ روش‌ مسالمت‌آميز مسائل‌ را حل‌ نمي‌كنند. بنابراين‌، گروه‌هاي‌ سياسي‌ اسلامي‌ مجبور مي‌شوند دست‌ به‌ ترور بزنند. البته‌ ترور در نظر اسلام‌گرايان‌ شرايطي‌ دارد. وقتي‌ كه‌ دولت‌ آمريكا مانع‌ آزادي‌ اسلام‌گرايان‌ مي‌شود و به ‌دشمناشان‌ كمك‌ مالي‌ مي‌كند، اسلام‌گرايان‌ نيز واكنش‌ نشان‌ مي‌دهند كه‌ البته‌ به‌ مزاج‌ آمريكا، خوشايند نيست‌. آمريكا از اقدام‌ عليه‌ اتباع‌ و منافع‌اش، به‌ هيچ‌ وجه ‌راضي‌ نيست‌. بنابراين‌ براي‌ پايان‌ دادن‌ به‌ درگيري‌ بين‌ اين‌ دو، آمريكا بايد خواسته‌هاي‌ اسلام‌گرايان‌ را بپذيرد. از جملة اين‌ موارد، به‌ نمونه‌ ايران‌ مي‌توان‌ اشاره‌كرد: آزاد كردن‌ دارايي‌هاي‌


ايران‌ نزد آمريكا، برقراري‌


رابطه‌ فرهنگي‌ مناسب‌ و ديگر اين‌كه‌، روي‌ تعهداتش‌ پاي‌بند باشد. براي‌ فلسطيني‌ها نيز حقي‌ قائل‌ شود و آن‌ها را به‌ رسميت‌ بشناسند. اگر آمريكا به‌ اين‌ موارد عمل‌ كند، ايران‌ با آمريكا دشمني‌ نخواهد داشت‌ و در مورد بقيه‌ كشورهاي‌ اسلام‌ گرا، اگر آمريكا به‌ تعهداتش‌ در قبال‌ آنها نيز عمل‌ كند و قوانين‌ را زير پا نگذارد،آنها نيز با آمريكا دشمني‌ ندارند.


نکته : آمريکا مسلمانان اسلام گرا کارتر امام خميني ليبرال دموکراسي



باشگاه انديشه، 24 12 1383



/ 1