﴿ تلاشهاى ايالات متحده امريكا در ناكام جلوه دادن انقلاب اسلامى ايران ﴾
مقدمه
مقالهى حاضر در صدد پاسخ به اين سؤال است كه چرا انقلابهاى عظيم و مردمى، به جاى رساندن ملتها به استقلال واقعى، خيلى زود منحرف و يا شكست مىخورند، آيا علل را در داخل بايد جويا بشويم يا در خارج؟ آيا انقلاب اسلامى نيز با اين علل درگيرخواهد بود يا خير؟
در پاسخ به اين سؤال مىتوانيم بگوييم كه عوامل عدم پيروزى و استقلال ايران را بايد در بستر داخلى و خارجى جست وجو كرد كه اين مقاله در صدد پاسخ گويى به قسمت اول سؤال نيست، بلكه فقط در صدد پاسخ گويى به قسمت دوم فرضيه است.
ايران، استقلال سياسى خود را همواره تحت نظارت قدرتهاى بزرگ مىديد و استراتژىهاى دو قدرت بزرگ روس، انگليس و بعدها امريكا - چه در رقابت و چه در همكارى و چه در تنازع - عليه ايران بود; به عبارت ديگر سلطهى اين قدرتهاى بزرگ نگذاشت كه زندگى اجتماعى، سياسى و اقتصادى كشور رشدونمو طبيعى خود را داشته باشد، لذا هرگز به ايرانى فرصت پيشرفت و ترقى را ندادند.
از جريان انقلاب مشروطه گرفته تا جريان شهيد مدرس و بعدها نهضت ملى ايران، همهى اينها اسناد گامهايى است كه قدرتهاى خارجى عليه ايران برداشتهاند. اكنون سؤال اين است كه قدرتهاى بزرگ بعد از انقلاب اسلامى، چه عملكردى از خود درمقابل ايران نشان دادند؟
پس از انقلاب اسلامى و بيرون راندن طاغوت، روشن فكران كه علم واگرايى را در دست گرفته بودند تا آن جا كه توانستند تيشه به ريشهى اين انقلاب شكوهمند زدند كه قضايايى مانند جنگهاى داخلى از گنبد و تركمان صحرا گرفته تا كردستان، آمل، مناطق مرزى و درگيرىهاى قبيلهاى و ترور شخصيتهاى فكرى، سياسى، معلمان اخلاق و ترويجشعارهاى جمهورى دمكراتيك و جدايى دين از سياست و اين كه حكومت دينى نمىتواند حكومت كارآمدى باشد، خود شاهدى بر اين مدعاى ماست.
امروزه نيز بعضى از روشنفكران با شعار تغيير قانون اساسى و... در صدد براندازى اين تجربهى دوم مىباشند، كه رييس جمهورى، جناب آقاى خاتمى احساس خطر كرده و داد سخن مىدهد كه «سخن گفتن در مورد تغيير قانون اساسى كه همان تغيير نظام است، خيانتبه نظام و ملت ايران است.»
اما از اينها مهمتر و مؤثرتر نقش قدرتهاى خارجى، فعاليتها و تلاشهاى آنها در گسترهاى بسيار وسيعتر در براندازى نظام جمهورى اسلامى مىباشد كه در راس آن ايالات متحده قرار گرفته است و به دليل اهميت آن، مبحث مستقلى را دربارهى نقش و تلاشهاى اين ابرقدرت، در ناموفق جلوه دادن تجربهى دوم ملت ايران، ارايه خواهيم كرد.
انگليس از زمان كنفرانس «برتن و ودز» - در حين جنگ جهانى دوم - قدرت و رهبرى اقتصادى جهان را به امريكا واگذار نمود و همچنين در سال 1946 با مسافرت «چرچيل» به امريكا، رهبرى سياسى نيز به امريكا منتقل شد. البته اين مسافرت مصادف با روى كار آمدن «ترومن» بود و در همينجا سنگ بناى جنگ سرد و مقابله با گسترش سوسياليسم گذاشته شد. (1)
امريكا به دليل اين كه از رهبرى اقتصادى و سياسى جهان سر بلند بيرون بيايد، دستبه اجراى طرحهاى اقتصادى و سياسى - هم چون طرحهاى «ترومن، مارشال، نيكسون و كندى و... .» - زد كه هدف اصلى طرح مارشال، (2) كمكهاى اقتصادى به كشورهاى اروپايى، احياى اقتصادى كشورهاى اروپايى، جلوگيرى از بروز بحران اقتصادى سياسى در آن كشورها و ترس از قدرتگيرى احزاب سوسياليست و كمونيسم و سرايت آن به كشورها بود.
امريكا بعد از جنگ جهانى كه خود را ابرقدرت مىدانست و وظيفهى هدايت و رهبرى جهان را بر دوش خود مىديد، شرح وظايفى را براى خود تدوين كرد كه عبارت بودند از:
1. منطبق ساختن مسؤوليتها و تعهدات امريكا با مقدورات اين كشور به عنوان يك قدرت جهانى;
2. ايجاد يك سيستم عملى براى حفظ صلح در جهان;
3. جلوگيرى، طراحى و مديريت توسعهى اقتصادى دوران بعد از جنگ، بر يك مبناى جهانى;
4. مشخص نمودن انتظارات و توقعات فزايندهى مردم جهان سوم و بر آورده ساختن آنها. (3)
بر اساس وظايفى كه ايالات متحده خود را مسؤول اجراى آن ها مىپنداشت، «ترومن» در يك جمله سياست امريكا را تا سى سال بعد اين چنين توصيف كرد: «هر زمان و هر كجا يك دولت ضد كمونيست، از طرق مختلفى; چون، ياغيان بومى، دخالتخارجى و فشار ديپلماتيك مورد تهديد قرار گيرد، ايالات متحده با كمكهاى اقتصادى، سياسى و مهمتر از همه با كمك نظامى خود، آن را تامين خواهد كرد» . (4)
بر همين اساس بود كه «جان اف.كندى» اظهار داشت: ما «مشعل» را به دست نسل جديدى از امريكاييان سپردهايم، بگذاريد همهى كشورها; اعم از دوستيا دشمن بدانند كه ما هر بهايى را خواهيم پرداخت و هر بارى را به دوش خواهيم كشيد و از هر دوستى حمايتخواهيم كرد، و با هر دشمنى مقابله خواهيم نمود، تا بقاى پيروزى آزادى را تضمين نماييم. (5)
بر مبناى اين تفكر بود كه رژيم خود كامه، اما ضد كمونيست «ويتنام جنوبى» مورد حمايت ايالات متحده در دوران رياست جمهورى «كندى» واقع مىشود و امريكا پس از پايان جنگ جهانى دوم و در دوران جنگ سرد، آگاهانه در آلمان، ژاپن، كرهى جنوبى و تا حدى تايوان به فعاليت و رشد سرمايههاى ملى و اقتصاد ملى و ايجاد شرايط مساعد تجارى آنها در سطح جهانى، كمكهاى فراوانى مىكند; چون در واقع هيچ پيشرفتى در اروپا بدون در نظر گرفتن نقش آلمان امكانپذير نبود; بنابراين كمك و يارى امريكا به آلمان غربى اين گونه تحليل مىگردد.
- هدف كلى از دكترين «ترومن» در اروپا، احياى اقتصاد اروپاى غربى بود كه به دلايل اقتصادى و نظامى، ضرورى و حياتى تشخيص داده شده بود. طبق نظر «اچسون» صادرات امريكا در سال، رقمى حدود 16 ميليارد و واردات اين كشور رقمى حدود 8 ميليارد را شامل مىشد، بيشترين حجم صادرات امريكا به اروپا سرازير مىشد، اگر اروپاييان مىخواستند در قبال اين كالاها، پولى پرداخت كنند، ناچار بودند دلار بپردازند و براى اين منظور بايد كالاهايى توليد مىكردند كه ايالات متحده بتواند آنها را وارد كند در غير اين صورت بازار صادرات امريكا، خالى از كالا مىشد و از نظر نظامى نيز، اروپا محتاج يك اقتصاد سالم بود تا بتواند به تامين سربازانى كه بايد در مقابل ارتش سرخ مقاومت كنند، بپردازد و كليد مشكل، آلمان بود.
اگر قرار بود چرخهاى اقتصاد اروپا به گردش درآيند، معادن زغال سنگ و كارخانههاى فولاد آلمان، بايد با حداكثر ظرفيتبه كار انداخته مىشدند، (6) و در راستاى همين هدف بود كه «مارشال» مىگفت: اگر ايالات متحده كمكى به اروپا نمىكرد، منجر به از همگسيختگى بسيار شديد اقتصادى، اجتماعى و سياسى مىشد كه نتايج وخيمى براى اقتصاد امريكا به بار مىآورد. (7)
همين سياست ايالات متحده در آلمان و ژاپن نيز اجرا مىشود، چرا كه با روى كارآمدن «ترومن» و شروع جنگ سرد، سياست كلى امريكا در سطح اروپا تغيير كرده بود كه اين تغيير سياست; شامل ژاپن هم مىشد و با اوج گرفتن حركت ضد كمونيستى در امريكا و انگليس، از سال 1946 نقش ژاپن از يك كشور اشغال شده، تبديل به يك متحد استراتژيك عليه شوروى و گسترش سوسياليسم شد و ايالات متحده تمام تلاش خود را براى به وجود آوردن متحدى قوى از ژاپن ويران شده، به كار انداخت. مثلا سفارشات عظيم امريكا براى كاميون و ساير وسايل نقليه براى استفاده در جنگ «كره» بود كه شركت «تويوتا» را در سال 1951 از ورشكستگى نجات داد و ترس امريكا از مصالحه بين چين و ژاپن، آن كشور را به اين نتيجه رساند كه ژاپن بايد دسترسى به منابع مواد خام و بازار فروشى براى فرآوردههاى صنعتى خود داشته باشد و بر اين اساس امريكا دروازههاى بازار خود را بر روى اجناس ژاپنى باز ذاشتبدون اين كه خواهان عمل به مثل از طرف ژاپنشود. (8)
اين مقدمه را بدين جهت ذكر كرديم كه امريكا مىخواست كشورهايى; هم چون آلمان غربى، ژاپن و كرهى جنوبى توانمند بشوند و الگويى در مقابل كشورهاى ماركسيستى و جذب كشورهاى ديگر به سوى بلوك غرب باشند.
اما سياست ايالات متحدهى امريكا در خاورميانه درست در جهت عكس اين قضايا بود كه خاورميانه - به ويژه ايران - را تا قبل از انقلاب اسلامى به خاطر نفت و موقعيت ژئوپلتيكى و بازار خريدش و... مىخواست، فلذا تا آن جا كه توانست تجهيزات نظامى به ايران فروخت - مبلغى حدود بيست و دو ميليارد دلار و در عوض كشاورزى ايران را نابود كرد و ايران را در واردات به مقام اول رساند، ولى امريكا شاه را دوستخود و كشور ايران را كشورى با ثبات براى اجراى استراتژى خود به حساب مىآورد و تا آن جا كه توانستند از شاه ايران حمايت كردند، به ويژه از كودتاى 28 مرداد سال 1332، امريكا حمايتخللناپذير خود را از پادشاهى فاسد و ديكتاتور ايران ادامه داد.
على رغم دشمنى و مخالفتهاى فزايندهى مردمى عليه اصلاحات امريكايى باز هم امريكا به حمايت از شاه عليه ملت ايران گام برمىداشت; فلذا مىتوان گفت كه انقلاب ايران، واكنشى در قبال ميزان دخالتهاى ايالات متحده در امور كشور ايران بود.
قدرتهاى خارجى; اعم از انگليس، روسيه و ايالات متحده، هيچ كدام براى استقلال ايران تلاش نكردند و استقلال ايران فقط در صورتى براى آنها ارزش داشت كه در خدمتحفظ و نگهدارى منافع آنها باشد، از اين رو هر يك از سه قدرت بزرگ; يعنى شوروى سابق، بريتانيا و امريكا در جنگ جهانى دوم، تحت عنوان مساعى جنگى، منافع ملى خويش را دنبال كرده و ايران را به يكى از نخستين صحنههاى غير اروپايى، كارزار جنگ سرد تبديل كردند. (9)
به دليل دخالت قدرتهاى بزرگ در ايران بود كه «دكتر سريع القلم» مىگويد: «تركيه» و «ژاپن» مشكل دخالتخارجى را نداشتند و نسبتا با آرامش به تغيير و تحول داخلى با نظام باورهاى جديد پرداختند، در حالى كه در تاخير تحول كيفى در فرهنگ سياسى و نظامى سياسى ايران، عامل خارجى نيز از اهميتبه سزايى برخوردار مىباشد. (10)
مثلا در دوران رياست جمهورى «آيزنهاور» بود كه دولت امريكا با گرفتن سهمى از منابع نفتى ايران، سياستخارجى خود را يكسره با سياست استعمارى انگليس هماهنگ و هم سو نمود و به مقابلهى رسمى و علنى و توطئهچينى عليه (11) نهضت ضد استعمارى ملى شدن صنعت نفت پرداخت كه منجر به سقوط نهضت ملى، بازگردانيدن و تثبيتحكومت و سلطهى استبداد سلطنتى گرديد. (12)
در نهضت ملى نفت، نهضتى كه مردم ايران خواهان حقوق مسلم خويش بودند، ايالات متحدهى امريكا حضور پيدا كرد و نقش منافقانهاى را بازى نمود و در زورآزمايى ميان مصدق و بريتانيا، ايالات متحده برنده شد و اين قدرت خارجى كه حاصل عصر جديد بود، تنها در صدد تجاوز به منافع مادى و طبيعى كشورمان برنيامده بود، بلكه درصدد خشكاندن ريشههاى هويت قومى، ملى و دينى جوامع برآمده بود، به خصوص در كشورهاى اسلامى با مواجهه با مكتب بسيار نيرومند اسلام در صدد نابودى پايههاى دين برآمد و در اين راه از دو طريق وارد شد: يكى از طريق تحميل حكومتهاى وابسته و دست نشانده و ديگرى توسط نيروهاى فكرى غرب زده (13) .
ولى نه تنها نتوانستند اسلام را از بين ببرند، بلكه در ايران، تحولى به وجود آمد كه تحليلگران غربى را گيج كرد; چرا كه انقلاب اسلامى - از زمان وقوع آن تاكنون - پديدهاى غامض و پيچيده براى سياست مداران و پژوهشگران امريكايى و اروپايى بوده است، اما با اين پيچيدگى يك چيز از اول براى امريكا مشخص بود و آن اين كه اين انقلاب بايد از بين برود. بنابراين خط مشى امريكا در قبال جمهورى اسلامى ايران از ابتدا خط مشى مداخله گرانه (14) برگزيده شد.
جمهورى اسلامى ايران، يكى از موانع اصلى اجراى خطمشىهاى مداخله جويانهى امريكا در خاورميانه و خيلج فارس بوده است كه از ابتداى شكلگيرى خود همواره و در شرايط مختلف در مقابل چنين خط مشىهاى امريكا ايستاده و در اين راه فشارها، سختىها و ضربات متعددى را متحمل شده است. كه از جملهى اين موارد مىتوان به جنگ تحميلى و هشتسال مبارزهى نابرابر ميان تمامى نيروهاى كفر و انقلاب نوپاى اسلامى ايران، تروريسم خواندن ايران در جوامع بين المللى و...اشاره نمود. به طورى كه «بارى روبين» عضو ارشد مؤسسه سياستخاورميانه، معتقد است: در دههى 1990 چند تهديد اصلى در خاورميانه وجود دارد كه به طور جدى منافع امريكا را به خطر انداخته است از آن جمله: وجود كشورهاى بلند پرواز و تندرو كه داراى انگيزهى تجاوزگرانه هستند و به همين خاطر دور از ذهن نيست كه اين كشورها در آيندهى منطقه، نقش مهاجم را بازى كنند و احيانا دستبه سلطهطلبى زده، جلوى روند سازش و تفاهم اعراب و اسراييل را بگيرند و بر ضد منافع امريكا به مخالفت جدى و عملى قيام نمايند و با گسترش حركتهاى مردمى و آزادى بخش، دوستان متحد امريكا را سرنگون سازند. (15)
به عقيدهى ايشان، مهمترين كشورى كه اين تهديدات را عليه منافع امريكا مىتواند ايجاد كند، جمهورى اسلامى ايران مىباشد; بنابراين با تروريسم بين المللىخواندن او مىتوان اين سد بزرگ را از جلوى راه ايالات متحده برداشت.
به هر حال شكست، يا به سازش كشاندن انقلاب اسلامى، خطمشى تعيين شده از طرف ايالات متحده مىباشد; چون مبارزهطلبى انقلاب اسلامى و گسترده شدن آرمانهاى آن در سراسر جهان در نزد تودههاى مسلمان، بزرگترين تهديد نسبتبه سلطهطلبى امريكا محسوب مىشود، در حالى كه امريكا پس از جنگ سرد ظاهرا خود را براى سلطه بر جهان، بدون رقيب مىديد، ولى جمهورى اسلامى رقيب او محسوب شد; بنابراين انقلاب نوپاى اسلامى از همان ابتدا در جنگى چند جانبه قرار گرفت كه عبارت بودند از:
1. نبرد سياسى و نظامى ايالات متحده امريكا عليه ايران;
2. نبرد نظامى در برابر تجاوز عراق;
3. نبرد پليسى عليه مخالفانى كه مبارزهى مسلحانه عليه جمهورى اسلامى را شروع كرده و در مسايل داخلى ايران دخالت مىكردند.
اين دورهى 25 سالهى تحقير ايران، نفرتى بسيار عميق از امريكا در دل ملت ايران ايجاد كرد كه حاصلش اشغال سفارت امريكا شد، ولى امريكا دست از توطئهچينى و دخالتبرنداشت و هر روز قلدرى خود را بيشتر كرد و مىخواست قوانين داخلى خود را به زور در سراسر جهان اعمال نمايد و قوانين خود را در كشورهاى ديگر نيز آزمايش نمايد.
جريان حمله به طبس يكى از جنايتهاى ايالات متحده، عليه استقلال كشور ايران مىباشد، امريكا از هر طريقى در صدد از بين بردن انقلاب اسلامى بود، چه با طرح جريان كودتاى نوژهى همدان و انهدام يك فروند هواپيماى مسافربرى ايرباس كه به كشته شدن 290 نفر انسان بىگناه انجاميد، و چه از طريق حمايت كردن گروههاى ضد انقلاب در داخل و يا با تروريسم خواندن ايران و يا تحريم اقتصادى نمودن جمهورى اسلامى ايران.
دربارهى تروريسم خواندن ايران آقاى «پيروز مجتهد زاده» بر اين باور است كه بهانهى ضديت ايالات متحده با ايران و ادعاى حمايت ايران از تروريسم كه البته از سوى اسراييل به واشنگتن القاء شده، اين است كه حمايت جمهورى اسلامى ايران از مبارزات شيعيان جنوب لبنان، به مرور زمان، سبب پيدايش گونهاى از «جنون ضد شيعه» در اسراييل و ايالات متحده شده است، چنان كه آنها را به انديشهى ايجاد اختلاف مذهبى در جهان اسلام بر ضد تشيع و بهرهگرفتن از جغرافياى سياسى دينى ايران و همسايگانش انداخته است. (16)
اين ضديت و استراتژى نابودى جمهورى اسلامى ايران از طرف ايالات متحده كه از همان ابتداى تولد انقلاب اسلامى از جانب هر دو حزب سياسى حاكم بر امريكا شروع شد و روز به روز شدت يافت، تا جايى كه پس ازگذشت 16 سال از انقلاب اسلامى با روى كار آمدن اكثريت جمهورىخواه، در كنگرهى امريكا در سال 1995 اعلام شد كه يكى از اهدافشان ساقط كردن حكومت اسلامى ايران به هر طريق ممكن مىباشد كه در راستاى اين مساله، جلوگيرى از بازسازى نيروگاه هستهاى بوشهر يكى از همان آماج سياست امريكا و اسراييل عليه ايران بود. (17)
همان گونه كه گفته شد، در زمينهى نوانديشى و نوسازى سياسى، ايران در طول تاريخ بارها نقش پيشگام را ايفا كرده است. مشروطهخواهى ايرانى، راه را براى ديگران گشود، ولى با توطئهى قدرتهاى خارجى، خود به جايى نرسيد! نهضت ملى كردن نفت ايران پيشگام ناصر در ملى كردن بود، اما باز هم به خاطر دسيسههاى انگليس و امريكا به شكست منجر شد! و انقلاب اسلامى گسترش اسلام سياسى را اعلام كرد كه غرب را به لرزه درآورد .
دشمنان ايران همان گونه كه اجازه ندادند آن نوانديشىها به ثمر بنشيند و نوسازى شكل گرفته، به موفقيت نايل آيد، در ايجاد بحران و موانع براى رشد سياسى ايرانيان نيز سهيم بوده و باعثشدند كه ايران در اغلب موارد بهاى سنگينى بپردازد. در تجربهى انقلاب اسلامى هم بىكار ننشسته و هر روز توطئهاى جديد براى براندازى جمهورى اسلامى، انجام مىدهند; بنابراين بر ملت مسلمان ايران است كه از اين قضايا، تجربهاى گرانبها كسب كنند; يعنى دست از واگرايى در حوزهى داخلى برداشته و با هوشيارى، از مداخلهى قدرتهاى خارجى جلوگيرى كنند، تا در دام قدرتهاى بزرگ و حكومتهاى ديكتاتورى گرفتار نيايند.
1) مرتضى محيط، روند تاريخى بحران در اقتصاد امريكا وجهان، اطلاعات سياسى - اقتصادى، ش 58- 57، سال ششم، شمارهى نهم، خرداد و تير 1371.
2) در ماه ژوئن 1946 در دانشگاه هاروارد طرح كلى يك برنامه بهبود بخشى به اوضاع اروپا كه بعدها به طرح مارشال معروف گشت ارائه شد.در اين طرح دولت امريكا بر اين عقيده بود كه با توجه به بحران اقتصادى اروپا و وجود خطر گسترش كمونيسم، كمك امريكا در بهبود بخشيدن وضع اروپا به نفع كشور امريكا است. نگاه كنيد به: جان لاول «چالشهاى سياستخارجى امريكا» ترجمهى نورائى بيدخت، نشر سفير، تهران، چاپ اول 1371، ص 134.
3) جان لاول، چالشهاى سياستخارجى امريكا، ترجمهى حسن نورائى بيدخت، چاپ اول، تهران، نشر سفير، 1371، ص 115.
4) استفن آمبروز، روند سلطه گرى، ترجمهى احمد تابنده، چاپ اول، آشنا، 1363، ص 138.
5) جان لاول، چالشهاى سياستخارجى امريكا، پيشين، ص 158.
6) استفن آمبروز، روند سلطهگرى، پيشين، ص 141.
7) پيشين، ص 143.
8) مرتضى محيط، روند تاريخى بحران در اقتصاد امريكا و جهان، اطلاعات سياسى - اقتصادى، شمارهى 58- 57، سال ششم، شمارهى نهم، خرداد و تير 1371.
9) لوييس فاوست، ايران و جنگ سرد، ترجمهى كاوه بيات، دفتر مطالعات سياسى و بين المللى، چاپ اول، تهران: 1374، ص 6.
10) محمود سريع القلم، مبانى عشيرهاى، اطلاعات سياسى - اقتصادى، شمارهى 138- 137، بهمن و اسفند 1377.
11) دربارهى اختلاف انداختن امريكا و توطئهچينى ميان گروههاى داخلى مىتوان به عمليات سيا تحت عنوان «بدامن» اشاره كرد كه هدف آن رويارو ساختن آية الله كاشانى و مصدق بود، نگاه كنيد به: ژان پير ديگار «ايران در قرن بيستم» پيشين، ص 144.
12) اين كودتا در طرح انگليسى - امريكايى عمليات آژاكس كاملا تشريح شده است. رجوع كنيد به: ژان پيرديگار، ايران در قرن بيستم، پيشين، ص 146.
13) سيد محمد خاتمى، روزنامهى همشهرى، 3/2/79.
14) آن چه كه از آن به عنوان خط مشى مداخله گرانه نام برده مىشود (internationalist) يا جهان گرا است كه طرفداران آن معتقدند: امريكا در زمينهى خط مشىهاى سياسى و اقتصادى خود بايد در تمامى مسايل جهان و تمامى مناطق جهان مداخله جو و تعيين كننده باشد تا بدين ترتيب بتواند بر مسايل و مشكلات اقتصادى و سياسى داخلى و خارجى خود فائق آيد. اين خط مشى به طور عمده در دوران ريگان و بوش دنبال مىشد. نگاه كنيد به: «دولت جديد واشنگتن» گروه تحقيق خبرگزارى جمهورى اسلامى ايران، 20 ارديبهشت، 1372.
15) بولتن خبرگزارى جمهورى اسلامى ايران، تهديدات عليه منافع امريكا، سال 1372، ص 11.
16) پيروز مجتهد زاده، ايدههاى ژئوپلتيك، ص 129.
17) ژان پيرديگار، ايران در قرن بيستم، پيشين، ص 281.