<span class="p_h1">&#64831;</span> مشاركت سياسى: فرآيندها و برآيندها <span class="p_h1">&#64830;</span> - مشارکت سیاسی، فرآیندها و برآیندها نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مشارکت سیاسی، فرآیندها و برآیندها - نسخه متنی

مرتضی شیرودی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

﴿ مشاركت سياسى: فرآيندها و برآيندها


مرتضى شيرودى(1)

چكيده


اين نوشتار، نخست، تعاريفى از مشاركت سياسى ارائه مى‏كند. آن‏گاه، بسترهاى شكل‏گيرى مشاركت سياسى در دو عرصه نظر و عمل (تاريخى) را به بحث گذاشته و سرانجام، راه‏هاى تداوم مشاركت سياسى را پى مى‏گيرد.


مقدمه: عرصه مفهومى مشاركت سياسى


از آن‏جا كه تمامى نظام‏هاى سياسى امروز، حتى حكومت‏هاى استبدادى تك‏حزبى و رژيم‏هاى نظامى، تلقى مثبت از واژه مشاركت داشته و همگى مدّعى وجود مشاركت در درون خود هستند؛ لازم است براى كاربردهاى تحليلى، تعريفى رفتارى و دقيق از مشاركت ارائه دهيم. بررسى مختصر تعاريف مشاركت نيازمند توجه به دو مورد است: اول اينكه مشاركت در مباحثات ايدئولوژيكى عصر مدرن، داراى جايگاهى مهم است و ديگر آن كه در اين عصر، دقيق بودن مفهوم مشاركت، بسيار مورد نياز است. در هر صورت برخى از تعاريف مشاركت را مورد بررسى قرار مى‏دهيم:


1ـ در اغلب موارد مشاركت به اقداماتى كه متضمن حمايت و همچنين، درخواست از نخبگان حكومت است، اطلاق مى‏شود. رژيم‏هاى اقتدارگرا معمولا براى اينكه نشان دهند اقتدارشان بر پشتيبانى مردمى متكى است از همه‏پرسى و تظاهرات توده‏اى حمايت مى‏كنند. در اين حالت، مشاركت به معنى مراجعه به مشروعيت عمومى است.(2)


2ـ بعضى از مردم مشاركت را فقط عبارت از اقدامات قانونى (مشروع) شهروندان از قبيل رأى دادن، تظاهرات، دادخواهى و...، دانسته و اعمال غير قانونى آنها را جزء مشاركت بحساب نمى‏آورند. اما در مقابل كسانى كه طرفدار اصلاحات سياسى بنيادى هستند (راديكال‏ها) اقدامات غير قانونى شهروندان را هم، از قبيل عصيان‏هاى اجتماعى و ديگر اشكال رويارويى توده‏اى به عنوان مصاديق خاص مشاركت در يك نظام دموكراسى مطرح مى‏كنند.(3)


3ـ از آنجا كه ميليون‏ها نفر شهروند نمى‏توانند مستقيما در حكومت مشاركت مؤثر داشته باشند؛ برخى، نمايندگى را به عنوان شكلى مناسب از مشاركت مطرح مى‏كنند. بعضى ديگر با حذف كليه واسطه‏هاى موجود بين شهروندان و دولت، به نفع حكومت مردمى بى‏واسطه و يا مشاركتى، موافقند. حاميان چنين حكومتى استدلال مى‏كنند كه، نمايندگان به تدريج قسمتى از ساختار قدرت نخبگان تبديل مى‏شوند و به همين دليل نمايندگان، منافع منتخبين خود را رها مى‏كنند. در حالى كه نظام نمايندگى بايد نمايندگان را مجبور كند بر اساس خواست موكلين خود عمل كنند. اين گونه است كه ما با نظريات متعارض و مختلف در مورد نظام نمايندگى مواجه مى‏شويم. اين نظريات متعارض را مى‏توان به دو دسته تقسيم كرد:


دسته اول نماينده را، كارگزار يك شهروند رأى دهنده مى‏دانند كه هماهنگ با اراده اكثريت موكلين خود عمل مى‏كند. و دسته دوم نماينده منتخب را هنرپيشه‏اى فارغ از هر گونه قيد و بند به حساب مى‏آورند كه بر اساس اصول خود، در قانون‏گذارى شركت مى‏كند و گاهى نيز براى جلب توجه منتخبين خود از اراده آنها تبعيت مى‏نمايد.(4)


4ـ وقتى از مشاركت كنندگان سخن به ميان مى‏آوريم، گاهى منظورمان افراد فعالى است كه براى دستيابى به مناصب دولت و مجلس تلاش مى‏كنند، در همايش‏هاى عمومى حضور مى‏يابند، به احزاب سياسى مى‏پيوندند و ساعات زيادى از وقت خود را در امور عمومى صرف مى‏كنند؛ گاهى نيز ما شكلهاى محدودتر مشاركت سياسى را جزء مشاركت محسوب مى‏كنيم. مثلا، كسانى را كه رأى نمى‏دهند اما درباره مسائل سياسى با همسايگان خود گفت‏وگو مى‏كنند؛ نقطه نظرات سياسى خود را ابراز مى‏دارند و از طريق رسانه‏هاى گروهى در اطلاع رسانى سياسى شركت مى‏كنند، جزء مشاركت كنندگان به حساب مى‏آورند. حال با توجه به اينكه مشاركت يك پيوستار است در كجاى آن بايد بين مشاركت كنندگان و غير مشاركت كنندگان خط تمايز رسم كنيم؟(5)


5ـ با توسعه دايره تعريف، تلاش‏هايى را هم كه به منظور تأثيرگذارى بر اقدامات ديوانى انجام مى‏گيرد، جزء مشاركت به حساب مى‏آيد. در حالى كه در اكثريت قريب به اتفاق مباحث مربوط به مشاركت سياسى اين تمايل وجود دارد كه، اقداماتى نظير فعاليت‏هاى روستاييان براى تأثيرگذارى بر ديوان‏سالارى محلى و فعاليت‏هاى بازرگانان براى كسب مجوزها و انعقاد قراردادهاى لازم را از دايره شمول مشاركت خارج كنند، ولى در بسيارى از جوامع همين اقدامات، رايجترين روش تأثيرگذارى شهروندان بر فعاليت‏هاى دولت مى‏باشد. در حالى كه بعضى از تعاريف مشاركت، صرفا فعاليت‏هايى را مشاركت قلمداد مى‏كنند كه بر سياست ملى تأثيرگذار باشند. تعاريف ديگرى نيز وجود دارد كه مشاركت را در نهادهاى محلى خلاصه مى‏كند. البته ممكن است بعضى ناظران روستاييان را به رغم دخالت زيادشان در سياست قبيله، كاست يا روستا مشاركت كننده به حساب نياورند.(6)


6ـ و بالاخره بايد گفت كه درباره آنچه كه يك اقدام سياسى(Political Act)را ايجاد مى‏كند، نظريات مختلفى وجود دارد. مثلا ، آنچه كه درباره جامعه خاص، اقدامى سياسى تلقى مى‏شود ممكن است در جامعه ديگر غيرسياسى باشد. همچنين ممكن است اقدامى در يك جامعه خاص، توسط اكثريت مردم آن جامعه در مقطع خاصى از زمان غيرسياسى تلقى شود ولى همين اقدام در جامعه ديگر در همان مقطع زمانى سياسى به حساب آيد. در همين رابطه بايد متذكر شد كه در درون يك جامعه، درباره سياسى بودن يا نبودن اقدامى خاص، اختلاف نظرهاى زيادى وجود دارد. به عنوان مثال متخصص يا دانشمندى كه به جريان فرار مغزها مى‏پيوندد ممكن است عمل خود را امرى شخصى قلمداد كند؛ اما هموطنان وى ممكن است او را به ناسپاسى و بى‏وفايى به كشور متهم سازند و اين اقدام را سياسى بدانند. ممكن است اتلاف مال و دارايى در محلات اقليت‏نشين آمريكا، از نگاه بعضى آمريكايى‏ها به سادگى يك عمل جنايى به حساب آيد، در حالى كه شايد ديگران اقدام مزبور را سياسى بپندارند.(7)


آنچه از تمامى اين تعاريف مختلف مشاركت سياسى برمى‏آيد اين است كه ما، به جاى يك مفهوم دوگانه و متضاد(Dichotomous)بايك پيوستار سر و كار داريم. جوامع و افراد از اجزاى متشكله يك اقدام سياسى برداشت‏هاى مختلفى دارند و بيشتر اين تعاريف در بردارنده ارزش‏هاى هنجارى مربوط به خود هستند. بنابراين، اگر بخواهيم تعريفى از مشاركت سياسى را بكار ببريم كه توانايى پوشش كليه فعاليت‏هايى را كه در جوامع مختلف مشاركت سياسى تلقى مى‏شود، بايد تعريف ما تا حدودى جامع باشد. با توجه به اين موضوع تعريف مشاركت سياسى عبارت است از: هر نوع اقدام سياسى داوطلبانه، موفق يا ناموفق، سازمان يافته يا بى‏سازمان، مقطعى يا مستمر كه براى تأثيرگذارى بر انتخاب سياست‏هاى عمومى، اداره امور عمومى يا گزينش رهبران سياسى در سطوح مختلف حكومتى، اعم از محلى و يا ملى، روش‏هاى قانونى يا غير قانونى را بكار گيرد.(8)


سه بعد از ابعاد مختلف اين تعريف نيازمند تفسير است:


1ـ با توجه به اهدافى كه از اين نوشتار داريم و بر پايه آن مشاركت را به عنوان اقدام سياسى تعريف كرديم صرفا واكنش‏ها يا احساس‏هاى انتزاعى را شامل نمى‏شود، بلكه احساسات شخصى را نيز در بر مى‏گيرد. از اين رو در تمامى نظام‏هاى سياسى، مردم نسبت به حكومت و سياست داراى موضع هستند. ولى زمانى مى‏توانيم اين مواضع را مشاركت سياسى به حساب آوريم كه با نوعى اقدام سياسى همراه باشند.


2ـ منظور ما از مفهوم مشاركت سياسى، اقدامات داوطلبانه شهروندان است. بنابراين، اقدامات غيرداوطلبانه، از قبيل خدمت اجبارى در نيروهاى مسلح يا پرداخت ماليات از حوزه مشاركت خارج مى‏شوند. به همين ترتيب پيوستن به سازمان‏ها يا حضور در اجتماعات توده‏اى به فرمان حكومت هم، همين حكم را دارد.


3ـ يك شهروند داراى حق انتخاب مقامات دولتى است. پس رأى دادن در انتخابات‏هاى تك ليستى كه حق انتخاب را از شهروندان سلب مى‏كند جزو مشاركت محسوب نمى‏شود. البته، يك چنين مشاركت حمايتى (Support particpation)يا به بيان دقيق‏تر، بسيج اجبارى(Coercive Mobilizateon)براى رژيم‏هاى اقتدارطلب حائز اهميت است. ولى نبايد اين نوع از مشاركت را با مشاركت سياسى خالص (Genuine) كه عبارت از انتخاب‏هاى داوطلبانه شهروندان است اشتباه گرفت.(9)


مشاركت سياسى: رويش‏ها و پويش‏ها


چرا در جهان مدرن و در حال نوسازى، به رغم ديرپايى نظامهاى سياسى غيرمشاركتى و قوت بعضى از فرايندهاى نهادينه شده جامعه‏پذيرى، كه عدم امكان مشاركت را تضمين كرده‏اند، فشار براى ايجاد مشاركت سياسى تشديد شده است؟ در پاسخ به دلايل زير اشاره مى‏كنيم:


1ـ مطابق نظريه بسيج اجتماعى كه به نام كارل دويچ (Karl Deutsch) و دانيل لرنر (Daniel Lerner) ثبت شده، عناصر فرايند نوسازى به تغييرات مشاركتى منجر مى‏شوند، در حالى‏كه لرنر، تأثير شهرى شدن (Urbanization) و در معرض رسانه‏هاى گروهى قرارگرفتن را مورد بررسى قرار داده است. دويچ تركيب پيچيده‏ترى از ويژگى‏هاى فرايند نوسازى را پيشنهاد كرده و آن را بسيج اجتماعى ناميده است. مانهايمMannheim))، در تفسيرى اوليه از اين نظريه، از مردمى سخن به ميان آورده كه براى بسيج شدن در نهادهاى مدرن جديد از قبيل ارتش، زندگى در شهر و كارخانه، از اجتماع و روش‏هاى سنتى زندگى خود، در حال ريشه‏كن شدن هستند. به علاوه از فرايندى كه مردم توسط آن از مجموعه‏اى از وابستگى‏ها به دستاوردهاى ديگرى منتقل مى‏گردند، در مباحث جديد سياست توده‏اى نيز سخن به ميان آمده است.(10) براى كمّى كردن اين مفاهيم، دويچ پيشنهاد زير را مطرح كرد كه شاخص‏هايى از تغييرات اجتماعى، مانند استفاده از رسانه‏هاى گروهى، تغييرات سكونتى، تغييرات شغلى، ارتقاى آموزشى و افزايش درآمد وجود دارند كه هم‏زمان رخ داده و به پيش مى‏روند و اين تغييرات با اشكال جديد مشاركت سياسى قرين‏اند. زيربناى نظرى تئورى فوق اين اصل است كه فرايند نوسازى بر فرايند جامعه‏پذيرى تأثير مى‏گذارد و فرايند جامعه‏پذيرى نيز به نوبه خود رفتارهاى سياسى را شكل مى‏دهد. اين بخش از نظريه مزبور باهدف تخمين ارزش نسبى يك متغير نسبت به ديگر متغيرها، به طور انفرادى يا تركيبى، تعداد مطالعات تجربى و تحليل‏هاى آمارى را افزايش داده است. به عنوان مثال، آلكس اينكلس(Alex Inkeles) تلاش كرده است طى يك مطالعه نظرى بين فرهنگى(Cross-Cultural)نشان دهد كه تماس با كارخانه، نسبت به شهرى شدن يا آموزش و پروش، عامل نوسازى قوى‏ترى با پيامدهاى سياسى احتمالى است. يكى از مزاياى اين نظريه اين است كه شاخص‏هاى بين فرهنگى قابل اندازه‏گيرى را بدست مى‏دهد كه بسيارى از نظريات سيستمى ديگر از ارائه آنها ناتوانند.(11)


2ـ دومين نظريه مشاركت سياسى، يعنى قشربندى اجتماعى به جاى توجه به شاخص‏هاى مختلف نوسازى، تأثير نوسازى بر نظام قشربندى اجتماعى را مورد بررسى قرار داده است. بحث نظرى قضيه به اين شرح است: فرايند نوسازى، گروه‏هاى اجتماعى را كه قبلاً وجود نداشته‏اند بوجود مى‏آورد و باعث تغيير در رابطه گروه‏هاى اجتماعى موجود با همديگر مى‏شود و اين دو نوع توسعه در درون نظام قشربندى تعيين مى‏كنند كه چه كسى وارد سياست شود. اين نظريه از اين عقيده رايج ناشى مى‏شود كه يك نظام اجتماعى، هم شامل تفاوت‏هاى اجتماعى (Social Differentiation) مانند تفاوت‏هاى شغلى، زيست‏شناختى مانند سن، جنس و... است كه لازمه كاركرد نظام‏اند و هم طرحى براى توزيع قدرت و اقتدار مى‏باشند. زيرا تفاوت‏هاى مزبور، مثل سن، درآمد يا شغل كه مبناى درجه‏بندى اجتماعى قرار مى‏گيرند اهميت زيادى دارند. افراد بر مبناى بعضى معيارهاى ارزشى براى ديگر افراد، مقامات و نهادها احترام قائل شده، نسبت به آنها افتخار مى‏كنند يا برايشان اعتبار قائل مى‏شوند. آنچه به تفاوت‏هاى اجتماعى معنى و مفهوم مى‏بخشد احساس‏ها و اقدامات متفاوت است. نيز همين احساسات و اقدامات است كه در تحليل نهايى، موقعيت (Position) اجتماعى را تعريف مى‏كند. بيشتر ادبيات مربوط به الگوهاى متغير مشاركت سياسى در اروپا، توجه خود را بر تغييرات موجود در نظام قشربندى طبقاتى متمركز كرده‏اند.(12)


در فرانسه و انگلستان قرون هيجدهم و نوزدهم طبقات متوسط جديد به دليل كسب درآمدهاى جديد خواستار مقام اجتماعى بالاترى شدند. اين تقاضا عامل مهمى براى دستيابى آنها به قدرت سياسى توصيف شده است. اكنون مى‏توانيم دريابيم كه تلاش گروه‏هاى اجتماعى براى بدست گرفتن قدرت صرفا به اين دليل نيست كه آنها داراى سياستى خاص يا تقاضاهايى اجرايى‏اند كه آرزوى برآورده شدن آن را دارند. بلكه علت ديگرى هم دارد و آن اين كه دستيابى به قدرت يا شريك شدن در آن علامت دستيابى به منزلت اجتماعى است. وقتى منزلت اجتماعى هدف گروه‏هاى اجتماعى رقيب شود، موضوع اصلى از اين‏كه سياست حكومت چه چيزى بايد باشد به اين‏كه چه كسى سياست حكومت را تعيين خواهد كرد تبديل خواهد شد. در بيشتر كشورهاى در حال توسعه مبارزات در مورد مقام اجتماعى كمتر حول نظام قشربندى اجتماعى و بيشتر حول نظام قشربندى فرهنگى و قومى متمركز شده است. تمركز مبارزات مختلف اجتماعى حول ويژگى‏هاى قومى در شمارى از كشورهاى در حال توسعه، كه اروپاى شرقى نيز از اين نظر به مناطق در حال توسعه شباهت دارد و عدم تمركز آن مبارزات، حول خط‏مشى‏هاى طبقاتى، مانند وضعيتى كه در اروپاى غربى حاكم است، باعث ايجاد تفاوت در ماهيت موضوعات مورد مبارزه شده است. جايى كه نظام طبقاتى محور مبارزه باشد، مبارزات اجتماعى حول سياست‏گزارى‏هاى رفاهى، ماليات و مسائل سياست‏گزارى اقتصادى شكل خواهد گرفت. جايى كه قوميت محور مبارزه باشد مبارزات اجتماعى عموما بر اساس سياست زبانى، روابط دولت و كليسا و مهم‏تر از آن، سياست‏هاى آموزشى شكل خواهد گرفت. با وجود اين، تلاش جهت كسب مقام و منزلت(Drive for status) يكى از عناصر هر دو نوع قشربندى طبقاتى و قومى است. اين تلاش در شكل‏دهى رفتار سياسى بسيارى از طبقات اجتماعى جديد مشاركت كننده در سياست و حكومت اروپا، نقش مهمى داشته است. تلاش اقليت‏هاى قومى جهت دستيابى به شأن و قدرت در آمريكا، اروپاى شرقى و كشورهاى در حال توسعه نقش مهمى داشته است. امروزه نيز يكى از ابعاد اساسى در رفتار، جنبش قدرت سياه(Blak Power Movement)در آمريكا مى‏باشد. در نظريه قشربندى، دو متغير مرتبط به يكديگر وجود دارد كه در تبيين الگوهاى متغير مشاركت، كاربرد وسيعى دارد. يكى از آن دو مفهوم محروميت نسبى و ديگرى مفهوم ناكامى(Reversal) در حفظ اعتبار است.(13)


1ـ مفهوم محروميت نسبى از جنبه روانشناسانه با انتظارات برآورده نشده سروكار دارد. بعضى از نظريه پردازان عقيده دارند كه احساس نابرابرى و محروميت وقتى ايجاد مى‏شود كه گروه‏ها يا افراد تصور كنند ديگران به منافع جامعه دسترسى بهترى دارند. نظريه پردازان ديگر نيز توجه خود را بر انتظارات برآورده نشده‏اى متمركز مى‏كنند كه از نسبت نارضايت‏بخش خواستن به گرفتن نتيجه مى‏شوند. مبناى اين نظريه در هر دو مورد بالا آن است كه تغييرات موجود در يك جامعه در حال توسعه، به خواست‏هاى تأمين نشده‏اى منجر مى‏گردد و عدم تأمين اين خواسته‏ها، به نوبه خود بر احساس عدم خوشبختى افراد تأثير مى‏گذارد. اين نظريه، به جاى بررسى محروميت واقعى مادى به محروميت روانى مى‏پردازد و علت همراه بودن اعتراض اجتماعى، سياسى‏شدن و مشاركت فزاينده با افزايش درآمد و بهبود شرايط زندگى را تشريح مى‏كند. مواردى كه در اين رابطه مى‏توان از آن نام برد عبارتند از:


الف) چرا شورشيان محله‏هاى اقليت‏نشين آمريكا اغلب از فقيرترين مردم و از مردم بيكار نيستند؟


ب) چرا وقتى كه نواحى يا گروه‏هاى يك كشور در سطوح مختلف توسعه مى‏يابند و درآمد خود را افزايش مى‏دهند، تنش ايجاد مى‏شود؟


ج) چرا كشورهاى داراى معيارهاى بالاى زندگى احتمالاً وسيع‏ترين جنبش‏هاى اعتراضى را دارا هستند.(14)


2ـ ناكامى در حفظ اعتبار توجه خود را به بررسى مشكلات روانشناختى گروه‏هاى اجتماعى معطوف مى‏كند كه در اثر فرايند نوسازى، شأن خود را از دست مى‏دهند؛ به عنوان مثال در بعضى از جوامع در حال توسعه قبايل يا كاستهاى عمده كه در طول زمان ارج و اعتبار زيادى كسب كرده بوده‏اند در اثر رواج و پذيرش معيارهاى جديد منزلت در جامعه، قسمت اعظم مقام و اعتبار خود را از دست داده‏اند. ديگر اين‏كه، افراد به خاطر جنگ‏جويى يا موقعيت خانوادگى يا مذهبى بودن محترم شمرده نمى‏شوند. در جامعه مدرن، منزلت به‏طور فزاينده‏اى بر ثروت و قدرت مبتنى است و اين دو به احتمال قوى، مخصوص كسانى است كه تحصيل كرده بوده و داراى ديدگاه‏ها و سبكى مدرن از زندگى هستند. به عنوان مثال، در شرق آفريقا افراد قبايل شبانى ماسايى(Masai) كه تحت حكومت بريتانيا، شأن ثروت و قدرت شان تحليل رفته است در حال شروع فعاليت سياسى هستند و قصد دارند اين فعاليت را وسيله تثبيت مجدد موقعيت تاريخى خود قرار دهند. شبيه اين مورد، راجه‏هاى (Rajput) شمال هند هستند كه در زمان حكومت بريتانيا بر هند، بر بسيارى از ايالات شاهزاده‏نشين حكومت مى‏كردند و بعد از استقلال هند در مقابل مالكان روستايى و طبقات متوسط جديد شهرى، قدرت و نفوذ(Prestige) خود را از دست داده و بعدا تلاش خود را براى تثبيت مجدد قدرت سياسى‏شان از طريق مشاركت در سياست انتخاباتى توده‏اى آغاز كردند. محققان سياست و حكومت در اروپا، مفهوم كاهش درجه (Decline) و اعتبار و منزلت را نيز براى تبيين سياسى شدن طبقات اجتماعى بكار برده‏اند كه درآمدشان كاهش نيافته است اما از ارتقاى طبقات اجتماعى پايين‏تر به موقعيت‏هاى بالاتر در سلسله مراتب اجتماعى هراسناكند. دارندورف (Dahrendorf)، ليپست (Lipset) و ديگر صاحب نظران قشربندى اجتماعى، از كاهش درجه اعتبار، به عنوان يكى از عناصر مهم افزايش تعداد جنبش‏هاى راست‏گراى راديكال در اروپاى مركزى در دوره جنگ‏هاى داخلى نام برده‏اند.(15)


بكارگيرى شيوه قشربندى اجتماعى براى مطالعه مشاركت سياسى اين مزيت را دارد كه مى‏تواند نقشى را كه هم اكنون مبارزات انتخاباتى براى كسب منزلت و قدرت در مناطق در حال توسعه دارد و نقشى را كه از لحاظ تاريخى در توسعه سياسى اروپايى و آمريكايى داشته را به وضوح نشان دهد. روش مزبور خاطر نشان مى‏كند كه تقاضا براى مشاركت سياسى غالبا تقاضا براى توزيع كالاها و خدمات، تحت نظارت حكومت نيست؛ بلكه تقاضا براى منزلتى است كه به صاحبان قدرت مى‏رسد. در حقيقت در كشورهاى در حال توسعه‏اى كه هنوز حكومت به‏طور چشم‏گيرى در جامعه و اقتصاد نفوذ نكرده و ظرفيت حكومت براى استخراج و توزيع منابع محدود است، رقابت براى مقام و اعتبار مى‏تواند به شديدترين شكل خود بروز كند و همچنين ممكن است به مبارزه و نبرد مسلحانه منجر شود. در اين‏جا ممكن است موقعيت اجتماعى از سياست‏گزارى عمومى مهم‏تر تلقى شود و اين پرسش كه چه كسى بايد حكومت كند؟ از اين كه قدرت چگونه بايد بكار گرفته شود؟ حائز اهميت بيشترى گردد.(16)


3ـ نگاه تاريخى روشنفكران به، توسعه، جنبشهاى مليت‏گرا و تأثير ايدئولوژى‏هاى مختلف بر مشاركت سياسى است. كانون توجه اصلى اين نظريه نقشى است كه روشنفكران در زمينه گسترش عقايد مساوات‏طلبانه و ملى‏گرايانه بازى كرده و از اين راه، توده‏ها را به اقدام سياس كشانده‏اند. مطابق اين نظريه، روشنفكران خاطرات تاريخى را تجديد يا ايجاد مى‏كنند، زبان‏هاى بومى را دوباره زنده مى‏كنند، و هويت‏هاى ملى جديدى را مى‏آفرينند. روشنفكران اغلب افكار مساوات‏طلبانه را به جامعه خود معرفى و آن را در اقصى نقاط كشورشان مى‏پراكنند. اين‏گونه فعاليت‏ها از جانب روشنفكران، مردم را به شركت در زندگى سياسى؛ ابتدا در جنبش‏هاى ملى‏گرايانه و سپس در كشورهاى تازه به استقلال رسيده، سوق داده است. همچنين، اين نظريه بر نقش روشنفكران به عنوان مولدان و مروّجان عقايدى كه توان تغيير طرز نگرش و رفتار ديگر طبقات اجتماعى را دارند، تأكيد مى‏ورزد. اين ديدگاه در ادبيات اروپايى و در تاريخ روشنفكرى آسيايى به خوبى جاى خود را باز كرده است. در علوم سياسى رابرت امرسون (Rubert Emerson)اين شيوه را در مطالعه توسعه جنبش‏هاى ملى‏گرا به‏كار گرفته است. و نيز در همين حوزه، هاگ استون‏ـ واتسون(Hugh ston - Watson)اين روش را براى مطالعه تطبيقى الگوهاى مشاركت سياسى در اروپاى شرقى قبل از جنگ، و آسيا و آفريقاى امروزى به‏كار گرفته است. اين نظريه تا حد زيادى با مشاهدات تجربى زير تأييد مى‏شود(17):


1ـ غالبا افزايش قابل توجه مشاركت سياسى، پيش از تحقق نوسازى در ابعاد گسترده صورت مى‏پذيرد.


2ـ جوامعى كه داراى سطوح مشابهى از آبادانى و عمران Urbanixation))رسانه‏هاى گروهى و ديگر عناصر تشكيل دهنده شاخص بسيج اجتماعى هستند، در سطوح كاملاً متفاوتى از مشاركت سياسى جاى دارند. علاوه بر اين، بعضى از نظامهايى كه بر اساس شاخص بسيج اجتماعى در رده پايينى قرار مى‏گيرند نيز، نسبت به نظامهايى كه بر اساس همان شاخص در درجه بالايى قرار دارند، داراى مشاركت سياسى بيشترى هستند. نتيجه اين‏كه به نظر مى‏رسد ايده‏هاى گروهى نسبتا كوچك از افراد صاحب نفوذ مى‏تواند پيش از وقوع نوسازى، عده زيادى از مردم را به سوى اقدام سياسى سوق دهد. نقش مستقل ايده‏ها به تنهايى مورد تأكيد اين نظريه نيست؛ بلكه مسائل مورد نظر اين نظريه، ايده‏هاى طبقه اجتماعى با ارزشى است كه تعداد زيادى از مردم اجتماع اين افراد را حاملان سنت (Bearer) مى‏دانند. رابرت ردفيلد (Robert Redfield) و ميتلون سينگر (Milton Singer)به حضور چنين طبقه‏اى، يعنى كشيش‏ها، معلمان، شاعران، مربّيان و عالمانىMen of Learning))كه هم سنت را ترويج مى‏كنند و هم ماهيت آن را تغيير مى‏دهند، در سنتى‏ترين جوامع به خصوص جوامع روستايى توجه كرده‏اند. اين طبقات اجتماعى حتى بدون ايجاد تغييرات عمده در نظام قشربندى اجتماعى يا فراگيرى فرايند سازى مى‏توانند، توده‏ها را به مبارزه عليه حكام استعمارى و در نتيجه، مساوات‏خواهى بيشتر در درون نظام سياسى بشورانند. به عنوان مثال نمونه‏هايى از اين نوع تحريك عليه نظام را ذكر مى‏كنيم:


1ـ نقشى كه توسط روحانيون سطح پايين كليساهاى ارتدوكس شرقى در اروپاى شرقى و جنوبى در پايان قرن نوزدهم ايفا شد.


2ـ نقشى كه سنت‏هاى بودايى در سيلان (سريلانكا)، برمه و در ويتنام بازى كردند.


3ـ نقشى كه طبقات روشنفكر مدرن چون، وكلا، پزشكان و خبرنگاران ، در گسترش جنبش‏هاى ملى‏گرا در هند، پاكستان و قسمت اعظم آفريقا ايفاء كردند.(18)


ممكن است افكار جديد مربوط به برابرى سياسى در درون جامعه‏اى خاص به‏طور مستقل شكل گيرد؛ اما در آسيا و آفريقاى امروزى عقايد جديد اغلب ريشه خارجى دارند. ارتباطات جهانى، مسافرت‏هاى خارجى و جنبش‏هاى نظاميان، باعث ترويج انديشه مشاركت سياسى شده است. اين فرايند ترويج حتى در نبود عوامل داخلى سيستم كه منشأ انديشه‏هاى مشاركت سياسى‏اند، ممكن است تغييراتى را ايجاد نمايد. به همين دليل بود كه اتحاديه‏هاى تجارى ماهر و نيمه ماهر در انگلستان و آمريكا قبل از كسب تجربه طولانى در اداره اتحاديه‏هاى صنايع دستى و روند صنعتى شدن، توسعه نيافتند. بر عكس در آسيا و آفريقا رهبران سياسى چپ‏گرا، اتحاديه‏هاى بازرگانى را تقريبا بلافاصله بعد از ايجاد كارخانه‏هاى مختلف سازمان دادند؛ به‏طورى كه امروزه نيروى كار موجود در اتحاديه‏هاى مزبور در بسيارى از جوامع در حال توسعه، در مقايسه با مقطع زمانى مشابه در انگلستان و آمريكا از درصد بالاترى برخوردار است. در حقيقت كشورهايى در مناطق در حال توسعه وجود دارند كه نسبت به فرانسه در كشورهاى اروپايى از نيروى كار صنعتى بيشترى برخوردارند.(19)


4ـ تعارض بين نخبگان نيز، اغلب عامل تحرك مشاركت سياسى توده‏اى است. در يك كشور در حال توسعه، نخبگان نسبتا يك‏دست، در مقايسه با نخبگان متفرق تمايل كمترى به انگيختن مشاركت دارند. در يك نظام سياسى رقابتى، هم نخبگان حاكم و هم مخالفين آنها به‏دنبال بهره‏بردارى از حمايت توده‏ها عليه يكديگرند. اما اگر بسيج اجتماعى در حد ناچيزى وجود داشته باشد، نخبگان حاكم يك‏دست باشند، و حكومت، رهبران ناراضى را سركوب كند، به احتمال قوى تقاضا براى مشاركت سياس به حداقل، نزول خواهد كرد. شاهد مثال، وضعيت تكان دهنده مشاركت سياسى و تقاضاى حداقل براى مشاركت در بسيارى از كشورهاى تازه تأسيس داراى نظام تك‏حزبى يا رژيم‏هاى نظامى است. اين در حالى است كه از چند سال پيش نظام سياسى اين كشورها، باز و رقابتى بوده است. گر چه جوامع صنعتى مدرن، عموما از ظرفيت بيشترى براى اعمال فشار برخوردارند، ولى در نظام‏هاى سياسى‏كمتر توسعه يافته، در مقايسه با صنعتى‏ترين و مدرن‏ترين جوامع، ميزان كمى از زور مى‏تواند مانع مشاركت سياسى شود. نخبگان كشورهاى تازه به استقلال رسيده در هر حادثه‏اى تصور مى‏كنند كه سازمان‏دهى سياسى، جنبش‏هاى توده‏اى و نارضايتى توده‏اى، ساخته دست تعداد معدودى از مردم است كه سركوب آن‏ها مى‏تواند به نارضايتى پايان دهد. اغلب به همين دليل است كه نخبگان حاكم در كشورهاى توسعه نيافته به استفاده از ابزار سركوب تمايل زيادى نشان مى‏دهند. واقعيت اين است كه در اكثر كشورهاى در حال توسعه، در مقايسه با حكومت‏هاى استبدادى خودكامه مدرن، ميزان سركوب لازم براى فرونشاندن نارضايتى و نابودى جنبش‏هاى مخالف در حد معتدلى بوده است.(20)


5ـ پنجمين مورد در تبيين مشاركت سياسى، خروجى حكومتى(Out put)، به تأثير حكومت بر شهروند مى‏پردازد. اين نظريه، بر محصول حكومت به عنوان يكى از عوامل تغيير ميزان مشاركت سياسى تأكيد مى‏ورزد. قبل از هر چيز توسعه توانايى‏هاى استخراجى (Extractive) و قانونى، حكومت و گروه‏هايى را به حكومت مرتبط مى‏سازد كه سابق بر اين از حكومت جدا بوده‏اند. اگر ماليات‏ها جمع‏آورى شود، پليس قانون را اجرا كند و نظم را برقرار سازد و مقررات جديدى جهت اجرا وضع شود، احتمالاً افراد در قالب سازمان‏دهى، خود را براى مواجه با دولت يا دفاع از خود در برابر دولت آماده خواهند ساخت. به عنوان مثال وقتى دولت ارائه امكانات رفاهى و توزيع درآمدها و خدمات را مدنظر قرار دهد، غالبا مردم براى وارد آوردن فشارهاى لازم به دولت جهت تسريع در اقدامات مؤثر و قاطع توزيعى، خود را سازمان‏دهى خواهند كرد. در حقيقت دولت با پذيرفتن فعاليت‏هاى جديد، تعريف مجددى از سياسى بودن را ارائه داده است. به‏طورى كه زمانى، افراد، فعاليت‏هاى خصوصى يا امور مذهبى را، شخصى تلقى مى‏كردند، ولى اكنون جزء امور عمومى به‏حساب مى‏آيد.(21)


علاوه بر اين، مادامى كه حل تعارض در حوزه صلاحيت قبيله يا كاست باشد، يا از طريق نهادهاى قضايى سنتى صورت گيرد و يا از طريق حلّ و فصل خصومت‏هاى نسبى انجام شود؛ هيچ‏يك از اين اقدمات، حداقل در سطح ملى، سياسى محسوب نمى‏شود. اما هنگامى كه اقتدار مركزى، به تأسيس نظام قضايى يكپارچه مبادرت مى‏كند؛ قوانين را تدوين مى‏كند، خصومت‏هاى اصل و نسبى را ممنوع مى‏نمايد، و پليس را ايجاد مى‏كند. گروه‏هاى رقيب به‏جاى استفاده از روش‏هاى سنتى مبارزه جهت شكست دادن همديگر از طريق اقدام سياسى ملى به رقابت با يكديگر مى‏پردازند؛ عرصه تعارضات تغيير مى‏يابد و در اين موقعيت، رقابت و تعارض نيازمند اقدام سياسى است. همچنين، برقرارى حق رأى عمومى بزرگ‏سالان و حقوق تشكيل انجمن‏ها و تجمعات، امكان ايراد نطق آزاد و حراست از مطبوعات آزاد، انگيزه لازم را براى ورود افراد و گروه‏هاى اجتماعى به فرايند سياسى فراهم مى‏آورد. به‏طور خلاصه مى‏توان گفت كه، وقتى امكان افزايش مشاركت سياسى توسط دولت فراهم شود، مشاركت سياسى مى‏تواند افزايش يابد. بديهى است كه مشاركت سياسى در يك جامعه مردم‏سالار نسبت به يك جامعه اقتدارطلب، از گسترده وسيع‏ترى برخوردار است؛ و براى تبيين اختلاف بين مفهوم مشاركت در دو جامعه فوق نياز نيست كه تفاوت در قشربندى اجتماعى يا سطوح نوسازى را به عنوان يك اصل بپذيريم.(22)


كليه شرايط متغيرى را كه در آنها فشار براى مشاركت سياسى افزايش مى‏يابد مى‏توان معلول رشد برابرى، تمايز ساختارى يا ظرفيت در يك نظام سياسى و يا به طور خلاصه معلول توسعه‏اى دانست كه مشاركت به‏خودى خود بخشى از آن است. به عنوان مثال، نظريه بسيج اجتماعى، نتيجه تغيير مفهوم رشد برابرى، و نظريه قشربندى اجتماعى، صورت تغيير يافته مفهوم تمايز ساختارى و فزاينده است. همچنين، نظريه نخبگان، با تكيه بر نقش طبقات اجتماعى پيشگامان، اهميت گسترش مفهوم برابرى را مورد توجه قرار مى‏دهد و نظريه‏اى كه هسته اصلى خود را بر توسعه فعاليت حكومت قرار مى‏دهد، بيانى ديگر از مفهوم ظرفيت است. خلاصه اين‏كه، وقوع تغيير در ساختار اجتماعى، نظام ارزشى و نهادها، و عملكرد حكومت كه همگى، عناصر فرايند توسعه را تشكيل مى‏دهند، تقاضا براى مشاركت سياسى گسترده‏ترى را موجب مى‏گردد.(23)


مشاركت سياسى در بستر تاريخ


بررسى رشد مشاركت، در باره چهار مقوله: چارچوب نهادهاى مشاركت، مشاركت سياسى در دو عرصه ملى و محلى، رابطه مشاركت سياسى، ديوان‏سالارى و هويت ملى، ممكن است به فهم عميقتر مشاركت سياسى كمك كند.


1ـ نهادهاى مشاركت سياسى:در فرانسه، انگلستان و اروپاى غربى عموما قبل از وجود چهارچوب نهادى كه بتواند مشاركت در مقياس وسيع را تضمين نمايد، تقاضا براى افزايش مشاركت سياسى مطرح شد. به اين معنا كه، در بيشتر نواحى اروپاى غربى تقاضاى مشاركت از جانب طبقات متوسط جديد، اقتدار پادشاهان را تضعيف كرد كه حاصل آن، در درجه اول، ايجاد دستگاه‏هاى انتخاباتى و سپس گسترش تدريجى حق رأى بود. محدوده طبقات اجتماعى كه اجازه مشاركت در انتخابات را داشتند از متمول به غير متمول، از گروه قومى و مذهبى حاكم به اقليت‏ها و از طبقات كارگر تحصيل كرده به طبقات كارگر بى‏سواد يا كم سواد تغيير كرد. همچنين تصميم به وارد كردن مشاركت كنندگان جديد در نظام سياسى، به تغييرات نهادى عظيمى منجر گرديد. در اين راستا، مهم‏ترين امرى كه رخ داد، تأسيس نهادهاى انتخاباتى، برقرارى نظام حق رأى عمومى بزرگ‏سالان و ايجاد تغييراتى قانونى بود كه حق همكارى و مشاركت را جايز مى‏شمرد. گروه‏هاى جديدى كه خواهان مشاركت در نظام سياسى بودند، لازمه مشاركت خود را ايجاد تغييرات مزبور در نظام سياسى دانسته و خواستار آن تغييرات شدند. در نهايت در اثر تعارضات شديد سياسى اين تغييرات روى داد. توجه به اين نكته اهميت دارد كه وقتى تغييرى نهادى روى مى‏دهد، و نهاد جديدى خلق مى‏شود، اين نهاد جديد، بعدا ممكن است براى نظام سياسى امكان مشاركت ديگر گروه‏هاى جديد را تسهيل نمايد. بنابراين وقتى قرار باشد كه به افراد باسواد حق رأى داده شود، طبقات پايين‏تر و مهاجرينى كه خواهان تأثيرگذارى بر نظام سياسى هستند، درخواهند يافت كه در صورتى مى‏توانند در نظام سياسى مشاركت كنند كه خواندن و نوشتن را بياموزند. به‏طور مشابه وقتى حق سازمان‏دهى شدن در تشكل‏ها مطرح مى‏شود، تمامى حرفه‏ها، طبقات اجتماعى يا مجامع جديدى كه مى‏خواهند نفوذ سياسى خود را افزايش دهند، مى‏توانند اين كار را بدون اينكه به خلق بحرانى سياسى منجر شود، انجام دهند.(24)


در بخش اعظم اروپا اين تغييرات نهادى، به‏ويژه گسترش حق رأى و تصويب قوانين مربوط به آزادى اجتماعات، عموما به عنوان يكى از پيامدهاى افزايش تقاضا براى مشاركت سياسى رخ داد. برعكس، در كشورهاى در حال توسعه، تغييرات مزبور مقارن گسترش سريع تقاضا براى مشاركت سياسى و به عنوان پيامد محدودسازى نهادهاى سياسى آمريكايى و اروپايى توسط نخبگان اين كشورها صورت گرفت. به اين ترتيب بود كه بعضى از كشورهاى آسيايى و آفريقايى با جنبش‏هاى ملى ضعيفى بلافاصله بعد از استقلال، به ايجاد نهادهاى انتخاباتى و حق رأى عمومى بزرگسالان پرداختند. ايجاد نهادهاى سياسى كه مشاركت سياسى را تسهيل مى‏كنند، هم‏زمان با افزايش تقاضا براى مشاركت در مقياسى وسيع، تا حدى بر اعتقاد يا عدم اعتقاد شهروندان به اين نهادها تأثير مى‏گذارد. اين نكته زمانى روشن‏تر مى‏شود كه نگاهى به كشورهاى آفريقايى و آسيايى بيندازيم. در اين كشورها به سادگى نهادهاى پارلمانى سرنگون مى‏شوند، گروه‏هاى نظامى جايگزين احزاب سياسى مى‏شوند، و انتخابات يا حتى حق تشكيل اجتماعات به حالت تعليق در مى‏آيد و اين وضعيتى تكان دهنده است. اين نهادهاى سياسى پيامد فرايند مبارزه‏اى بوده‏اند كه در آن گروه‏هاى سياسى براى تأسيس اين نهادها صورت گرفته و سپس آنها را ايجاد نموده‏اند.(25)


2ـ عرصه‏هاى مشاركت سياسى:در حركت تاريخى به سوى افزايش هر چه بيشتر مشاركت سياسى، از ميان تصميم‏هاى مختلف، دو تصميم اهميت زيادى داشته است: تصميم اول، عبارت است از گسترش حقوق شهروندى به جمعيت بزرگ‏سال و ديگرى، تأسيس نظامى انتخاباتى بر اساس برابرى آراء است. پيامد اين دو ابتكار برقرارى رابطه‏اى مستقيم بين شهروند و اقتدار مركزى، و نتيجه آن كاهش نقش سياسى نهادهاى واسطه‏اى از قبيل زمين‏داران بزرگ، سران قبايل يا كليسا است. از لحاظ تاريخى مشاركت سياسى با رشد اقتدار مركزى توأم بوده است؛ يعنى هنگامى كه افراد پرداخت ماليات را مستقيما به اقتدار مركزى آغاز كرده و تحت تأثير خدمت وظيفه و آموزش و پرورش اجبارى و در نهايت دولت قرار گرفتند، براى افزايش حقوق شهروندى فشار زيادى بر سياست ملى وارد آوردند. اساسا رشد مشاركت سياسى توده‏اى به‏طور تناقض‏آميزى با تمركز اقتدار، و نه رشد نهادهاى محلى، همراه بوده است. در حقيقت براى تشويق مشاركت سياسى به عنوان يكى از ابزارهاى تضعيف نهادهاى محلى، مراحلى وجود دارد كه توسط نخبگان پشت سرگذاشته شده است. به عنوان مثال: اواخر قرن نوزدهم در آلمان برقرارى حق رأى و ايجاد احزاب ملى بعضا، عليه اقتدارهاى محلى هدايت مى‏شد. به‏طور مشابه، در غنا تلاش‏هاى حكومت نكرومه، براى گسترش حوزه فعاليت حزب ميثاق مردم(Convention peoples party)، به عنوان يك سازمان سياسى توده‏اى، به‏نوبه خود، يكى از ابزارهاى تضعيف اقتدار رؤساى قبايل و آشانتى (Ashanti)به‏حساب آمد. يكى از وظايف يك حزب مشاركت توده‏اى در كشورهاى تك‏حزبى آفريقا، تقويت اقتدار مركزى عليه اقتدارهاى محلى از طريق تشويق مردم به كسب هويت به‏وسيله يك نهاد سياسى ملى است. در ايالات شاهزاده نشين هندوستان نيز، براى تضعيف نفوذ مهاراجه‏ها و تقويت وفادارى به كشور و حكومت مركزى، حق رأى گسترش يافت و فرايندهاى مردمى انتخابات به‏كار گرفته شد. اما اگر قدرت اقتدار محلى سنتى همچنان پايدار بماند؛ به عنوان مثال، زمين‏داران به كنترل‏هاى اقتصادى و نيز كنترل‏هاى قانونى و اجبارآميز خود بر روستائيان ادامه دهند، برقرارى حق رأى ملى و ايجاد نهادهاى نمايندگى مى‏تواند به ابزارى براى تقويت حكمرانان محلى در سطح ملى تبديل گردد. ملاّكان براى گشترش قدرت خود به سطح نظام سياسى ملى، اغلب قادرند قدرت‏شان را نسبت به روستائيان، رعيت‏ها و كارگران بى‏زمين اعمال كنند. از طرف ديگر، امكان تبديل احزاب سياسى و نمايندگان منتخب به ابزار اعمال قدرتِ طبقه زمين‏داران وجود دارد. كوتاه سخن اين‏كه، اگر قبل از اصلاحات اراضى و پيش از انتقال اقتدار قانونى از حكمرانان محلى به ديوان‏سالارى قدرتمند ملى، يك نظام انتخاباتى مشاركت سياسى وسيعِ توده‏اى پذيرفته شود،نتيجه آن، احتمالاً آزادسازى (Liberalization) يا راديكاليزه شدن نظام سياسى نخواهد بود؛ بلكه بر عكس، نوعى محافظه‏كارى گسترش يافته، ظهور خواهد كرد.(26)


3ـ بوروكراسى و مشاركت سياسى: در سال‏هاى اخير در ايالات متحده آمريكا و اروپاى غربى شاهد طرح تقاضاهايى براى مشاركت در درون نهادهايى هستيم كه مردم بيشتر ساعات كارى خود را در آنها صرف مى‏كنند مانند كارخانه‏ها، دانشكده‏ها و دانشگاه‏ها، بيمارستان‏ها، روزنامه‏ها، ايستگاه‏هاى تلويزيون و... كه نهادهاى جامعه مدرن را تشكيل مى‏دهند. البته در مورد كليسا، از آنجا كه هدف اصلى جنبش اصلاح دينى، تبيين اين موضوع بوده كه يك فرد غير روحانى تا چه ميزان حق مشاركت در امور كليساى كاتوليك رم را دارد؛ اين نوع تقاضا براى مشاركت، چيز تازه‏اى به شمار نمى‏رود. امروزه دانشگاه‏ها در خصوص حقوق مربوط به دانشجويان، اساتيد، مديران، اعضاى هيئت امنا و تحصيل كنندگان، دستخوش تحول بزرگى هستند. در فرانسه و تعدادى از كشورهاى اروپايى، مجادلاتى راجع به نقش‏هاى خاص مديريت، كارگران و حكومت در مديريت داخلى كارخانه‏ها صورت گرفته است. هر قدر آگاهى شهروندان نسبت به اين نكته بيشتر شود كه زندگى آنان فقط تحت تأثير دولت قرار ندارد، بلكه از نهادهاى مختلف تشكيل دهنده جامعه مدرن نيز متأثر است، به همان ميزان نيز تقاضا براى حقوق مشاركت، بيشتر مى‏شود. اين تقاضاهاى تازه، سؤالاتى اساسى را نيز مطرح مى‏سازد كه پيشتر در مباحث مربوط به حقوق شهروندان در برابر دولت نيز مطرح بوده است.(27)


حوزه‏هاى فعاليت يك ديوان‏سالارى، خواه به عنوان يك ديوان‏سالارى دولتى يا يك مقام دانشگاهى، در قبال كدام يك از اعضاى يك انجمن يا نهاد است؟ اين سؤال توجه ما را به يك مسأله مهم در فرايند نوسازى سياسى جلب مى‏كند؛ و آن اين كه بين تقاضاى مشاركت شهروندان در تصميم‏گيرى‏ها و تقاضاى خودمختارى ديوان‏سالارى حرفه‏اى در انتصابات، ترفيعات و تصميماتى كه به نظر آنها نيازمند تخصص حرفه‏اى است، تعارض وجود دارد. اين تعارض در نهادهاى عمومى و خصوصى بى‏شمارى وجود دارد. مانند: در دانشگاه‏ها، بين دانشكده‏اى كه معتقد است صلاحيت انجام انتصابات و برنامه‏ريزى تحصيلى را در انحصار خود دارد و دانشجويانى كه به دنبال كسب هر چه بيشتر اختيارات دانشجويى هستند؛ يا بين دبيران مدرسه‏اى كه مخالف دخالت والدين دانش‏آموزان در موضوعاتى‏اند كه خود را در آنها متخصص مى‏دانند و والدينى كه مى‏خواهند روش آموزش فرزندان خود را در مدارس تحت نفوذ خودشان درآورند. و همچنين، بين ديوان‏سالاران حكومت‏هاى ملى، كشورى يا محلى كه اعتقاد دارند تخصص اجرا و حتى سياست‏گزارى تسريع توليد، يا بهبود حمل و نقل يا اسكان مردم را دارا هستند و شهروندانى كه حاضر نيستند در روابط خود با مقامات حكومتى، خود را مصداق اصل پزشك و مريض قرار دهند.(28)


تا چه حد زمان‏بندى توسعه نهادهاى ديوانى مرتبط با نهادهاى سياسى، بر موازنه بين يك ديوان‏سالار و يك شهروند اثر مى‏گذارد؟ ماكس وبر(Max Weber) به شدت اعتقاد داشت كه وقتى نهادهاى سياسى ضعيف‏اند، توسعه، يك ديوان‏سالارى قدرتمند نظامى را تحويل مى‏دهد، كه آن ديوان‏سالاران به دنبال منافع و ارزش‏هاى شخصى خود بوده و در مقابل، رهبرى سياسى پاسخگو نيست. وبر، هشدار مى‏داد كه ديوان‏سازى(Bureaucratizarion)پيش از هنگام در پروس (آلمان)، فرايند نوسازى را تضعيف كرد. جمعى از مورخان نيز استدلال مشابهى داشتند؛ مبنى بر اين‏كه در اثر تأخير در ديوان‏سازى، انگلستان در مقايسه با فرانسه يا آلمان، احزاب سياسى به نيروى سياسى قدرتمندى تبديل شده‏اند، و با استدلالى مشابه، فرد ريگز (fred Riggs) اظهار داشته است كه توسعه «نارس»(Prema Tune) ساختارهاى ديوانى، پيش از آن كه فرصت توسعه براى احزاب و گروه‏هاى صاحب منافع فراهم شود، توانسته فرايند مردمى كردن را در مناطق درحال توسعه كند نموده و به توسعه نظام‏هاى ديوانى بدون تأثير منجر گردد.(29) بر اساس اين مباحث، يك ديوان‏سالارى (از لحاظ سياسى) حساس و تأثيربخش، به احتمال قوى در كشورى توسعه مى‏يابد كه احزاب، انجمن‏هاى داوطلب و ديگر اشكال نهادهاى نمايندگى‏اش پيش از ايجاد يا حداقل هم‏زمان با ايجاد ساختار ديوانى وجود داشته باشند. به همين ترتيب، احتمال توسعه ديوان‏سالارى مزبور در كشورى كمتر است، كه قبل از هر چيز، در آن يك ديوان‏سالارى قدرتمند خودمختار ايجاد شده باشد. اگر اين مباحث، بعد از انجام پژوهش‏هاى تاريخى بيشتر ادامه يابد ما را براى پيش‏بينى الگوها و امكان مردمى كردن در بسيارى از كشورهاى در حال توسعه بهتر يارى خواهد كرد.(30)


4ـ مشاركت و هويت ملى:در بيشتر كشورهاى اروپاى غربى رشد احساس ملى، قبل از وقوع انقلاب‏هاى مردم‏سالارى بوده است. به عنوان مثال، فرانسوى‏ها حتى قبل از انقلاب فرانسه خود را فرانسوى مى‏دانستند، گرچه امروزه تصور فرانسه به عنوان كشورى داراى اختلاف عظيم فرهنگى مشكل است؛ اما پيش از متحدسازى و متمركزسازى آن كشور به دست شاهان فرانسوى، فرانسه از لحاظ فرهنگى كاملاً چند پاره بود. كشور فرانسه در زبان، به زبان دوك (Doc) و دويل (Doil)؛ در هنر، بين تفوق سنت‏هاى اوليه رومى در جنوب و آخرين سبك‏هاى گوتيك (Gothic) در شمال؛ در حقوق، بين حقوق جديد سلطنتى شمال و استمرار حقوق رم در جنوب؛ و در مذهب بين اصول‏گرايى(Orthodoxy) مذهبى شمال و ارتداد جنوب تقسيم شده بود. به رغم اين اختلافات فرهنگى، شاهان فرانسه با استفاده از جنگ با انگلستان و گسترش بازرگانى داخلى، فقط مليت واحدى را ايجاد نكردند، بلكه سنت فرهنگى واحدى را نيز بنا نهادند. يقينا اگر احساس قوى هويت محلى در مناطق مختلف فرانسه وجود مى‏داشت و مهم‏تر از آن مشاركت سياسى در حد عالى مى‏بود، ساختن مليت و فرهنگ واحد به مراتب دشوارتر مى‏گشت.(31)


اين احساس حق مشاركت، كه تا به امروز به شدت تقويت شده است؛ توضيح مى‏دهد كه چرا امروزه مليت‏سازى در مناطق در حال توسعه، از اروپاى ماقبل مدرن مشكل‏تر است. امروزه نظام‏هاى سياسى چند قومى در حالى بايد گروه‏هاى مختلف قومى را گردهم آورند كه اغلب ميزان قابل توجهى خودآگاهى قومى و مشاركت سياسى به وجود آمده است. بنابراين، گزينه‏هايى كه امروزه پيش‏روى نخبگان حاكمى كه براى ايجاد نوعى احساس وحدت ملى در تلاش‏اند، با گزينه‏هايى كه فراروى پادشاهان قرون شانزدهم و هفدهم اروپاى غربى قرار داشت، كاملاً متفاوت مى‏باشد. از لحاظ تاريخى حداقل دو الگوى جداگانه براى دعوت گروه‏هاى مختلف فرهنگى در گرايش به يك سياست ملى واحد داشته است: الگوى نخست، صورت قانونى‏دادن به يك گروه قومى در نظام سياسى است؛ با فرض اين‏كه آن گروه قومى اجازه مى‏يابد شاخص‏هاى فرهنگى خود را همچنان حفظ نمايد. مفروض اين سياست عبارت از اين است كه، يك فرهنگ مدنى ملى واحد بتواند بدون وجود يك فرهنگ عمومى ملى واحد وجود داشته باشد. در ميان كشورهاى توسعه يافته، كشورهاى سوئيس، بلژيك و كانادا از اين الگو پيروى كرده‏اند. اين شيوه، پيامدهاى مهمى براى كيفيت نهادهاى آموزشى و نظارت بر آنها و توزيع قدرت در درون قوه مجريه و قوه مقننه به همراه دارد؛ و همچنين بر گزينش نمادهاى((symbol ملى تأثير مى‏گذارد. الگوى ديگر، همانندسازى است كه هدفش نابود كردن شخصيت فرهنگى اقليت‏هاى قومى است. اين روش، تمايز بين فرهنگ عمومى و فرهنگ سياسى مدنى را از بين مى‏برد. درحالت افراطى قضيه، اين شيوه ممكن است به كشتار دسته جمعى و اخراج اقليت‏ها از سرزمين‏شان منجر گردد؛ اما نوعا به معنى به‏كارگيرى زبان ملى در مدارس و تضعيف نهادهايى است كه به حفظ تمايزات فرهنگى گروه‏هاى اقليت مى‏پردازد.(32)


عوامل زيادى وجود دارد كه تعيين مى‏كند آيا نخبگان حاكم، به جاى سياستِ وجهه قانونى دادن، سياستِ همانندسازى را با موفقيت اجرا خواهند كرد يا خير؟ اين عوامل عبارتند از: اندازه و توزيع نسبى گروه‏هاى قومى، ميزان حمايت خارجى از اقليت‏هاى قومى، درجه تمايز، پيچيدگى و قدرت فرهنگ اقليت‏ها. از ميان اين كميت‏هاى متغير، به‏طور يقين يكى با ميزان سياسى شدن اقليت‏هاى قومى سروكار دارد. گروه قومى كه از نظر سياسى كنش‏پذير (منفعل) است و اعضايش در زندگى سياسى مشاركت نمى‏كنند، ساده‏تر از گروه قومى كه نسبت به هويتش خودآگاهى داشته و به‏طور سازمان يافته با نظام سياسى حاكم تعامل دارد، در زندگى سياسى حل مى‏شود. خلاصه اين‏كه هر جا اقليت‏هاى قومى در نظام سياسى مشاركت آگاهانه داشته باشند، همانندسازى به عنوان وسيله پرورش دهنده احساس ملى، عموما امكان‏پذير نخواهد بود. تصميمات سياسى يكسانى كه در شرايط مشاركت سياسى سطح پائين، اثر برجسته و خوبى دارند، هنگام يك مشاركت سياسى، ممكن است در مقياس وسيعى وجود داشته باشد و موجب واگرايى و تجزيه گردد. به عنوان مثال، در اوايل قرن نوزدهم، وقتى تصميم به رسمى كردن زبان انگليسى گرفته شد، براى انگلستان انتخاب زبان هندى به عنوان زبان رسمى هندوستان به‏سادگى امكان‏پذير بود. همين عمل، يعنى تصميم‏گيرى براى ايجاد يك زبان ملى در دهه 1960 براى حكومت هند مشكل بود؛ زيرا، در اين زمان تمامى گروه‏هاى منطقه‏اى، كه هر يك زبان مخصوص بخود داشتند، به نمايندگى پارلمان هند انتخاب شده و در پارلمان فعال بودند. اگر زبان هندى در اقصى نقاط هندوستان و در مدارس تدريس شده و به مدت 100 سال به عنوان زبان رسمى به‏كار برده شده بود، مسأله زبان ملى در دوره پس از استقلال موجب تفرقه نمى‏گرديد. بر عكس، وقتى هلند، زبان باهاسا (Bahasa) را در اندونزى با اقتباسى از زبان مالايى(Malay)، زبان رسمى و زبان آموزشى مدارس ابتدايى اعلام كرد؛ به‏رغم اختلافات زبان در اندونزى كه قريب به 25 زبان عمده است، مسئله زبان ملى، در مقايسه با هند، عامل تفرقه نگرديد. به‏طور خلاصه، در نظام‏هايى با نرخ بالاى مشاركت، انتخاب‏هاى سياست‏گزارى حكومت براى ارتقاى احساسى از هويت ملى، با انتخاب‏هاى نظام‏هاى سياسى كه داراى شهروندانى هستند كه از لحاظ سياسى كنش پذيرترند متفاوت است.(33)


نتيجه: توالى و تدوام، مشاركت سياسى


بررسى زمان‏بندى يا توالى‏هاى مشاركت سياسى، مطالعه نظمى است كه مشاركت‏كنندگان جديد در چارچوب آن، وارد نظام سياسى مى‏شوند. ما توالى‏ها را در درون خود فرآيند مشاركت سياسى بررسى مى‏كنيم. بسيارى از نظريه‏هايى كه ما براى توضيح فرايند حكومت مردمى، گسترش مليت‏گرايى و ايجاد احساسى از هويت ملى به‏كار مى‏بريم، بعضى از عناصر، يك مدل توالى از مشاركت سياسى را در بردارند و آن عبارت است از نظمى كه برخى از گروه‏هاى اجتماعى در چارچوب آن مشاركت خود را در زندگى سياسى شروع كرده‏اند، داراى نتايجى نظام‏مند براى توسعه حكومت مردمى يا توسعه ثبات و اقتدار مشروع مى‏باشد.(34) به عنوان مثال، در تاريخ اروپا يك نظريه مردمى، مطرح مى‏كند كه وقتى حكومت‏هاى پادشاهى و اشرافى، مورد چالش طبقه متوسط در حال رشد، كه آن هم به نوبه خود مورد چالش طبقات پايين‏تر و نيروى كار صنعتى در حال رشد قرار مى‏گيرد واقع مى‏شود، بايد به مشاركت سياسى تدريجى روى آورد. اغلب نظريه توالى مشاركت سياسى براى تبيين شكاف‏ها و همبستگى‏هاى تاريخى در نظام‏هاى سياسى به‏كار برده مى‏شود؛ مثلاً اگر قبل از صنعتى و شهرى شدن همه جانبه و تجزيه قدرت اشراف، دهقانان به صحنه سياست وارد شوند، امكان دارد بين دهقانان و اشراف زمين‏دار، اتحادى عليه شهرنشين‏ها، بازرگانان صنعتى و نيروى كار صنعتى شكل گيرد.(35) اما از طرف ديگر، اگر اشراف‏سالارى وجود نداشته باشد يا قدرت زمين‏داران بزرگ تجزيه شده باشد، امكان دارد بين بازرگانان صنعتى و مالكان روستايى عليه طبقه متوسط تندرو و يا نيروى كار صنعتى اتحاد موفقى شكل گيرد. يا اگر كليسا هم‏زمان با شروع فرايند نوسازى با عناصر زمين‏دارى محافظه‏كارانه متحد شود، مى‏توان انتظار داشت كه در داخل كليسا تنش‏هايى به دست سطوح پايين‏تر روحانيت صورت پذيرد كه با روستائيان و نيروى كار شهرى بيش از پيش سياسى شده، سروكار دارند.


الگوى توالى مشاركت سياسى در نوع اروپاى غربى خود، انتقال قدرت از روستاها به شهرها را، به موازات رشد شهرى شدن و صنعتى شدن مطرح ساخت، و بدين ترتيب، در اروپاى غربى شاهد گسترش موفقيت‏آميز قدرت براى اجابت تقاضاهاى مشاركت سياسى مطرح از جانب گروه‏هاى اجتماعى مدرن شده، بوديم. بازرگانان صنعتى و طبقات متوسط مدرن شهرى در ابتدا به دنبال كسب قدرت رفته و بر آن مسلط گرديدند؛ سپس بخش‏هاى آموزش ديده‏تر طبقه كارگر و صنعت‏گران ماهر، اتحاديه‏هايى تشكيل دادند. پس از آن، اين جريان با سازمان‏دهى نيروى كار غير ماهر ادامه يافت. شواهدى وجود دارد كه نشان مى‏دهد روستاييانى كه از لحاظ سياسى بيشترين فعاليت را داشتند، در مقايسه با روستاييانى كه به كشاورزى معيشتى اشتغال داشتند، زودتر به كشاورزى تجارى روى آوردند. حق رأى اغلب بر مبناى صلاحيت‏هاى آموزشى يا حداقل سواد خواندن و نوشتن گسترش يافت؛ و در نتيجه افراد بى‏سواد و غير مدرن را از حق مشاركت محروم ساخت.(36)


نظريات توسعه جنبش هاى ملى‏گرايى، به نوعى توسعه توالى مشاركت سياسى هم اشاره دارند. مبناى بعضى از اين نظريه‏ها اين است كه گرچه سرنگونى حكومت استعمارى از ايده و تلاش نخبگان باسواد يا فرهنگى چون، روشنفكران، كيشش‏ها و راهب‏ها، نويسندگان و روزنامه‏نگارانى، سرچشمه مى‏گيرد كه بر ميراث فرهنگى خود عليه استكبار جهانى و غرب تكيه دارند؛ ولى جنبش‏هاى ملى‏گرا در آينده نزديك مورد حمايت بازرگانان شهرى و طبقات متوسط پايين‏تر در مراكز شهرى قرار خواهند گرفت؛ و بلافاصله پس از آن، حمايت طبقات كارگر و روستاييان را نيز به دست خواهند آورد. مفروض اين مدل استعمارى آن است كه ابتدا مراكز شهرى و سپس مراكز روستايى سياسى مى‏شوند. مفهوم مدل اخير آن است كه گسترش مشاركت سياسى در جوامع توسعه نيافته و استعمارشده عموما به معناى افزايش قدرت گروه‏هايى مى‏باشد كه نوعا گروه‏هاى اجتماعى «سنتى» كه در مقابل نخبگان «مدرن» قرار دارند، ناميده شده است. مانند بسيارى از كشورهاى تازه استقلال يافته، كه با تلاش‏هاى تحصيل كرده‏ترين و شهرى شده‏ترين نخبگان به استقلال دست يافته‏اند. همچنين، وقتى اين نخبگان بر قلّه قدرت قرار گرفتند، تحت تأثير اعتقادات مردم‏گرايانه (پوپوليستى) خود، بدون تحميل معيار سواد، حق رأى را گسترش دادند. بعضى از مطالعاتى كه اخيرا راجع به تغيير نخبگان در مناطق در حال توسعه صورت گرفته، نشان مى‏دهد كه مشاركت‏كنندگان جديد و نخبگان جوان كه در مقايسه با همتايان سابق خود غالبا كم‏سوادترند، تا حد زيادى نماينده منافع و ديدگاه‏هاى مالكان روستايى و به‏طور كلى، بيشتر روستايى مسلك‏اند تا شهرى مسلك. چنين خصوصياتى موجب شده كه التزام آنان به نوسازى و ظرفيت آنان براى به‏كارگيرى روش‏هايى كه نوسازى را تسريع مى‏كند، كم باشد. در سريلانكا افزايش مشاركت روستايى در سياست ملى و رشد درگيرى سياسى راهبان بودايى، معلمان مدارس محلى سينهالى(Sinhale) با زبان و پزشكان سنتى به اين معنى بوده كه مذهب و زبان، جانشين موضوعات اساسى سياست، يعنى موضوعات توسعه اقتصادى، شده‏اند. در تركيه وقتى حزب عدالت (كه مبنايى روستايى و ديدگاهى سنتى دارد) به قدرت رسيد، الگويى مشابه الگوى سريلانكا از خود نشان داد.(37)


شواهدى وجود دارد كه نشان مى‏دهد مشاركت وسيع روستايى در خلال مراحل اوليه نوسازى بر انواع سياست‏هايى كه حكومت‏هاى نوسازى كننده مى‏توانند در پيش گيرند، محدوديت‏هاى مهمى تحميل مى‏كند. در چنين وضعيتى، دولت نمى‏تواند ماليات زيادى بر بخش روستايى در نظر گيرد، و به‏جاى اخذ ماليات از زمين‏ها يا درآمد كشاورزى، به‏گرفتن ماليات غير مستقيم (و نه چندان عادلانه) روى مى‏آورد. در همين رابطه گفته شده كه در يك نظام به شدت مشاركتى، دولت براى اهداف توسعه كمتر مى‏تواند توجه خود را به استفاده از منابع كمياب كشور معطوف دارد، و در عوض، به برنامه‏هاى رفاهى و توزيعى روى آورد. علاوه بر اين، گسترش آموزش و پرورش، در چنين نظامى، تحت تأثير تقاضاى روستاييان، براى ايجاد فرصتى است كه بتواند فرزندانشان را به مناصب ديوانى برساند. به عبارت ديگر دراين‏جا، انگيزه گسترش آموزش و پرورش، نيازمند به توسعه نظام آموزشى نمى‏باشد كه بتواند مهارت لازم را براى يك جامعه صنعتى مدرن فراهم سازد. در عين حال در بعد توسعه اقتصادى بايد خاطر نشان شود كه مشاركت روستايى در مقياس وسيع كه قسمت اعظم توجه حكومت را به توسعه بخش كشاورزى جلب مى‏كند، ممكن است به‏كارگيرى سوادآورترين منابع سرمايه‏اى منجر شود؛ و افزايش توان خريد كالاهاى مصرفى توسط روستاييان ممكن است به محرك عمده توسعه صنعتى مبدل گردد.(38)


احتمالاً اين سؤال كه آيا مشاركت سياسى و بويژه در روستاييان، در مقياس وسيع، توسعه اقتصادى را كند مى‏كند يا شدت مى‏بخشد، سؤال غلطى است. آنچه بيشتر با اين بحث تناسب دارد اين است كه بگوييم مشاركت سياسى در مقياس وسيع محدوديتهايى بر سياست‏گزاران تحميل مى‏كند. گرچه امكان دارد الگوى مشاركت سياسى سرعت رشد اقتصادى را تعيين نكند؛ ولى مى‏تواند نوع رشد اقتصادى را معين نمايد. به طور قطع شخصيت كسانى كه در مراحل اوليه فرايند نوسازى، حكومت را به‏دست دارند و گروه‏هايى كه پس از آن ظهور كرده و به تقسيم قدرت مى‏پردازند، پيامدهاى مهمى براى توسعه اقتصادى در بردارد؛ اما تبيين دقيق اين پيامدها نيازمند بررسى نظام‏مند و تجربى تقاضاى گروه‏هاى مختلف اجتماعى و اثرات اين تقاضاها بر سياست‏گزارى اقتصادى است.(39)




1ـ عضو هيأت علمى پژوهشى پژوهشكده تحقيقات اسلامى و مدرس دانشگاه.


2ـ مايرون واينر و ساموئل هانتينگتون، درك توسعه سياسى، ترجمه پژوهشكده مطالعات راهبردى، پژوهشكده مطالعات راهبردى، تهران، 1379، ص215.


3ـ همان.


4ـ همان.


5ـ همان.


6ـ سيدنى وربا(sidney verba)همچنين، اظهار داشته كه بايد بين سياسى كردن يا سياسى تعريف كردن مشكل و مشاركت يا فعاليتى كه به حل مشكل مزبور مربوط است تمايز قائل شويم. او نتيجه مى‏گيرد كه توسعه سياسى نه فقط افزايش مشاركت سياسى بلكه علاوه بر آن، افزايش تعداد و گسترش حوزه مشكلاتى نيز مى‏باشد كه سياسى قلمداد مى‏شوند.


7ـ مايرون واينر و ساموئل هانتينگتون، پيشين.


8ـ عبدالرحمن عالم، بنيادهاى علم سياست، نشر نى، تهران، 1373، ص 75.


9ـ همان.


10ـ بسيج اجتماعى ضرورتا به افزايش مشاركت سياسى منجر نمى‏شود.بسيج اجتماعى مى‏تواند وضعيتى را پديد آورد كه در آن شمار زيادى از مردم آلت دست نخبگان شوند.به علاوه، آمادگى توده‏ها درونمايه اصلى ادبيات جامعه توده‏اى را تشكيل مى‏دهد.


11ـ آستين رنى، حكومت: آشنايى با علم سياست، ترجمه لى‏لا سازگار، مركز نشر دانشگاهى، تهران، 1374، ص 142.


12ـ همان.


13ـ عبدالرحمن عالم، پيشين.


14ـ تدگر، محروميت نسبى را به ادراكات بازيگران از تفاوت بين انتظارات ارزشى يا كالاها و شرايط زندگى كه آنها خود را مستحق آن مى‏دانند، و توانايى‏هاى ارزشى يا مقدار كالاها و شرايطى كه آنان فكر مى‏كنند مى‏توانند گرفته و حفظ كنند، تعريف مى‏كند.


15ـ رابرت دوز و مارتين ليپست، جامعه‏شناسى سياسى، ترجمه محمدحسين فرجاد توس، تهران، 1373، ص 221.


16ـ همان.


17ـ برينگتن مور، ريشه‏هاى اجتماعى ديكتاتورى و دموكراسى، ترجمه حسين بشيريه، نشر دانشگاهى، تهران، 1369، ص67.


18ـ همان.


19ـ مايرون واينر و ساموئل هانتينگتون، پيشين، ص 216.


20ـ عبدالرحمن عالم، پيشين، ص 78.


21ـ على‏اكبر عليخانى، مشاركت سياسى، سفير، تهران، 1377، ص 105.


22ـ برينگتن مور، پيشين، ص 82.


23ـ همان.


24ـ جمعى از نويسندگان، مشاركت سياسى، احزاب و انتخابات، سفير، تهران، 1378، ص 45.


25ـ آستين رنى، پيشين، ص 150.


26ـ موريس دوورژه، جامعه‏شناسى، ترجمه ابوالفضل قاضى، دانشگاه تهران، 1367، ص 58.


27ـ عبدالرحمن عالم، پيشين.


28ـ همان.


29ـ فرد ريگز (Fred W . Riggs)مى‏نويسد: «نظام شايسته در ديوان‏سالارى ريشه يكى از قويترين پايه‏هاى يك نظام سياسى حزبى در حال تولد را قطع يا فاسد مى‏كند.»


30ـ على آقابخشى، فرهنگ علوم سياسى، مركز اطلاعات و مدارك علمى ايران، تهران، 1374، ص 405.


31ـ همان.


32ـ حسين بشيريه، جامعه‏شناسى سياسى: نقش نيروهاى اجتماعى در زندگى سياسى نشر نى، تهران، 1374، ص120.


33ـ كيت نَش، جامعه‏شناسى سياسى معاصر، ترجمه محمدتقى دل‏فروز، نشر كوير، تهران، 1380، ص 178.


34ـ يكى از نويسندگان، شرح مفصلى از تاريخ توسعه سه مفهوم مرتبط به شهروندى را ارائه مى‏دهد:حقوق ضرورى براى آزادى فردى، حق مشاركت در حكومت، حق امنيت و استانداردى قابل قبول از زندگى و آموزش و پرورش. وى اظهار مى‏كند كه حقوق مدنى در قرن هيجدهم انگلستان، حقوق سياسى در قرن نوزدهم و حقوق اجتماعى در قرن بيستم توسعه يافت. ما مى‏توانيم از اين سه توالى تحت عنوان مشروعيت، مشاركت و توزيع نام ببريم.


35ـ اين موضوع در چند كشور آمريكاى لاتين مطرح بود. بعضى از مورخان انقلاب فرانسه با توجه به اين مفهوم اظهار داشته‏اند كه عدم حضور طبقه كارگر و نماينده روستائيان در طبقه سوم در 1789، زد و خورد بيشترى را موجب گرديد. زيرا طبقات سطح پايين فرانسه ـ در آن زمان ـ به‏شدت تحت تأثير اريستوكراسى (و كمتر بورژوازى) قرار داشتند.


36ـ على آقابخشى، پيشين، ص 412.


37ـ رابرت دوز و مارتين ليپست، پيشين، ص 208.


38ـ برنگتن مور، پيشين.


39ـ مايرون واينر و ساموئل هانتينگتون، پيشين، ص 218.



رواق انديشه، شماره 41



/ 1