<span class="p_h1">&#64831;</span> مردم‏سالارى علوى <span class="p_h1">&#64830;</span> - مردم‏سالاری علوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مردم‏سالاری علوی - نسخه متنی

احمد بهشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

﴿ مردم‏سالارى علوى


انديشه سياسى علوى در نامه‏هاى نهج‏البلاغه نامه (1)

دكتر احمد بهشتى

پس از كشته شدن عثمان، مردم مجالى پيدا كردند و با وزيدن نسيم آزادى در جامعه، با شور و جديت در صحنه حاضر شدند و على عليه‏السلام را بر مسند خلافت نشاندند. حكومتى كه آن روز مردم بر سر كار آوردند، دقيقا منطبق با مردم‏سالارى دينى بود.


بنده ديگرى مباش!


در دنياى امروز، هيچ واژه‏اى زيباتر از دموكراسى و مردم‏سالارى نيست. آزادى به مفهوم دقيق و صحيح كلمه، ايده‏آل همه ملتهاى جهان است. چه بسيارند جوانان كم سن و سال و پرنشاطى كه با همّت والاى خويش، تن به عمليّات انتحارى و استشهادى مى‏دهند، تا از اين رهگذر، فرياد مظلوميّت خويش را به گوش جهانيان برسانند و به دشمنان مردم‏سالارى و آزادى، ضربه‏اى بزنند.


در انديشه سياسى علوى، انسان، آزاد آفريده شده و به هيچ وجه مجاز نيست كه حلقه بردگى و بندگى ديگرى را بر گردن نهد. به همين جهت بود كه به فرزند گراميش حضرت امام مجتبى عليه‏السلام - فرمود:


«لا تَكُنْ عَبْد غَيْرِكَ فَقَدْ جَعَلَكَ اللّه‏ُ حُرّا(1)».


«بنده ديگرى مباش؛ زيرا خداوند تو را آزاد آفريده است».


حرّيّت، معناى زيبايى دارد. مقابل حريّت، عبوديّت است. عبوديّت نه به معناى نيايش‏گرى در برابر معبود مطلق كه مطابق فطرت پاك انسان است و در پرتو آن، راه آزادى واقعى كه راه رشد و كمال و پويندگى است، براى انسان روشن و هموار مى‏شود؛ بلكه به معناى بردگى و خوارى و فرومايگى در برابر ديگران كه در حقيقت، بردگى هواهاى نفسانى و شهوات شيطانى و گريز از «من» عقلانى است. همان هم كه در برابر قلدرها و حكّام جور و زورگويان و عمّال آنها سرسپردگى مى‏كند و همچون غلامى حلقه به گوش در برابر آنها به كرنش و چاپلوسى مى‏پردازد، در حقيقت، برده هواهاى نفسانى خويش است. چه بسيارند كه از آزادى، برداشتى غلط و تفسيرى بردگانه ارائه مى‏كنند و با فرو غلتيدن در بى‏بند و بارى و هرزگى، خود را آزاد مى‏پندارند؛ حال آنكه اين آزادى عين بردگى است. به قول منتسكيو:


«آزادى؛ عبارت از اين است كه انسان حق داشته باشد هر كارى را كه قانون اجازه داده و مى‏دهد، بكند و آنچه قانون منع كرده و صلاح او نيست، مجبور به انجامش نباشد(2)».


هر اندازه انسان در اطاعت‏ها و مخالفت‏ها و بايد و نبايدها از عقلانيّت فاصله بگيرد، گرفتار بندگى شوم و بردگى مذموم است. آنها كه «آزادى را در اين مى‏دانند كه حق داشته باشند مسلّح باشند و زور بگويند(3)» به غلط خود را آزاد مى‏پندارند و در حقيقت به جاى آب، گرفتار سراب شده و به اميد دسترسى به ساحل نجات، در گرداب هلاك فرو غلتيده‏اند. آنها كه آزادى را با ابتذال و هرزگى اشتباه گرفته‏اند و ندانسته‏اند يا نخواسته‏اند بدانند كه آزادى به معناى حفظ اعتدال در همه ابعاد زندگى و پرهيز از هرگونه افراط و تفريط است، هرگز روى سعادت نمى‏بينند. آزادى يعنى آرامش خاطر؛ يعنى اعتماد به زندگى و جهان هستى و آفريننده بزرگ آن، يعنى در مسير تكامل، گام زدن. «آزادى اين نيست كه هر كس هرچه دلش مى‏خواهد، بكند(4)».


رسالت سنگين مقام ولائى


دين حق؛ پيام‏آور آزادى است. مقام رهبران راستين دينى مقام مولويّت است. مولويّت آنها رسالتى بس سنگين و طاقت‏فرسا به همراه دارد. اين مولويّت، روحيّه مردم ستيزى و تهاجم قلدرمنشانه و صبغه اشغالگرى و حق‏كشى و قتل و تجاوز و چپاول و غارت ندارد. اين مولويّت، به اهتزاز درآورنده پرچم عدل و آزادى و مظهر عدل و رحمت و رأفت و مسند پدرى و معلّمى و خيرخواهى است.


پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در روز غدير، خود و على را «مولا» ناميد و به مردم اعلام كرد كه:


«من كنت مولاه فعلىٌّ مولاه»: «هر كه را من مولايم، على مولاست».


آنگاه دردمندانه و مشفقانه دست به دعا برداشت و به پيشگاه مولاى همه مولايان عرضه داشت:


«اللهمّ والِ مَنْ والاه و عادِ مَنْ عاداه و انْصُر مَنْ نَصَرَه و اخذُلْ مَنْ خَذَلَه(5)».


«خدايا تو دوست و پشتيبان كسى باش كه او را دوست و پشتيبان باشد و دشمن كسى باش كه او را دشمن باشد و يارى كن كسى كه او را يارى كند و به خود واگذار هر كه از يارى او سر باز زند».


مولوى از اين مولويّت، برداشت زيبايى كرده است:


زين سبب پيغمبر بااجتهاد
نام خود و آن على مولا نهاد

گفت: هركس را منم مولا و دوست
ابن عمّ من على مولاى اوست

كيست مولا؟ آنكه آزادت كند
بند رقيّت ز پايت واكند

چون به آزادى نبوّت هادى است
مؤمنان را ز انبيا آزادى است

اى گروه مؤمنان شادى كنيد
همچو سرو و سوسن آزادى كنيد(6)

در حقيقت، اگر كسى پيام‏آور آزادى نباشد و عقل و دل آدمى را نپروراند و فضاى حيات جسمى و روحى او را با شميم عدل و آزادى معطّر نسازد و او را به خاطر لقمه‏اى نان و سه چهار مترى پارچه براى پيراهن و تنبان به بيگارى و بردگى و فرومايگى بكشاند، شايسته مولويّت و سرورى نيست.


همان‏طورى كه چنين مولويتى در خور انبيا و اولياى الهى است، تبعيّت از آن نيز در خور هر كسى نيست؛ بلكه در خور اهل ايمان است(7). اين مولويّت، از ديدگاه قرآن مجيد ويژگى‏هايى دارد. قرآن در وصف مولاى راستين امّت اسلامى و بيان ويژگى‏هاى آن مى‏فرمايد:


«...يَأْمُرُهُمْ بِالمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ المُنْكَرِ وَ يَحِلُّ لَهُمُ الطّيّباتُ وَ يُحرّمُ عَلَيْهمُ‏الخَبائِث وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إصْرَهُمْ و الأغْلالَ الّتى كانَتْ عَليهُمْ....(8)».


«آنها را امر به معروف و نهى از منكر مى‏كند. به حلال بودن پاك‏ها و حرام بودن پليدها بر آنها حكم مى‏دهد و بارهاى گران و زنجيرهايى را كه بر دست و پاى ايشان بود، فرو مى‏نهد».


گوستاو لوبون كه از سخنانش پيداست، به‏طور كامل تحت تأثير شخصيت والاى پيامبر گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قرار گرفته، به نقل داستانى از گفتگوى فرستادگان خليفه دوم با پادشاه ايران مى‏پردازد. طبق گفته وى، شاه ايران از آنها مى‏پرسد: رفتار و كردار پيغمبر شما چگونه بود؟ آنها پس از شرح مفصلى درباره بدبختى‏ها و فرومايگى‏ها و فلاكت‏هاى خود مى‏گويند:


«خداوند مرد سرشناسى از ميان ما برانگيخت... خداوند در دل ما انداخت كه از او پيروى كنيم و ما دانستيم كه گفتار او گفتار خدا و آنچه دستور دهد، دستور خداوند است. او به ما فرمود: پروردگار شما چنين گويد: ...آفريننده هر چيز منم و بازگشت همه به سوى من است. رحمت من شما را فراگرفت. پس اين مرد را به سوى شما برانگيختم تا شما را بدان راه راستى كه موجب رهايى شما از عذاب پس از مرگ است، راهنمايى كند و شما را به سرمنزل سعادت و آسايش برساند و ما اكنون گواهى دهيم كه او خود حق بود و از نزد پروردگار حق به نزد ما آمده بود(9)».


نياز مستمر


امت اسلامى در هيچ عصر و زمانى از مولاى راستين الهى، بى‏نياز نيست. تا پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله زنده بود، جامه زيباى مولويّت، تنها بر اندام او راست و استوار و مبارك بود. او قبل از ارتحال خود، بايد تكليف مولويّت امّت را روشن كند. مولاى منصوب او كسى است كه به استثناى مقام والاى نبوت و رسالت، با او سنخيّت كامل داشته باشد و نه تنها عادل، بلكه بايد معصوم باشد تا بتواند راه او را ادامه دهد و دين راستين او را استمرار بخشد و پيام آزادى‏بخش پيامبر را در گوش جان‏هاى مستعد، زمزمه كند و مؤمنان را شاد و همچون سرو و سوسن، آزاد سازد. اگر غير از اين باشد، مولا نيست. هر چند سياست‏مدار و قلدرمآب باشد.


اصولاً حكومت در عصر حضور معصوم، حق مسلّم اوست و احدى را نسزد كه با حضور او و بدون اذن او، بر اين مسند والا كه همان مسند مولويّت راستين و رهايى‏بخش بشريّت است، تكيه بزند. شيخ‏الرئيس، معتقد بود كه نياز بشر به پيامبران به لحاظ نياز آنها به قانون و مجرى قانون است. از اين جهت است كه بايد پيامبرى از جنس انسان‏ها در ميان مردم باشد، تا هم قانون‏گذار و هم مجرى قانون باشد(10). از نظر او «آنچه معقول و مشروع است، يك كاسه بودن رهبرى و جامعيّت نظام حكومتى مى‏باشد. در نظام جامع حكومتى، حاكم، نبى و نبى، حاكم است. حال سؤال اين است كه پس از پيامبر چه بايد كرد؟ آيا كليه ويژگى‏هاى يك پيامبر كه عبارت از وحى، عصمت و اعجاز است، تعطيل مى‏شود يا تنها برخى از اين امور به تعطيلى مى‏گرايد؟(11)».


قطعا اگر در هر پديده‏اى علّت محدثه، مهم است، علت مبقيه هم مهم است. اگر يك رهبر الهى و انقلابى با تكيه بر خدا و مردم، بنايى رفيع -همچون اسلام كه از هيچ حادثه‏اى گزند نمى‏بيند- به وجود بياورد، خود بايد براى بقاى آن نيز چاره‏انديشى كند. يك ركن مهم بقاى آن بناى رفيع، قرآن است كه خداوند متعال در آيه 10 سوره حجر(12) گوشزد كرده است كه خودش قرآن نازل كرده و خودش عهده‏دار حفظ آن شده است.


اين، همان قانونى است كه پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آن را از مجراى وحى دريافت كرده است. ركن ديگر چاره‏انديشى پيامبر خدا براى مسأله رهبرى و جانشينى است. شيخ‏الرئيس، معتقد بود: «واجب است كه پيامبر براى بقاى قوانين خود در مورد مصالح انسانى، تدبيرى عظيم به كار برد(13)».


«راستى اين تدبير عظيم چيست؟ قوانين نبوى در همه زمينه‏ها تام و كامل است. ولى قانون، مجرى مى‏خواهد. مجرى بايد كسى باشد كه مردم به اندازه پيامبرشان به او ايمان و اعتماد داشته باشند. بنابراين، پيامبر دو تدبير مهم و عظيم انديشيده است: يكى جامعيّت قوانين و ديگرى جامعيّت مجرى(14)».


هيچ كس مدعى نشده است كه جانشين معصوم و منصوص، كسى غير از على است. يا پيامبر، جانشين معصوم و منصوص دارد يا ندارد. شيعه مى‏گويد: دارد. اهل‏سنت مى‏گويد: ندارد. خواجه طوسى مى‏گويد:


«هما مختصّان بعلىٍ عليه‏السلام (15)»: «نص و عصمت، مخصوص على عليه‏السلام است».


اگر گفته شود: ندارد، در حقيقت، ادعاى پوچى است؛ يعنى گوينده مدعى شده است كه رهبر بزرگ اسلام، آن تدبير عظيمى كه وظيفه‏اش بوده، انجام نداده است. آيا ممكن است يك رهبر معصوم از انجام وظيفه خود تخلّف كند؟ و اگر گفته شود: دارد، آن رهبر معصوم و منصوص كسى جز على عليه‏السلام نيست؛ چراكه هيچ كس در عالم اسلام و طى تاريخى طولانى در مورد غير او چنين ادعايى نكرده است.


خلافت‏هاى غير الهى و غير مردمى


اين حقيقت بر كسى پوشيده نبود كه پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله انجام مسؤوليت خود را ناتمام نگذاشته و با توجه به بُعد مردم‏سالارانه حكومت، از مردم بيعت گرفته و انتظارش اين بوده كه حكومت اسلامى با حفظ همه ويژگى‏هاى خود به وسيله مردم ادامه و استمرار يابد. به همين جهت است كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام پس از رحلت پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و كودتاى سقيفه فرمود:


«أما واللّه لقد تقمّصها ابنُ أبى قُحافة و إنّه لَيَعْلَمُ أنّ محلّى منها محلُّ القطبِ من الرّحى(16)».


«آگاه باشيد، به خدا سوگند كه پسر ابى‏قحافه، جامه خلافت را به تن كرد؛ حال آنكه مى‏دانست كه جايگاه من نسبت به خلافت همچون جايگاه محور براى سنگ آسياست».


در حكومت ابوبكر، هم مراعات نص و عصمت نشد و هم به بُعد مردم‏سالارى حكومت بى‏توجهى شد. عمر، معتقد بود كه بيعت ابوبكر، فلته‏اى بود كه خداوند شرّ آن را دفع كرد(17). گردانندگان حكومت سقيفه، به مصاحبت و همراهى ابوبكر با پيامبر استدلال مى‏كردند؛ ازاين رو حضرت با شگفتى فرمود:


«واعجبا! أتكونُ الخلافة بالصّحابةِ و لا تكونَ بالصّحابةِ و القرابةِ؟(18)».


«شگفتا! آيا خلافت به مصاحبت و همراهى پيامبر است و نه به مصاحبت و قرابت».


اگر كسى، هم مصاحب پيامبر باشد و هم قرابت روحى و جسمى داشته باشد و به لحاظ سنخيّت، طبق آيه مباهله(19) به منزله پيامبر، بلكه نفس شريف او باشد، اولويّت دارد يا آنكه فقط مصاحبت داشته است؟. مصاحبت، بدون سنخيّت، چه فضيلتى براى مصاحب به همراه مى‏آورد؟


گر در يمنى چو با منى پيش منى
ور پيش منى چو بى منى در يمنى

وانگهى در كنار مصاحبت و قرابت، اصل مهم مردم‏سالارى هم بايد رعايت مى‏شد كه نشد. مصاحبت اگر نباشد، مهم نيست. حاكمان و زمامداران نسل‏هاى بعد قطعا مصاحبت ندارند. ولى قرابت كه در خويشاوندى جسمى خلاصه نمى‏شود -و گرنه عمو و عموزاده و عمه‏زاده هم بايد در ليست رهبرى و زمامدارى گنجانيده شوند- حتما بايد باشد. بُعد مردم‏سالارى حكومت هم نبايد تعطيل شود.


بى‏جهت نيست كه به روايتى، حضرتش به دنبال سخن فوق [در مورد ابوبكر[ فرمود:


فإن كنتَ بالشّورى ملكتَ أمورهم
فكيف بهذا و المُشيرونَ غُيَّب

و إن كنتَ بالقربى حجَجْتَ خَصِيمَهُم
فغيرُكَ أولى بالنّبىِّ و أقْرَبُ

«اگر از راه شورا و رأى مردم، زمام امور مردم را به كف گرفته‏اى، اين چگونه مردم‏سالارى و شورايى است كه رأى‏دهندگان و طرف‏هاى مشورت از صحنه غايب بودند و اگر به قرابت، با خصوم و مخالفان خود به احتجاج و مناظره برخاسته‏اى، جز تو، كس يا كسانى به پيامبر، شايسته‏تر و نزديك‏ترند».


فاجعه باز هم تكرار شد. ابوبكر به هنگام مرگ خود به مردم، بى‏اعتنايى كرد و خليفه انتصابى بر سر كار آورد و اين، بدعتى بزرگ بود. باز هم حضرت با حيرت و شگفت‏زدگى فرمود:


«فيا عجبا! بينا هو يستقيلُها فى حياتِهِ إذْ عَقَدَها لاخَر بعد وفاتِهِ(20)».


«شگفتا! او در زمان حياتش تقاضاى فسخ بيعت -آن هم بيعت آبكى و جبرى- مى‏كرد؛ ولى عروس خلافت را براى بعد از مرگش -خودسرانه- به عقد ديگرى درآورد».


بنابراين، هر چند خلافت خليفه اوّل، ظاهرى انتخابى داشت؛ ولى خلافت خليفه دوم، آشكارا انتصابى بود.


و همين ماجراى تأسف‏بار در خلافت خليفه سوم در قالب شوراى انتصابى تكرار شد. قصه پر غصه اين شورا، رقّت‏بار و نگفتنى است. جامع‏ترين تعبير، همان است كه حضرتش با استغاثه به درگاه خداوند فرمود:


«فَيا لَلّهِ و لِلشّورى(21)».


برگردان اين جمله كوتاه و پرمعنى به زبان فارسى، بسى دشوار است. مضمون آن چنين است: «بار خدايا! كمكم كن از آن شورايى كه تشكيل شد و از آن مشورت بى‏محتوا و شومى كه صورت گرفت».


عمق فاجعه آن خلافت انتصابى هنگامى آشكار مى‏شود كه ببينيم مسندنشين آن چنين است:


«كَراكِبِ الصّعبةِ إن أشْنَقَ لها خَرَمَ و إن أسْلَسَ لها تَقَحَّمَ، فمُنِىَ النّاسُ لَعمرُاللّه‏ بِخَبْطٍ و شِماسٍ و تَلَوُّنٍ و اعتراضٍ(22)».


«او همچون سوار بر شتر سركش بود كه اگر مهار را محكم بگيرد، بينى شتر پاره مى‏شود و اگر رها كند، به هلاكت افتد. سوگند به خدا مردم در زمان او گرفتار خبط و تلوّن و گمراهى بودند».


و عمق فاجعه‏اى كه از دسترنج آن شوراى انتصابى به بار آمد در كلمات اميرالمؤمنين عليه‏السلام اين‏گونه تبلور يافت:


«إلى أن قامَ ثالثُ القومِ نافجا حِضْنَيْهِ بينَ نَثْيلِهِ و مُعتَلَفِهِ و قامَ مَعَه بَنوأبيهِ يَخْضِمُونَ مالَ اللّه‏ِ خَضْمَ الإبِلِ نِبْتَةَ الرّبيعِ(23)».


«تا آن‏كه سومى به پا خاست(به حكومت رسيد)، در حالى‏كه هر دو جانب خود را ميان موضع دفع و تغذيه، باد انداخته بود و خويشاوندان پدريش با او بپا خاستند(قدرت يافتند) و مال خدا را همچون شترى كه در بهاران به چراى سبزه‏زارها مشغول است، خوردند و متورّم شدند».


رمز فاجعه


چرا چنين شد؟ كجاى كار عيب داشت؟ گردانندگان خلافت، هم خدا را حذف كردند، هم مردم را. خدا حذف شد؛ چراكه جانشينى كه او توسط پيامبرش به مردم اعلام كرده بود، خانه‏نشين شد. مردم حذف شدند؛ چراكه اجازه ندادند آنها به صحنه بيايند و خليفه مردمى و دل‏سوز و متعهّد را بر سر كار آورند. اگر چنين نيست، چرا با كشته‏شدن عثمان، مردم مجالى پيدا كردند و با وزيده‏شدن نسيم آزادى در محيط زندگى، سرسختانه به ميدان آمدند و على را به مسند خلافت نشاندند؟ هر چند چهره‏هاى ضدّ مردمى كوشيدند كه راه اسلاف خود را ادامه دهند و بار ديگر على عليه‏السلام را خانه‏نشين كنند.


حكومتى كه مردم بر سر كار آوردند، دقيقا منطبق با ضوابط و اصول مردم‏سالارى دينى بود. حضرت خود در نامه‏اى به اهل كوفه به اين مطلب توجه داد و نوشت:


«بايَعَنى النّاسُ غيرَ مُستكْرَهينَ و لا مجبرينَ بلْ طائعينَ مخيّرينَ(24)».


«مردم بدون اكراه و اجبار، بلكه از روى رغبت و اختيار با من بيعت كردند».


در حقيقت، در تاريخ حكومت و سياست، زيباترين پديده‏اى بود كه براى نخستين بار اتفاق افتاد. قطعا آزادى و اختيار و انتخاب مردم، توأم با رشد و شعور و آگاهى بود. مردمى كه حوادث بيست و پنج ساله دوران پس از ارتحال نبوى را تجربه كرده بودند كاملاً رشيد بودند و بيست و پنج سال، ناكامى و خفقان و استبداد -آن هم سخت‏ترين و دشوارترين نوع آن كه همانا استبداد دينى است- را جبران كردند. آن روزها مردم طعم شيرين آزادى و دموكراسى دينى را چشيدند و به آيندگان مسلمان ياد دادند كه بايد در صحنه باشند و در تشكيل حكومت دينى از هيچ‏گونه تلاش و فداكارى صرف‏نظر نكنند.


صحنه زيباى بيعت مردم را كه در آن عقل و احساسات، شعور و شعار و آگاهى و عاطفه به هم درآميخته و بزرگ‏ترين حماسه تاريخ را آفريده بود، خود حضرت به زيبايى توصيف كرده است:


«فما راعَنى إلاّ و النّاسُ كعُرفِ الضَّبُعِ إلىَّ يَنْثالُونَ عَلَىَّ مِنْ كُلِّ جانبٍ حتّى لقد وطِى‏ءَ الحَسَنانِ و شُقَّ عِطْفاىَ(25)». «مردم چنان از هر طرف به سوى من هجوم آوردند كه حسنين زير دست و پا رفتند و دو طرف جامه و ردايم پاره شد».


نمونه آن را تنها بعد از قرن‏ها در انقلاب اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى قدس‏سره مشاهده كرديم.


آرى پس از قتل عثمان، مردم خسته از تاخت و تاز متجاوزين به بيت‏المال، گمشده خود را يافته بودند. آنها كسى را بر مسند خلافت نشاندند كه هيچ انگيزه‏اى جز اطاعت خدا و خدمت به مردم نداشت. او عاشق مقام و شيفته رياست و حكومت نبود. او اگر مسأله اطاعت خدا و خدمت به مردم برايش مطرح نبود، يك لحظه هم در مسند حكومت باقى نمى‏ماند و اگر مردم به صحنه نمى‏آمدند او هم به صحنه نمى‏آمد. خودش پس از سوگندى محكم و جانانه فرمود:


«لو لا حضورُ الحاضِر و قيامُ الحجّةِ بِوجودِ النّاصِرِ و ما أخذ اللّه‏ُ علَى العُلماءِ أن لا يُقارّوا على كِظّةِ ظالمٍ و لا سَغَبِ مظلومٍ لألقيتُ حبلها على غاربِها و لسقيتُ آخرها بكأسِ أوّلِها و لألْفيتم دنياكم هذه أزهدَ عندى مِنْ عفطةِ عنزٍ(26)».


«اگر مردم در صحنه حاضر نمى‏شدند و با وجود ياران متعهّد، اتمام حجّت نمى‏شد و خداوند از عالمان وظيفه‏شناس پيمان نگرفته بود كه بر سيرى ظالم وگرسنگى مظلوم، آرام ننشينند، افسار شتر خلافت را بر كوهانش مى‏انداختم و فرجام خلافت را به جام آغاز آن، آب مى‏دادم و (آن وقت) خوب مى‏فهميديد كه دنياى شما نزد من از عطسه يك ماده‏بز خوارتر است».


اين سخن تابلوى زيبايى است از مردم‏سالارى علوى كه تنها به فكر قشر محروم جامعه است و به هيچ قيمتى راضى نمى‏شود كه گروهى اندك از آلاف و الوف برخوردار باشند و اكثريت مردم همواره «هشتشان در گرو چهار» باشد. او يار مظلومان و پشتيبان محرومان بود و در گفتار و كردار، آن را اثبات كرد. او به همه حاكمان، درس ساده‏زيستى و مردم‏دارى و خدمت داد. او فرمود:


«لأنصفنّ المظلوم و لأقودَنَّ الظّالمَ بخزامتِهِ حتّى أوردهُ منهل الحق و لو كان كارِها(27)». «من حق مظلوم را مى‏ستانم و بر بينى ستمكار مهار مى‏زنم، تا او را به سرچشمه حق و عدالت برسانم. هرچند ناخشنود باشد».


مولوى كه به نقش الگوآفرينى حضرت در امر خلافت توجه داشته، مى‏گويد:


زان به ظاهر كو شد اندر جاه و حكم
تا اميران را نمايد راه و حكم

تا بيارايد به هر تن جامه‏اى
تا نويسد او به هر كس نامه‏اى

تا اميرى را دهد جان دگر
تا دهد نخل خلافت را ثمر

ميرى او بينى اندر آن جهان
فكرت پنهانيت گردد عيان

جهد پيغمبر به فتح مكه هم
كى بود در حبّ دنيا متّهم(28)



1. نهج‏البلاغه، نامه 31.


2. روح‏القوانين، ص 294.


3. همان، ص 293.


4. همان، ص 294


5. تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 589.


6. كليات مثنوى، ج 6، ص 117 (انتشارات اسلاميه).


7. قرآن در وصف آنها مى‏فرمايد: «الّذين هُم باياتنا يؤمنون الّذين يتّبعون الرّسول النّبىّ الأمّىّ الّذى يجدونه مكتوبا فى التوراة و الإنجيل». (اعراف، 157 و 156).


8. اعراف، 157.


9. گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ص 129، چاپ سوم، كتابفروشى اسلاميه، 1358.


10. او مى‏گويد: «فواجب إذن أن يوجد نبىٌّ و واجب أن يكون إنسانا». (الشفاء، الالهيّات، مقاله 10، فصل 2، ص 442، چاپ مصر، 1380 هـ.ق).


11. فصلنامه علوم سياسى، شماره 26، مقاله جايگاه عصمت در انديشه سياسى بوعلى سينا، ص 111.


12. «انّا نَحنُ نزَّلناَ الذِّكْرَ و إنّا لَهُ لحافِظُونَ».


13. همان(فصلنامه علوم سياسى)، ص 112.


14. همان.


15. كشف‏المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، قسم الالهيّات، ص 188، مؤسسه الإمام الصادق، قم، 1357.


16. نهج‏البلاغه، خطبه 3.


17. صحيح بخارى، ج 8، ص 208 تا 211 و الصواعق المحرقه، ص 10 تا 14.


18. نهج‏البلاغه، حكمت 181.


19. در آيه مباهله، طبق دستور خداوند به مسيحيان نجران فرمود: «...تعالوا ندعُ أبناءنا و أبناءكم و نساءنا و نساءكم و أنفسنا و أنفسكم...». (آل عمران، 61). منظور از فرزندان، حسنين و از زنان، فاطمه و از انفس، على است.


20. نهج‏البلاغه، خطبه 3 (خطبه معروف شقشقيّه).


21. همان.


22. همان.


23. همان.


24. نهج‏البلاغه، نامه 1.


25. نهج‏البلاغه، خطبه 3.


26. همان.


27. بحارالانوار، ج 32، ص 49، ح 33.


28. كليات مثنوى، ج 1، ص 107.



از مكتب اسلام، شماره 2



/ 1