<span class="p_h1">&#64831;</span> تعريف عوام و خواص <span class="p_h1">&#64830;</span> - تعریف عوام و خواص نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تعریف عوام و خواص - نسخه متنی

سید حسین اسحاقی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

﴿ تعريف عوام و خواص


سيد حسين اسحاقي

خواص در هر جامعه، افرادي هستند كه اهل شناخت و تجزيه و تحليل بوده، براساس بصيرت نسبت به وقايع اتفاقي موضع‌گيري مي‌كنند و در حقيقت سردمداري جريان‌هاي اجتماعي به دست آنهاست.[1] اين دسته بسيار كم هستند. مقام معظم رهبري مي‌فرمايد:


خواص كساني هستند كه از روي فكر و فهميدگي و آگاهي و تصميم‌گيري كار مي‌كنند، يك راهي را مي‌شناسند و به دنبال آن راه حركت مي‌كنند. وقتي عملي انجام مي‌دهند، موضع‌گيري مي‌كنند، راهي را انتخاب مي‌كنند، از روي فكر و تحليل است؛ مي‌فهمند و تصميم مي‌گيرند و عمل مي‌كنند.[2]


عوام در هر جامعه اكثريت را تشكيل مي‌دهند و معمولاً پيرو بوده، به بالادستي‌ها نگاه مي‌كنند و مطابق مشي آنها عمل مي‌كنند، اينها توانايي تجزيه و تحليل مسايل را ندارند، پيرو موجند و مرعوب جوّ.[3] مقام عظماي ولايت مي‌فرمايد:


عوام كساني هستند كه وقتي جو به يك سمتي مي‌رود اينها هم مي‌روند، تحليل ندارند، يك وقت مردم مي‌گويند زنده باد، اين هم نگاه مي‌كند و مي‌گويد زنده باد، يك وقتي مردم مي‌گويند مرده باد، او هم نگاه مي‌كند مي‌گويد مرده باد. اينها دنبال اين نيستند كه ببينند چه راه درست است، چه حركتي صحيح است، بفهمند، بسنجند، تحليل كنند، درك كنند.[4]


عوام و خواص در جامعه‌شناسي
مردم در جوامع مختلف به اعتبار قدرت نفوذ و تأثيرگذاري بر رفتار و كنش ديگران و ميزان تأثيرپذيري متفاوتند. در هر جامعه عدّه‌اي كه معمولاً شمار آنها اندك است به دليل موقعيت ويژه‌اي كه دارند (اكتسابي يا موروثي) بر ارزش‌هاي مورد قبول و رفتار ديگران، كه قسمت عمدة جامعه را تشكيل مي‌دهند تأثير مي‌گذارند. اين «گروه كمترين» با نام‌هاي خواص، برگزيدگان، نخبگان شناخته مي‌شود و از «گروه بيشترين» با عناويني چون عوام، توده و عموم مردم ياد مي‌شود. تاريخ و جامعه، صحنة تعامل عوام و خواص است و تحولات اجتماعي در پرتو شناخت چگونگي اين تعامل، آسان‌تر تبيين و تفسير مي‌شود.


پارتو (1848 – 1923 م) جامعه را به دو طبقة عمدة برگزيدگان و توده‌ها تقسيم مي‌كند، خواص از ديدگاه پارتو به كساني اطلاق مي‌شود كه توانسته‌اند در هر يك از شاخه‌هاي فعّاليت بشري بالاترين نمره را به دست آورند. در نظام جامعه‌شناسي پارتو ما با طبقة تهي از نخبگان و طبقة نخبه‌ساز روبه‌رو مي‌شويم. براي رسيدن به نقطة مطلوب آنچه در مركز ثقل توجهات پارتو قرار مي‌گيرد كشف چگونگي جريان يافتن و جابه‌جايي برگزيدگان بين دو طبقة عمدة اجتماعي است.


هر چند خواص رئاليستي پارتو با خواص ايدئولوژيك جامعة اسلامي هم‌خواني ندارد اما در جهت كشف قوانين و سنت‌هاي حاكم بر رفتار انسان‌ها و جوامع حايز اهميّت است. بهره‌گيري از قوانين و سنت‌هاي حاكم بر جوامع در رشد و تعالي جوامع اسلامي نيز مي‌تواند بسيار كارساز باشد؛ مثلاً پارتو تنها راه حفظ حكومت و تضمين سلامت آن را تأمين و تضمين روند «گردش خواص» در درون آن مي‌داند؛ او مي‌گويد: اگر اين روند به هم بخورد، جامعه از اين ناحيه صدمه مي‌بيند و گروه حاكم از خواص نخواهد توانست از زور براي حفظ خود در مسند قدرت استفاده كند. اما از نظر اسلام، حكومت، برخاسته از موضع طبقاتي و سلطه‌گري فردي يا گروهي نيست، بلكه تبلور آرمان سياسي ملتي همكيش است كه با سازماندهي روند تحول فكري و عقيدتي و... خود را به سوي هدف نهايي ـ كه حركت به سوي الله است ـ مي‌گشايد.


در حكومت اسلامي ساز و كار حفظ چنين گردش سالمي يك اصل سياسي ـ اجتماعي است كه به آن «امر به معروف و نهي از منكر» مي‌گويند. در جامعة اسلامي دعوت به خير، امر به معروف و نهي از منكر، وظيفه‌اي همگاني و متقابل بر عهدة مردم نسبت به يكديگر، دولت نسبت به مردم و مردم نسبت به دولت است. رعايت اين اصل در جامعة اسلامي مي‌تواند روند درست و صحيح گردش نخبگان را تضمين كند.


پارتو در نظريّة حفظ تعادل اجتماعي خود كه وسيلة تحقق آن را، چرخش خواص يا گردش نخبگان مي‌نامد با ديدگاه اسلام همراه است؛ چرا كه در اسلام بايد راه رشد براي آنان كه داراي استعداد هستند باز شود و حكومت اسلامي بايد چنان عمل كند تا زمينة بروز و شكوفايي استعدادها فراهم آيد. اگر جامعه يا حكومت اسلامي بخواهد به حيات سالم خود ادامه دهد بايد اين تعادل را در اجتماع حفظ كند و اين سنتي است تاريخي و پذيرفتني؛ نخبگان حكومتي نبايد راه را بر ساير نخبگان و افراد ديگر ببندند تا گردش خواص روال عادي خود را طي كند.[5]


واژه‌هاي حاكي از خواص[6]


1. حواري (حواريين)


اين واژه پنج بار در قرآن به كار رفته است (سه بار حواريون و دوبار حواريين). اصحاب خاص حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ به اين نام خوانده شده‌اند.


آنگاه كه حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ در بني‌اسراييل به نبوت مبعوث شده، با نشان دادن معجزات، حجت را بر آنها تمام كرد، اما احساس كرد غالب آنها بر كفر خويش اصرار دارند. از اين رو اعلام كرد: آيا كسي هست كه مرا در پيمودن راه حق ياري دهد؟ حواريون كساني بودند كه اعلام اطاعت و تبعيت كردند:


فلمّا احَسَّ عيسي مِنْهُمُ الكُفْرَ قالَ مَنْ اَنْصاري الي الله قالَ الْحَواريُّونَ نَحنُ اَنْصارُ الله امَنّا بِاللهِ وَاشْهَدْ بِانّا مُسْلِمُونَ؛[7] آنگاه كه عيسي ـ عليه السّلام ـ از آنان احساس كفر و طغيان كرد، گفت: ياران من در راه خدا كيانند؟ حواريون گفتند: ما ياران (دين) خداييم، به خدا ايمان آورديم و شاهد باش كه تسليم او هستيم.


«حواري» از «حور» به معناي سفيدي خالص گرفته شده است. در وجه نامگذاري هم گفته‌اند حواريون لباس شوياني بودند كه لباس‌هاي چرك را تميز و سفيد و پاكيزه مي‌نمودند. از اين رو آنان را «حواري» ناميدند.[8] امام صادق ـ عليه السّلام ـ در مورد وجه نامگذاري حواريون فرمودند:


به نظر عامه (غير از پيروان اهل‌بيت ـ عليهم السّلام ـ ) بدين جهت بوده كه ياران آن جناب شغل لباسشويي داشتند و لباس‌ها را با شستن از آلودگي پاك و تميز مي‌كردند و كلمة «حواري» مشتق از «الخُبُز الحَوار» (نان سفيد) است. اما به نظر ما آنان را بدين نام خواندند چون نفس خويش را از شرك و آلودگي، خالص و پاك كرده و مردم را نيز با تذكر و موعظه، از آلودگي‌ها پاك مي‌ساختند.[9]


شمار حواريين حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ دوازده نفر بوده‌اند.[10] گرچه اين لفظ در قرآن بر اصحاب و خواص محدود حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ اطلاق شده، اما در عرف و روايات، بر اصحاب خاص و برگزيده امام معصوم ـ عليه السّلام ـ نيز گفته مي‌شود؛ در روايتي مي‌خوانيم:


در روز قيامت كسي ندا مي‌كند: حواريون رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ كه بر عهد او بودند و هيچ گاه پيمان نشكستند، كجايند؟ سلمان و مقداد و ابوذر برمي‌خيزند. آن گاه ندا مي‌دهد: حواريون علي بن ابي طالب ـ عليه السّلام ـ وصيّ رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ كجايند؟ در پاسخ اين ندا عمر وبن حَمِق خُزاعي، محمد بن ابي‌بكر، ميثم تمّار و اويس قرني برمي‌خيزند. و وقتي حواريون امام حسن ـ عليه السّلام ـ فراخوانده مي‌شوند، سفيان بن ابي ليلي همداني و حذيفة بن اسيد غفاري برمي‌خيزند. شهداي كربلا در پاسخ نداي «كجايند حواريون حسين بن علي؟» قيام مي‌كنند. جبير بن مطعم، يحيي بن اُمّ طويل، ابوخالد كابلي و سعيد بن مسيب به عنوان حواريون علي بن الحسين ندا را پاسخ مي‌گويند. عبدالله بن شريك عامري، زرارة بن اَعْيَن، مريدبن معاويه عِجلي، محمد بن مسلم ثقفي، ليث مرادي، عبدالله بن ابي يَعفور، عامر بن عبدالله بن جذاعه، حجر بن زائل و حمران بن اعين به عنوان حواريين امام باقر و امام صادق ـ عليه السّلام ـ نداي گوينده را پاسخ مي‌دهند و برمي‌خيزند.[11]


2. اولوالعلم (عالمان رباني)


علم از ديدگاه اسلام و قرآن، بينشي است كه انسان را به خدا نزديك مي‌كند و او را در پيمودن مسير بندگي ياري مي‌دهد.


عالمان و عاقلان كه در قرآن با واژه‌هاي «اولي الالباب»، «اولي الابصار» و «اولي النُهي» و... از آنان ياد شده، از ديدگاه قرآن خواص اهل حقند كه نگاهشان از ظواهر مادي فراتر رفته، حقايق را مي‌بينند و در عواقب امور دقت مي‌كنند و به حقايق جهان هستي معترفند. اينان به درجات والاي انساني و بندگي نايل شده و در پيشگاه خداوند از منزلت والايي برخوردارند.


يرفعِ اللهُ الَّذين امَنُوا مِنكُم والَّذين اُوتُوا العلْمَ دَرَجاتٍ؛[12] خداوند مؤمنان و صاحبان علم را به درجاتي رفعت مي‌بخشد.» علامه طباطبايي (ره) در ذيل اين آيه مي‌گويد:


اين آيه دلالت مي‌كند كه مؤمنان دو گروه هستند؛ يكي آنها كه تنها مؤمنند (عوام)، دوم آنها كه هم مؤمنند و هم عالم. گروه دوم بر گروه اول برتري دارند، همچنان كه در آية نهم سورة زمر فرموده است: آيا كساني كه علم دارند با كساني كه علم ندارند مساوي‌اند.


در بعضي آيات، موضع‌گيري حكيمانة عالمان مطرح شده است؛ به عنوان مثال وقتي قارون به طغيانگري، تجمل‌گرايي و فخرفروشي رو آورد، عوام جامعه كه عقلشان به چشمشان بود، تا آن حشمت و جلال ظاهري را ديدند، آرزو كردند كاش مانند قارون از حظّ دنيا بهره‌مند بودند و سعادت عظيم را از آن قارون شمردند، ولي:


قالَ الذين اوتو العلم و يلكم ثواب الله خير لمن امن و عمل صالحا و لا يُلقّها الا الصّابرون؛[13] آنان كه از دانش برخوردار بودند گفتند: واي بر شما! پاداش خدا براي مؤمنان نيكوكار بهتر است و جز كساني كه شكيبايي بورزند آن را نمي‌يابند.


3. عالمان اهل كتاب


عالمان اهل كتاب به طور طبيعي در جامعة خود جايگاه ويژه‌اي دارند و نگاه عوام را به خود جلب مي‌كنند. در قرآن هنگامي كه سخن از پيام‌رساني پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به امت‌هاي گذشته است، نقش اين گروه تحت عنوان «الذين اوتوا الكتاب» مطرح مي‌شود:


الم تر الي الذين اوتوا نصيبا من الْكِتبِ يدعون الي كِتبِ الله ليحكم بينهم ثم يتولي فريق منهم و هم معرضون؛[14] آيا نديدي كساني كه بهره‌اي از كتاب (آسماني) داشتند به سوي كتاب الهي فراخوانده شدند تا در ميان آنها داوري كند پس گروهي از آنان (با علم و آگاهي) روي مي‌گردانند در حالي كه (از پذيرش حق) اعراض دارند؟


متأسفانه اين عالمان غالباً در طول تاريخ نقش منفي داشته و مردم را به پايبندي به همان كتاب و دين تحريف شده پيشين دعوت كرده‌اند و با اين كه خود بر تحريف كتاب پيشين و حقانيت كتاب پيامبر بعدي آگاهي داشته‌اند، ولي نتوانسته‌اند بر تمايلات نفساني خويش فايق گردند و نقش مثبت ايفا كنند.


4. ملأ


ملأ به جمعي گفته مي‌شود كه عظمت و ابهت مادي يا معنوي آنها چشم‌ها و دل‌ها را پر كرده است و توجه افراد عادي به آنها معطوف مي‌گردد. علامة طباطبايي (ره) مي‌گويد:


ملأ جماعتي از مردم را گويند كه بر يك نظر اتفاق دارند و اگر آنان را بدين نام خوانده‌اند، از آن روست كه عظمت و ابهت‌شان چشم مردم را پر مي‌كند.[15]


واژة ملأ هم بر خواص جبهة حق و هم بر خواص جبهه باطل اطلاق مي‌شود.


قال يا ايها الملأ ايّكم يأتيني بعرشها؛[16] (حضرت سليمان) گفت: اي سران و بزرگان! كدام يك از شما تخت بلقيس را براي من مي‌آورد؟ قال الملأ الّذين كفروا من قومه ما هذا الا بشر مثلكم؛ بزرگان قوم نوح كه كافر بودند، گفتند: اين (مدعي نبوت) جز بشري مانند شما نيست.


5. مترفان (ثروتمندان خوشگذران و مرفهان بي‌درد)


اين واژه حاكي از خواص بد است، كساني كه از نعمت‌هاي بسيار مادي برخوردار بوده، به عيش و عشرت مشغولند و فرياد هر مصلحي را به ضرر خويش مي‌بينند؛ اينان هميشه عليه حق و حق گويان بوده‌اند.


ما أرسلنا في قريةٍ من نذيرٍ الا قال مترفوها انّا بما ارسلتم بِهِ كافرون؛[17] در هيچ شهر و دياري هشدار دهنده‌اي (پيامبري) نفرستاديم، مگر اينكه خوشگذرانان آن جا گفتند: ما به آنچه شما بدان فرستاده شده‌ايد، كافريم.


6. پيشوايان گمراهي


اينان خواص جامعة باطلند كه نقش خط دهي و گمراه كنندگي دارند و با حيله‌هاي شبانه‌روزي خويش افراد را به پيروي جاهلانه خوانده، آنان را به هلاكت و گمراهي مي‌كشانند. قرآن كريم آنان را پيشوايان گمراهي خوانده است و از زماني كه پيروانشان در آخرت از آنها بيزاري مي‌جويند، ياد مي‌كند.


اِذ تَبرَّا الّذين اتّبعوا من الذين اتّبعوا و راوُا العذاب و تقطّعَت بِهِم الاسباب؛[18] در آن هنگام پيشوايان (گمراه و گمراه كننده) از پيروان خود بيزاري مي‌جويند و كيفر خدا را مشاهده مي‌كنند و دستشان از همه جا كوتاه مي‌شود.


در آية بعد چنين آمده:


(در اين هنگام) پيروان مي‌گويند: كاش بار ديگر به دنيا بر مي‌گشتيم تا از آنها (پيشوايان گمراه) بيزاري جوييم آن چنان كه آنان (امروز) از ما بيزاري جستند! (آري) خداوند اين چنين اعمال آنها را به صورت حسرت‌زايي، به آنان نشان مي‌دهد و هرگز از آتش دوزخ خارج نخواهند شد.[19]


از معصوم ـ عليه السّلام ـ سؤال شد كه اين پيشوايان كيانند كه در جهنم از پيروان خود بيزاري مي‌جويند؟ فرمود: به خدا قسم آنان پيشوايان ستمگرانند.[20] همچنين در قرآن از فرعون و بزرگان دربار او به اماماني كه دعوت كننده به سوي آتش هستند ياد شده است:


و جعلنهم ائمةً يدعون الي النار و يوم القيمة لا ينصرون؛[21] و آنان (فرعونيان) را پيشواياني گردانيديم كه به آتش (دوزخ) دعوت مي‌كنند و روز رستاخيز ياري نخواهند شد.


7. مستكبران


واژة ديگري كه حاكي از خواص بد است لفظ مستكبران مي‌باشد. از آنجا كه سردمداران گمراهي روحية استكباري و خودبيني دارند، به اين نام خوانده شده‌اند.


قال الّذين استكبروا انا بالذي امنتم به كافرون؛[22] مستكبران گفتند، ما به آنچه شما بدان ايمان آورديد، كافريم.


واژه‌هاي حاكي از عوام


1. ناس


اين واژه هم به معناي عموم مردم و هم به معناي مردم عوام به كار رفته است. در آيات زير، ناس به معناي عموم مردم به كار رفته است.


يا ايّها الناس اعبدوا ربّكُم؛[23] اي مردم، پروردگارتان را بندگي كنيد.


شهر رمضان الّذي انزل فيه القران هدي للناس؛[24] ماه رمضان (همان ماهي است) كه در آن قرآن براي هدايت عموم مردم نازل شده است.


در آياتي هم لفظ ناس به معناي مردم عوام در مقابل «خواص» استعمال شده است؛ مثلاً وقتي درباريان فرعون برنامة مقابله ساحران با موسي را پيشنهاد كردند:


قيل للناس هل انتم مجتمعون لعلّنا نتّبع السّحرة ان كانوا هم الغالبين؛[25] به تودة مردم (عوام) گفته شد: آيا شما هم جمع خواهيد شد، بدان اميد كه در صورت پيروزي جادوگران از آنان پيروي كنيم؟


همچنين وقتي بزرگان قوم نمرود با بت‌هاي شكسته رو به رو شدند و فهميدند كه حضرت ابراهيم آنها را شكسته است، او را در جمع مردم احضار و توبيخ كردند، تا تودة مردم را عليه او و به سود خدايانشان بشورانند:


فأتوا به علي اعينِ النّاس؛[26] او را در برابر ديدگان تودة مردم بياوريد (و محاكمه كنيد).


2. پيروان گمراه


از واژه‌هايي كه بر عوام دلالت دارد لفظ «الذين اتّبعوا» است كه حكايت از عوام گمراه و مقلد دارد. البتّه در واژه‌هاي حاكي از خواص هم لفظ «الذين اتّبعوا» به معناي «پيشوايان گمراهي» آمده بود؛ دو گروه تابع و متبوعي كه بد هستند و هر دو در جهنم خواهند بود و در آن جا از هم بيزاري خواهند جست.


اذ تبرّأ الّذين اتّبعوا من الّذين اتّبعوا؛[27] آن هنگام كه پيشوايان گمراه از پيروان خود بيزاري جويند. و قال الذين اتّبعوا لو انَّ لنا كرّةً فتنبرّأَ مِنهم كما تَبَرّؤُا مِنّا؛ و پيروان گويند: كاش براي ما بازگشتي بود تا از آنان بيزاري مي‌جستيم همان گونه كه از ما بيزاري جستند.


3. مستضعفان


در مقابل مستكبران كه خواص بد بودند، مستضعفان را مي‌يابيم كه غالباً عوام بد و پيروان رهبران مستكبر مي‌باشند. واژة «مستضعف» از مادة «ضعف» گرفته شده، يعني كسي كه ضعيف نگاه داشته شده و امكان رشد فكري، اجتماعي، سياسي و اقتصادي از او گرفته شده و مجال رشد و بالندگي به او نداده‌اند. استضعاف را مي‌توان به گونه‌هاي فكري، سياسي و اجتماعي تقسيم كرد:


الف) استضعاف فكري


مستضعف در اين جا بيشتر به معناي ضعيف و ناتوان است. مستضعفان فكري گروهي از عوام هستند كه به علت ضعف عقل و بي‌دانشي، توان شناخت حق و وارد شدن در گروه مؤمنان را ندارند، يا عوامل بيروني مانع از رسيدن معارف ديني به آنان شده و به طور ناخودآگاه آنان را در حصار غفلت، جهل و خرافه نگه داشته است. آيات قرآني زير به اين گونه از مستضعفان اشاره دارد:


فاولئك ماواهم جهنم و ساءت مصيراً الا المستضعفين من الرجال والنساء والولدان لا يستطيعون حيلة و لا يهتدون سبيلا فأولئك عسي الله ان يعفوا عنهم و كان الله عفوّاً رحيماً؛[28] جايگاه كافران مستضعف (كه استضعاف را پذيرفته و حاضر به هجرت نشده‌اند) دوزخ است و بدسرانجامي است. مگر آن گروه از مردان و زنان و كودكان مستضعفي كه چاره‌اي ندارند و راه به جايي نمي‌برند، پس ايشان اميد است كه مورد عفو خداوند قرار گيرند و خداوند بخشندة مهربان است.


ب) مستضعفان سياسي ـ اجتماعي


افرادي كه اجازة فكر كردن نداشته باشند يا مقهور نظام حاكم و مجبور به اطاعت بوده، قدرت ابراز وجود نداشته باشند يا چاره‌اي براي نجات نيابند، مستضعف سياسي، اجتماعي هستند، كه مي‌توان آنها را به چند دستة زير تقسيم كرد:


1. مستضعفان كافر


اينان آن گروه از عوام هستند كه توان شناخت حق را از باطل دارند و حق نيز به گوش آنان رسيده است، ولي مقهور سلطة ظلم و كفرند و به عقل خود مراجعه نمي‌كنند. در برابر تحقيرها و حيله‌هاي مستكبران تسليم شده يا به زر و زيور آنها دل باخته و سياهي لشكر و تابع ستمگران و حاكمان شده‌اند. آيات زير حاكي از عاقبت اين گروه است:


قال الذين استضعفو للذين استكبروا بل مكر اليل والنّهار اذِ تَأمروننا ان نكفُر بالله و نجعل له انداداً؛[29] مستضعفان به مستكبران گفتند: (نه، ما خود گناهكار نبوديم) بلكه نيرنگ شبانه روز (شما بود) آن گاه كه ما را وادار مي‌كرديد به خدا كفر بورزيم و براي او همتاياني قرار دهيم. فقال الضعفاء للذين استكبروا انا كنا لكم تبعاً فهل انتم مغنون عنا من عذاب الله من شيء[30] ضعيفان به مستكبران گفتند: ما پيرو شما بوديم، پس آيا (امروز) چيزي از عذاب خدا را از ما دور مي‌كنيد.


2. مستضعفان ظالم


آن گروه از عوام و توده‌هاي مؤمن جامعه هستند كه سلطة ظلم را پذيرفته‌اند و حاضر نيستند از وطن، خانواده و دارايي خود دل كنده، به ديار اسلام يا ديار آزادي مهاجرت كنند، تا در آن جا آزادانه معارف دين را فراگيرند و به وظايف ديني عمل كنند. آية زير دربارة اين گروه است:


انّ الذين توفيهم الملائكة ظالمي انفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين في الارض قال الم تكن ارض الله واسعةً فتهاجروا فيها فأولئك مأويهم جهنم و ساءت مصيراً؛[31] آنان كه فرشتگان جانشان را در حالي مي‌گيرند كه بر خويش ستمكارند، چون بدانان گفته مي‌شود: در چه حال بوديد؟ گويند: ما در زمين مستضعف بوديم. مي‌گويند: آيا زمين خدا وسيع نبود كه در آن هجرت كنيد؟ پس اينان جايگاهشان جهنم است و چه بد جايگاهي است.


3. مستضعفان مؤمن


در آياتي هم لفظ ناس به معناي مردم عوام در مقابل «خواص» استعمال شده است؛ مثلاً وقتي درباريان فرعون برنامة مقابله ساحران با موسي را پيشنهاد كردند:


آن گروه از عوام جامعه كه ايمان آورده، مي‌خواهند خود را از سلطة كفر و ظلم نجات دهند و در محيطي آزاد معارف ديني را فراگيرند و به اداي وظايف بندگي بپردازند، اما توان جسمي، روحي و اقتصادي ندارند:


و ما لكم لا تقاتلون في سبيل الله والمستضعفين من الرجال والنساء والولدان الذين يقولون ربنا اخرجنا من هذه القرية الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنك ولياً واجعل لنا من لدنك نصيراً؛[32] چرا در راه خدا و براي نجات مستضعفان جهاد نمي‌كنيد؛ مردان و زنان و كودكاني كه مي‌گويند: خدايا، ما را از اين شهري كه مردمش ستمكارند بيرن آور و از جانب خود براي ما سرپرست و ياوري قرار ده.


4. خواص مستضعف


گروه‌‌هاي مستضعفي كه تا به حال نام برديم، همه از عوام جامعه بودند. اما گروه ديگري هستند كه از خواص جامعه، ولي مستضعف مي‌باشند و حاكمان و ستمگران، امكانات سياسي و اجتماعي را از آنان گرفته و آنان را از جايگاه اجتماعي كه سزاوار آن هستند محروم كرده‌اند.


حضرت هارون در پاسخ توبيخ برادرش، حضرت موسي ـ عليه السّلام ـ كه چرا در برابر گوساله پرستي بني‌اسرائيل اقدام نكردي؟ فرمود:


ان القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني؛[33] اين قوم، مرا خوار و ناتوان كردند و نزديك بود مرا بكشند.


استضعاف خواص بدين معناست كه كافران و مشركان، امكانات را از آنان مي‌گيرند و آنان را در فشارهاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي قرار مي‌دهند تا امكان قيام نداشته باشند. خداوند به اين گروه وعدة خلافت در زمين داده است:


و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين و نمكن لهم في الارض؛[34] و اراده كرديم كه بر مستضعفان زمين منت گذاريم و آنان را پيشوايان و وارثان زمين كنيم و در زمين قدرتشان بخشيم.




[1] . از ديدگاه جامعه‌شناسانه به آنها گروه‌هاي مرجع refrence groupمي‌گويند كه به عنوان تيپ و الگوي ايده‌آل مطرح هستند. گروه‌هاي ديگر براساس عملكرد آنها ارزش‌ها و هنجارهاي خود را تنظيم و دروني مي‌سازند. گروه‌هاي مرجع را گروه‌هاي داوري و گروه‌هاي استنادي نيز مي‌گويند. (مباني جامعه‌شناسي، منصور وثوقي و علي اكبر نيك خلق، ص 209).


[2] . بيانات رهبر معظم انقلاب در جمع فرماندهان لشكر 27 حضرت رسول ـ صلّي الله عليه و آله ـ، 20/3/75.


[3] .به اين گروه‌ها «گروه‌هاي پيرو» و گاهي نيز «توده» گفته مي‌شود.


[4] . رهبر معظم انقلاب، 20/3/75.


[5] . فصلنامة مصباح، دكتر محمد باقر فرشاد، ش23، ص 181 – 183، با تلخيص.


[6] . در تهيه و تنظيم مطالب اين بخش و بخش آتي از مقالات آقاي احمد حيدري سود برده‌ام و سپاسگزار زحمات بي‌شايبة ايشان هستم.


[7] . آل عمران (3) آية 52.


[8] . مجمع‌البحرين، طريحي، ج1، ص 594.


[9] . عيون اخبارالرضا ـ عليه السّلام ـ ، شيخ صدوق، ج2، ص 78.


[10] . توحيد، شيخ صدوق، ص 421.


[11] . تنقيح المقال، مامقاني، ج1، ص 197.


[12] . سورة مجادله (58)، آية 11.


[13] . قصص، (28)، آية 80.


[14] . آل عمران (3) آية 23.


[15] . الميزان، ج3، ص 285.


[16] . نمل (ص27) آية 38.


[17] . سبأ(34)، آية 34.


[18] . بقره (2)، آية 166.


[19] . همان، آية 167.


[20] . ميزان الحكمه، محمدي ري شهري، ج1، ص 179.


[21] . قصص(28)، آية 41.


[22] . اعراف(7) آية 76.


[23] .بقره(2) آية 21.


[24] . همان، آية 185.


[25] . شعراء،(26) آيات 39 و 40.


[26] . انبياء(21) آية 61.


[27] . بقره(2) آية 166.


[28] . نساء(4) آيات 97 – 99.


[29] . سبأ(34) آية 33.


[30] . ابراهيم(14) آية 21.


[31] . نساء(4)، آية 97.


[32] . همان، آية 75.


[33] . اعراف،(7) آية 150.


[34] . قصص(28) آية 5 – 6.




/ 1