بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
بدا به حالت ، اين چه كارى بود كه كردى ؟!خولى بن يزيد از ترس همسرش ، كه از انصار و دوست داران خاندان پيامبر بود، سر امام حسين (ع) را در تـنور از ديد او مخفى كرد. ولى همسرش كه از اين راز آگاه شد، گريه و شيون سر داد و كارش را تقبيح نمود و گفت :همه زر و سيم به خانه مى آورند و تو سر فرزند پيامبر را آورده اى !(31) هـنـگامى هم كه ماءموران مختار براى دستگيرى وى به خانه اش آمدند و خولى خود را مخفى كرده بـود، همسرش با اشاره دست ، مخفى گاه او را به ماءموران مختار نشان داد تا او را دستگير كنند و به سزاى اعمالش برسانند.(32) آن گاه كه كعب بن جابر، قاتل برير بن خضير -از اصحاب امام حسين (ع)-به خانه آمد، مورد حمله همسرش واقع شد و اين شماتت را از او شنيد كه :عـليـه فـرزند فاطمه همدست شدى و استاد قرآن دان را كشتى ؟ گناه بزرگى مرتكب شده اى ، به خدا ديگر با تو كلمه اى حرف نخواهم زد .(33) خـانـواده وحـرم سـراى يـزيـد از ايـن آشـفـتـگـى و تـخـاصـم بى بهره نبود؛ هنگامى كه اسراى اهـل بـيـت (ع) را بـه دربـار آوردنـد، زنـان خـانـدان مـعـاويـه گـريه كنان و نوحه گويان به پيشوازشان آمدند به طورى كه صداى شيون از خانه يزيد برخاست و سه روز عزاى حسين (ع)را بر پا كردند.(34) هـنـد، دخـتـر-عـبداللّه بن عامر همسر يزيد-وقتى خبر شهادت امام حسين (ع) را شنيد، با تعجّب گفت :اين سر بريده فرزند فاطمه دختر پيامبر خدا(ص) است ؟ يزيد او را دل دارى داد و گفت :آرى بر او گريه كن كه او شهيدى است از خاندان بنى هاشم ابن زياد در كار او شتاب كرد و او را به قتل رساند.(35) مـعـاويـه (دوم) ، پـسـر يـزيـد، از كسانى است كه در مقام سخنگوى هياءت حاكمه ، آثار و نتايج مبارزه طف را ارزيابى كرده و به طرز جالبى ، منصفانه بيان داشته است او، كه به جاى پدر بر تخت سلطنت نشسته بود، در نخستين سخنرانى عمومى گفت :مـردم ! از ايـن كـه مـا را دوسـت نـمى داريد و از ما بدگويى مى كنيد، بى خبر نيستيم . نياى من ، معاوية بن ابى سفيان ، با كسى كه از حيث خويشاوندى با پيامبر(ص) بر او برترى داشت و در گـرويـدن بـه اسـلام پـيـشـقـدم تـر و پـسر عموى پيامبر بود، به منازعه پرداخت و مرتكب گـنـاهـانـى شـد كـه مـى دانـيـد.... پـس از آن پـدرم را وليـعـهـد خـود قـرار داد و حـال آن كـه امـيـد خـيـرى به او نمى رفت پدرم عنان به هوس سپرد...، ولى به مرادش نرسيد، روزگار قدرتش به سر آمد و در گور، اسير بزهكارى خويش گرديد.(36) ابن حجر در اين باره مى نويسد:يزيدبن معاويه در سال شصت و چهار به هلاكت رسيد. فرزندى جوان و صالحى داشت كه او را وليعهد خود ساخته بود. ولى او خود را به بيمارى زد تا مرد و در ملا عام ظاهر نشد و امامت جمعه و جـمـاعـتـى بـه عـهـده نـگـرفـت و از امـور سـيـاسـى كـنـاره گـرفـت و كـلاًّ مـدّت خـلافـت او چهل يا شصت يا نود روز بود.او در سن بيست و يك سالگى و يا بيست سالگى مرد و از خوبى ظاهر او همين بس كه او پس از مرگ پدرش بر منبر رفت و خطبه اى چنين خواند:ايـن خـلافـت ريـسـمان الهى بود كه جدّم معاويه به آن درآويخت و آن را از كسى كه احق و اولى و