بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
قـبـرهـاى بـنـى امـيـّه ، حـاضـر بـودم . چـون بـه گـور هـشـام بـن عـبـدالمـلك ، خـليـفـه قـاتـل زيد بن على ، رسيديم ، جسد او را از قبرش بيرون كشيديم . بدنش تقريباً سالم بود و فقط نوك بينى او كنده شده بود. عبداللّه بن على دستور داد ابتدا هشتاد تازيانه بر جسد هشام زدند، سپس فرمان داد آن را آتش بزنند.آن گـاه پـيـكر سليمان بن عبدالملك (خليفه ديگر اموى)را در سرزمين دابق (574) از قبرش بيرون آوردم .چيزى جز استخوان هاى دنده اش و ستون فقرات و سرش نيافتيم . آن را هم آتـش زديـم . نـسـبـت به ديگر اجساد بنى اميّه كه در شام مدفون بودند نيز همين كار را كرديم . گورهاى آنان عمدتاً در منطقه قنسرين شام بود.سـپـس بـه دمشق برگشتيم و گور وليد بن عبدالملك (خليفه ديگر اموى)را شكافتيم كه در آن چـيـزى نيافتيم . آن گاه گور عبدالملك مروان ، خليفه مقتدر اموى ، را نبش كرديم . مقدارى از بن مـوهـاى سـرش باقى مانده بود. به سراغ گور يزيد بن معاويه هم رفتيم . در آن ، جز مقدارى اسـتـخـوان چـيـزى نـبـود و از زير گلو تا پاشنه هاى پايش فقط يك خطّ سياه ، كه گويى با زغـال و يـا خـاكستر باشد، در تمام لحدش باقى مانده بود. ما قبرهاى همه بنى اميّه را در هر جا كه سراغ داشتيم ، شكافتيم و اگر جسدى در آن بود، سوزانديم .) ابن ابى الحديد مى گويد: (اين قصّه را در سال 605، در حضور ابوجعفر يحيى بن زيد علوى ، كـه نـقيب بنى هاشم بود، مطرح كردم و پرسيدم : معلوم است سوزاندن پيكر هشام به تلافى سـوزاندن بدن زيد بن على بوده است ، اما آن هشتاد تازيانه كه به بدن هشام زدند، چه علتى داشـت ؟ ابـو جـعـفـر گفت : گمان دارم كه آن هشتاد تازيانه حدّ قذف بوده باشد؛ زيرا هشام به زيـد جـسـارت كـرد و بـه مـادر او فـحـش داد و سـخن ناسزا گفت و تهمت زد. به برادر زيد، امام باقر، نيز اهانت نمود.)(575)
استفاده ابزارى بنى عباس از عترت پيامبر(ع)و مظلوميّت آنان
سـليمان بن على عبّاسى در بصره ، هر يك از امويان را به چنگ آورد، از دم تيغ گذراند و سپس خطبه اى ايراد كرد و در آغاز آن ، اين آيه را خواند: (وَ لَقَدْ كَتَبْنَا فِى الزَّبوُرِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ اَنَّ الْاءَرْضَ يـَرِثُها عِبْادِىَ الصَّالِحُونَ.)(576) (يعنى : همانا ما در كتاب زبور، پس از ذكر، نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته من ، به ارث مى برند.) سپس گفت : (آرى ، حكمى استوار و سخنى حتمى است . سپاس خداوندى را كه سخن بنده خويش را راسـت قـرار داد و وعـده خـود را برآورد و دورى از رحمت خداوند بر گروه ستمگران باد؛ كسانى كـه كـعـبه را وسيله رسيدن به اهداف ، و دين را بازيچه ، و درآمد عمومى مسلمانان را ميراث خود قـرار دادنـد و قرآن را پاره پاره كردند...) تا آن جا كه گفت : (خداوندشان چندان مهلت داد تا بر عترت ستم كردند و سنّت را كنار گذاشتند.)(577) در ايـن سـخـن ، بـاز هـم سـخـن از عـتـرت پـيـامـبـر(ع) و مـظـالمـى اسـت كـه بـنـى امـيـّه و آل سفيان نسبت به خاندان پيامبر(ع) روا داشتند.در زمـانـى كـه سليمان ، بنى اميّه را در بصره مى كشت ، يكى از زنان بنى اميّه بر سليمان بن عـلى عـبـّاسـى وارد شـد و گـفـت : (اى امير، اگر در عدالت هم اسراف شود، موجب افسردگى مى شـود و از زيـاده روى در آن بـه سـتـوه مـى آيـند. چگونه است كه تو از ستم بسيار خود و قطع پـيوند خويشاوندى ملول و افسرده نمى شوى ؟) سليمان نخست سكوت كرد و پس از مكثى ، اين شـعـر را خـواند: (شما كشتن ما را سنّت و مرسوم كرديد و آن را زشت و بد ندانستيد. اينك ، شما بـچـشـيـد، هـمان گونه كه ما به روزگار شما چشيديم .) سپس خطاب به آن زن گفت : (بايد نـخـسـتـيـن كـسـى كـه بـه سـنـّتـى راضـى مـى شـود كـسـى بـاشـد كـه آن را معمول كرده است .)(578) و افزود: (آيا شما (بنى اميّه)با على نجنگيديد و او را از حقّ مسلّم خويش بازنداشتيد؟ آيا شما حسن بن على را مسموم نكرديد و شرط و پيمانش را نشكستيد؟ و آيا شما حسين بن على را نكشتيد و سر بريده او را شهر به شهر و ديار به ديار نگردانديد؟ آيا زيد را نكشتيد و جسدش را بر دار نكشيديد؟ آيا يحيى بن زيد را نكشتيد و مُثله نكرديد؟! آيا على بن ابى طالب را بر فراز منبرها لعن و نفرين ننموديد؟ آيا شما جدّ ما، على بن عبداللّه بن عـبـاس ، را تـازيـانـه نـزديـد؟ آيـا شـمـا ابـراهـيـم امـام را در جوال آهك ، آن هم در زندان خفه نكرديد؟)