بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
كنى ؟ گفت : فرزندم حسين كشته شده است . گفتند: از كجا مى گويى ؟ گفت : من تا بـه حـال پـيـامـبر(ص) را در خواب نديده بودم . امّا ديشب او را در خواب ديدم با وضعى عجيب و آشـفـتـه و بـر لبـاس او گـرد و غـبـار نـشـسـتـه بـود. گـفـتـم : يـا رسـول اللّه ايـن چـه وضـعـى است كه در شما مى بينم ؟ فرمود: امّ سلمه ، من تمام شب را براى حسين و يارانش قبر حفر مى كردم . (42) هـمـچنين ابن عباس مى گويد: در منزلم خواب بودم كه ناگهان صداى شيون و ناله اى بلند مرا بـيـدار كـرد.مـتـوجـّه شـدم كـه اين فرياد و شيون از خانه امّسلمه ، همسر پيامبر(ص) است . به سـرعـت بـه سـوى خانه اش رفتم و ديدم مردم مدينه از زن و مرد مانند من به آن جا شتافته اند. نـزد او رفـتـم و گفتم : چه خبر است ، اى ام المومنين ؟ اين ناله و فرياد چيست ؟ جوابم نداد و رو بـه زنـان بـنـى هـاشـم كـرد و گـفـت : اى دخـتـران عـبـدالمـطـّلب ، مـرا در ايـن مصيبت يارى دهيد؛ سـرورتـان و سـرور جـوانـان بـهـشـت ، حسين ، كشته شد. واللّه ، سبط پيامبر و ريحانه او به شهادت رسيد.جـلو رفـتـم و پـرسـيـدم : اى ام المـؤ مـنـيـن ، اين خبر را از كجا مى گوئى و او ماجراى خوابش را برايم تعريف كرد و سپس اضافه نمود: پس از آن كه با آن خواب وحشتناك بيدار شدم ، سراغ آن شـيـشـه اى رفـتـم كـه پـيـامـبـر به من داده و گفته بود: (خاك كربلا و تربت حسين است كه جـبـرئيـل در شـب معراج به من داده است .) و به من فرموده بود: (ام سلمه ، هرگاه ديدى خاك اين شيشه به رنگ خون در آمد، بدان كه حسين را كشته اند.)(43) عـمـرو بـن ثابت مى گويد: من اين روايت را از امام باقر(ع) پرسيدم . حضرت فرمود: (بلى ، عـمر بن ام سلمه هم از مادرش همين روايت را نقل كرده است .) در روايات ديگرى نيز اين ماجرا آمده است . (44) در مدارك اهل سنّت ، ماجراى مزبور به طور مفصّل ذكر شده است . (45)
پيك يزيد در مدينه
پـس از آن كـه سـرهاى مطهّر شهدا از كوفه به دمشق رسيد. يزيد شخصى به نام عبدالملك بن ابـى حـارث را بـه سـوى مـديـنـه فرستاد تا خبر شهادت امام حسين (ع) را رسما به فرماندار مـديـنـه ، كـه در آن مـوقـع عـمـرو بـن سـعـيـد بـن عـاص بـود، بـرسـانـد و او را بـه ايـن قتل بشارت دهد. عبدالملك مى گويد: به نزديكى شهر كه رسيدم ، هر كس مرا مى ديد، مى گفت : چـه خـبـر؟ مـى گـفـتـم : خـبـر نـزد حاكم ، در آن جا خواهيد شنيد. يكى گفت : (انا لله و انا اليه راجعون .) به خدا قسم ، حسين را كشته اند.عـبـدالمـلك مـى گـويـد: چـون بـر حـاكـم مـديـنـه وارد شـدم و بـشـارت قتل حسين را به او دادم ، سخت خوشحال و مسرور گشت و گفت : برو خبر را به همه مردم اعلان كن .مـن از خانه حاكم بيرون آمدم ، جمعيّتى زياد گردم جمع شدند و من با صداى بلند، خبر شهادت حـسـين را به اطّلاع مردم رساندم . به خدا قسم ، ناله و شيونى همانند آن روز، كه از بنى هاشم بـلنـد شـد، نـشـنـيـده بـودم و مـديـنـه را يـكپارچه ضجّه و ناله فرا گرفت . سپس به نزد امير برگشتم . او چون مرا ديد، اظهار شادى كرد و اين شعر را خواند:(عَجَّت نِساءُ بنى زيادٍ عَجَّةً كَعَجيجِ نِسْوَتِنا غَداةَ الاِْرنَبِ) (يعنى : زنان بنى زياد فرياد زدند، همانند فرياد زنان ما در جنگ ارنب) و اين جمله را هم اضافه كرد:(هذِهِ واعِيَةٌ بِواعِيَةِ عُثْمان) (يعنى : اين شيون به جاى شيونى كه براى عثمان داشتم .)(46) مـاجـراى ورود اهـل بـيـت امـام حـسـيـن (ع) بـه مدينه ، و سخنرانى امام سجّاد(ع) در نزديكى شهر (47) و غـوغـايـى كـه بـا ورود آنـان و اشـعـار بشير بن جذلم در مدينه به وجود آمد، براى مردم آن شهر فراموش نشدنى بود.
اعتراض عبداللّه بن عمر به يزيد
انعكاس خبر شهادت امام حسين (ع) و حادثه عاشورا، مدينه ، شهر پيامبر، را سخت به هيجان آورد و سـران قـوم ، حـتـى كـسـانى را كه به ظاهر خود را از سياست و حكومت كنار كشيده بودند؛ به شدّت تحت تاءثير