بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
قرار داد.عـبـداللّه بـن عـمـر، فرزند خليفه دوم ، كه براى خود وجهه اى كسب كرده و خود را فردى زاهد و گوشه گير قلمداد نموده بود و عنوان (فرزند خليفه دوم)را نيز يدك مى كشيد، به شدّت از عمل يزيد و بنى اميّه ابراز تنفّر و انزجار نمود، به طورى كه نامه تندى به يزيدبن معاويه نوشت :... امـّا بعد، حادثه اى بزرگ و مصيبتى عظيم و واقعه اى خطير براى اسلام و مسلمانان پيش آمده و هيچ حادثه و روزى بزرگ تر از حادثه حسين (ع) و روز حسين نيست ... .گـويـنـد: هـنـگـامـى كـه يزيد نامه فرزند عمر را خواند، با خنده اى تعجّب آميز نامه او را چنين پاسخ داد:...امـّا بـعد، اى احمق ، ما بر سر سفره اى گسترده و بسترى آماده و مسندى مهيّا قدم نهاده ايم و در راه آن جنگيده ايم . اگر اين حقّ ما بود كه معلوم است از حقّ خود دفاع كرده ايم و كار خلافى از ما سـر نـزده . اگـر گويى حقّ ما نبود، پدر تو اين سنّت (غصب حق را) براى ما گذاشت و حق را از اهلش گرفت ... .(48) مرحوم مجلسى در روايتى ديگر، از كتاب دلائل الامامه از سعيد بن مسيّب روايت مى كند كه پس از خـبـر فـاجعه عاشورا در مدينه ، عبداللّه بن عمر براى اعتراض به كار يزيد، شخصا به شام سـفـر كـرد تـا اعتراض خود و نفرت مردم از كار يزيد را حضورا به او ابلاغ كند. او به ديدار يـزيـد رفـت و بـه درشـتى با او سخن گفت . سپس يزيد او را به اتاق خلوتى برد و با خون سـردى و آرامـش ، نـامـه طـومـارگـونه اى را كه عمر بن خطّاب ، خليفه دوم ، به معاويه نوشته بـود، بـه او نـشـان داد. در آن نـامـه ، افـكـار اسـلام و خـاندان پيامبر(ع) و توصيه خليفه به مـعـاويـه در ريـشـه كـن كـردن اهـل بـيت پيامبر(ص) با تدبير و سياست ، ولى با رعايت احترام ظاهرى آنان ، ذكر شده بود.عبداللّه بن عمر وقتى نامه را خواند، با تعجّب سكوت كرد و يزيد را در كارش معذور دانست .چـه خـوب گـفـتـه انـد كـه : (مـا قُتِلَ الْحُسَيْنُ اِلاّ فى يَوْمِ السَّقيفَةِ)(يعنى حسين (ع) در سقيفه كشته شد!(49)) و چه زيبا گفت شاعر:(اَليَوْمَ مِن اِسْقاطِ فاطِمَةَ مُحْسِنا سَقَطَ الحُسَيْنُ عَنِ الْجَوادِ صَريعا.) (يـعـنـى : آن روز كـه محسن فاطمه (س)را كشتند، حسين (ع) از اسب بر زمين افتاد و به شهادت رسيد.) و به قول علاّ مه بحر العلوم :(كمينُ جَيْشٍ بَدا يَوْمَ الطُّفُوفِ وَ مِنْ يَوْمِ السَّقيفَةِ قَدْ لاحَتْ طَلايِعُهُ يا رَمْيَةً قَد اَصابَتْ وَ هِىَ مُخطِئَةٌ مِنْ بَعْدِ خَمْسينَ مَنْ شَطَّتْ مَرابِعُهُ)(50) (يـعـنـى : طـليـعـه لشـكـر كـربـلا از سـقـيـفـه شـروع مـى شـود كـه پـس از پـنـجـاه سال بعد در روز عاشورا نمودار شد..) ورود خاندان پيامبر(ص) به مدينه و بازگشت اسرا به وطن ، مدينه را دگرگون كرد و نهضت بـيـدارى در كـنـار قبر پيامبر(ص) شعله ور شد؛ نهضتى كه پشتوانه و ريشه اش خون پاك و درخـشـان حسين و ياران او بود و پاس دارنده و تبيين كننده آن امام سجّاد(ع) و زينب كبرى (س)و ديگر بازماندگان امام حسين (ع) بودند.هر روز در گوشه و كنار مدينه ، مجلسى برپا مى شد و حضرت زينب (س)از هجرت از مكّه تا كـربـلا و عـاشـورا و شـهـادت امام حسين و عباس و مسلم (ع) و ديگران براى مردم سخن مى گفت ؛ مشعل هاى بيدارى افروخته شده بود و آتش نهضت بر پا مى گشت .(51) حاكم مدينه نامه اى براى يزيد نوشت و وضعيّت پيش آمده در مدينه ، امواج بيدارى و مقاومت مردم و نـقـش زيـنـب كـبـرى (س)را بـراى يـزيـد تـوضـيـح داد. يزيد كه با سخن زينب (س) و اراده پولادين و عظمت روح او در دربار خود آشنا شده بود، به حاكم مدينه نوشت كه زينب (س)را از مدينه بيرون كند و به يكى از شهرها تبعيد نمايد.