بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
از يـوغ حـكـومـت امـويـان خـلاص گرديد.(107) شـيعيان بصره به رهبرى مثنّى بن مخربه ، به شدّت از حكومت اموى ها روگردان شده بودند و از اين كه امام حسين (ع) را در كربلا يارى نكرده اند، سخت اظهار پشيمانى مى نمودند. گر چه آنـان عـمّال حكومت اموى را از بصره بيرون كرده بودند و بصره به دست زبيريان افتاده بود، امـّا آنـان بـه ايـن نـيـز راضـى نـبـودنـد. شـايـد آن هـا مـوضـع گيرى ابن زبير را مى دانستند. بـنـابـرايـن ، تنها بر قيامى بر ضدّ قاتلان امام حسين (ع) و گرفتن انتقام خون شهداى مظلوم كـربـلا راضى مى شدند از اين رو، هنگامى كه نامه سليمان بن صرد، رهبر توّابين ، به آنان رسيد، آنان لبّيك گفتند و آماده يارى توّابين شدند.(108)
قيام در كوفه
كـوفـه ، مـركـز ثـقـل عـراق ، پس از فاجعه عاشورا و شهادت امام حسين (ع) در باتلاق گناه و تـقـصـيـر فـرو رفـته بود و موضع سختى برگزيده بود، به خصوص با توجّه به آن كه شيوه سنّتى امويان در مورد اين شهر، كه داراى گرايش هاى شديد علوى بود، متّكى بر فشار و تـرور بود. اين شهر هسته مركزى جنبش شيعه به شمار مى آمد و موضعش نسبت به امويان با بـصـره مـتـفـاوت بود؛ زيرا بصره موضعى محافظه كارانه داشت ، در حالى كه موضع كوفه تند و انقلابى بود. از اين رو، قاطعانه عمرو بن حريث ، نماينده نظام اموى ، را طرد كرد و عامر بـن مسعود را بر جايش نشاند، سپس بعضى از مردم اين شهر به ابن زبير نامه نوشتند و نسبت بـه او اعـلام وفـادارى كردند؛ زيرا ابن زبير مدعى خون خواهى امام حسين (ع) و دشمن نيرومندى بـراى امـوى هـا بـود. بـه ايـن تـرتيب ، عراق از سلطه حكومت امويان خارج شد و به ابن زبير پيوست .كـوفـه در آن وقـت ، بـسان آتش فشانى در شرف انفجار بود؛ چرا كه اين شهر بيش از هر جاى ديـگر بار سنگين گناه و ندامت را بر دوش داشت . مردم اين شهر بودند كه امام حسين (ع) را به سـرزمـيـن عـراق دعـوت كـردنـد و آن گـاه در سـخـت تـريـن شـرايـط، تـنـهـايـش گـذاشـتـنـد. حال اين شهر به خود آمده و يك پارچه خشم و گناه و نفرت شده بود. ازين رو، به ناچار براى رهايى از اين گناه سنگين ، سراسيمه به دنبال گريزگاهى مى گشت .در چـنـيـن شرايطى ، پيشوا و رهبر مى تواند به آسانى از احساسات مردم استفاده كند و آنان را سازماندهى نمايد و عليه نظام اموى بشوراند. ولى كوفه على رغم داشتن امواج خروشان خشم و نـارضـايـتـى ، نـمى توانست جبهه واحدى باشد؛ زيرا بافت انسانى-قبيله اى و سياسى شهر ميان سه نيروى اصلى تقسيم مى شد:1 -شـيـعـيان خالص و عناصرى كه سخت در پى اتّخاذ موضعى شتاب زده و خشن بودند؛ بدنه ايـن جـنـاح را عـمـدتـا طـايـفـه (يـمـنـى هـا) و (مـوالى و ايـرانـيـان) تشكيل مى دادند.2 -هواخواهان حكومت اموى ، كه غالبا اشراف عراق و از طايفه (مضرى ها) بودند و بسيارى از آنان در واقعه عاشورا نقش مهمّى در جنايت كربلا داشتند.3 -طرفداران مقاومت منفى ؛ اينان على رغم مخالفت با نظام اموى ، جبهه اى ترديدآميز داشتند.پـيـشـوايـان نهضت مخلصانه (توّابين) ، كه به آنان (انصار الثوره)(ياران انقلاب)نيز مـى گـفتند از طايفه (يمن)بودند. آنان پس از شهادت امام حسين (ع) ، پنهانى گردهم آمدند و خـود را سخت مورد انتقاد و سرزنش قرار دادند و از آن كه امام (ع) را با آن همه خواهش و التماس ، بـه شهر شان دعوت كرده ولى هنگام احتياج ، ايشان را تنها رها كرده بودند، دچار شرمندگى جـان كـاهـى بـودنـد. آن هـا تـصـمـيـم گـرفـتـنـد بـه هـر شكل ممكن ، دامن خود را از آن لكّه گناه و ننگ پاك كنند.(109) عـلاوه بـر ايـن ، شـهـادت كـسـانـى كـه بـه يـارى امـام (ع) بـرخـاسـتـه بـودنـد. قـبـايـل بـسـيـارى را در سـراسر كشور داغدار ساخته و به انتقام برانگيخته بود. بيش تر اين افراد در ميان قبيله خود، موقعيّتى ممتاز داشتند و از اعتبار و وجاهت برخوردار بودند؛ همانند هانى بـن عـروه ، زهـيـر بـن قـيـن ، و بـريـر بـن خـضـيـر. ايـن قـبـايـل ، بـه خـصـوص در كـوفه و بصره ، به تحرّكاتى بر ضدّ حكومت دست زدند و اسباب زحـمـت دربـار را فـراهـم سـاختند. كسانى كه بستگان خود را از دست داده بودند، متعهّد به انتقام گـيـرى شـدنـد؛ بـه عـزا نـشـسـتـنـد و بـلافاصله ، جلسات سرّى به پا كردند. اين تشكيلات پنهانى را براى قيام مسّلحانه مهيّا نمودند. در انجمن هاى شبانه ، از شهيدان ياد