پس از مرگ يزيد و آشكار شدن دعوت ابن زبير در حجاز، مردم كوفه عمروبن حريث ، استاندار كـوفـه ، را اخـراج نـمودند و داعيان وطرفداران ابن زبير مردم را به بيعت با او دعوت كردند. ابـن زبـيـر نـيـز عبداللّه بن يزيد انصارى رابه استاندارى كوفه منصوب نمود و ابراهيم بن طـلحـه را بـه عـنـوان مـشـاور، مـعـاون و خـزانـه دار بـيـت المال او انتخاب كرد.يـاران سـليـمـان هـمـچـنـان بـر تـصـمـيـم خـود بـه جـمـع آورى قـوا و سـلاح مـشـغول بودند كه در اين بين ،مختار از حجاز به كوفه آمد. او نيز با داشتن ماءموريّت از طرف محمد حنفيّه مردم را به خون خواهى امام حسين (ع) و قيام بر ضدّ امويان دعوت كرد جمعى از ياران سـليـمـان از او جـدا شـدنـد و بـه گـروه مـخـتـار پـيـوستند و معتقد بودند كه سليمان پيرمردى سال خورده است و در فنون جنگ سر رشته آن چنانى ندارد و ما را به كشتن خواهد داد .عبداللّه بن يزيد كه اوضاع را آن چنان آشفته ديد. و از اهداف مختار و سليمان آگاه شد، با خود گفت :سليمان به ما كارى ندارد، قصد او جنگ با حكومت شام و انتقام گرفتن از خون امام حسين (ع)است . خداوند آن ها را مشمول رحمت خود سازد. امّا خطر از ناحيه مختار و گروه او است كه تصميم بـر قيام در كوفه دارند.بنا بر اين ، پيش از هر چيز، دستور داد مختار را دستگير كردند وبه زنـدان انداختند و راه را براى حركت توّابين و خروج آنان از كوفه و حركت به سوى شام هموار نـمـود. حـاكم كوفه اعلام داشت : اگر توّابين به ما كارى نداشته باشند، ما هم به آنان كارى نـخـواهـيم داشت و من هدف آنان را كه در صدد جنگ با ابن زياد هستند، تاءييد مى كنم و حتّى اگر صلاح بدانم ، آنان را يارى خواهم كرد.او سـپـس سخنانى در مذمّت ابن زياد و مظلوميّت امام حسين (ع) بر زبان راند و اعلام كرد كه ابن زيـاد را در مـحـل سـرپـل مـنـيـج ديـده اند كه قصد لشكركشى به كوفه دارد. پس چه بهتر كه گـروهـى بـه سراغ او روند وجنگ را دور از كوفه انجام دهند .اين بهتر از آن است كه در كوفه آشـوب و درگيرى پيش بيايد؛ چون اگر در كوفه با هم درگير شويد خسته و ناتوان خواهيد شد و ابن زياد به راحتى ، بر شما چيره خواهد گشت .اى مردم كوفه ، بدانيد ابن زياد و پدر او بـدتـريـن خـلق خـدا در دشـمـنـى وسـتـيـز بـا شـمـايـنـد.آن هـا مـدّت هـفـت سال بر شما حكومت كردند. و مردم شريف و پرهيزكار و ديندار شما را كشتند. او ناكسى است كه كـسـى را كـشـتـه كـه امـروز بـه خـون خـواهـى او قـيـام مـى كـنـيـد. شـمـا او را بـا مـرگ اسـتـقـبـال كنيد و هر چه در توان داريد، بر ضدّ او به كار بريد. من به شما نصيحت مى كنم و خيرخواهى مى نمايم . (122)
جمع آورى سپاه وعزيمت به كارزار
سـليـمـان بـن صـرد نـزد سـران ياران خويش فرستاد وتصميم خود را به آن ها خبر داد از آنان خـواسـت كـه در مـاه ربـيـع الاخـر هـمان سال (65 ه.ق)با بزرگان و سران قوم به سوى شام حركت كنند.تـوّابـيـن حـركـت خود را آغاز كردند ودر محلّه نخيله اردو زدند تا گرد هم جمع شوند. سليمان از لشكر خود سان ديد، امّا تعداد آنان را كافى ندانست ؛ زيرا از بيعت كنندگان ، جمع زيادى غايب بودند.سـليـمـان دو نـفـر از يـاران خـود به نام حكيم بن منفذ كندى و وليدبن عصير كنان را به كوفه فرستاد كه فرياد زدند: (يا لثاراتِ الحسين) .(123) اين شعار بسيار تحريك كننده بود و آن دو نفر نخستين كسانى بودند كه اين شعار را رسمى و عـلنـى كـردند.جمعى از مردم كوفه به آنان پيوستند و لشكر سليمان كه قريب چهارهزار نفر بود، به هشت هزار نفر رسيد.سـليمان به دفتر خود نگاه كرد، تعداد بيعت كنندگان قريب شانزده هزار نفر بوده اند. به او گـفـتند:جمعى از ياران به مختار پيوسته اند. گفت : شايد حدود دوهزار نفر به مختار پيوسته باشند، پس بقيه كجايند؟ بايد دست كم ، ده هزار نفر مى آمدند. سليمان آنان را سرزنش كرد و گفت : آنها مؤ من نيستند. آيا عهد و پيمان خود را فراموش كرده اند؟ لشـكـر سـه روز در نـخـيـله ماند و ماءموران سليمان به سراغ سران و كسانى كه بيعت كرده و نـيـامـده بـودنـد، رفـتـنـد و آنـان را دعـوت بـه يـارى نـمـودنـد قـريـب يـك هـزار نـفر ديگر نيز آمدند.(124) مـسـيـّب ، كـه از سران برجسته شيعه و از رهبران قيام بود، برخاست و خطاب به سليمان چنين گفت :خـداى تـو را رحـمـت كـنـد. كـسـى كه از جنگ اكراه دارد به كار جنگ نيايد. بدان كه جز افراد با اخـلاص