بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
حـمـل سـر بـريـده امـام حـسـيـن (ع) و قـاتـل عـثـمـان بـن عـلى ، بـرادر امـام حـسين (ع)، بوده است .(304) ابـو عـمـره ، رئيـس شـهـربـانـى مـخـتـار، خـانـه او را مـحـاصـره كـرد. او خود را در بيت الخلاى مـنزل ، مخفى كرده بود كه با راه نمايى همسرش ، به دست ماءموران افتاد. او را كشتند و جسدش را به آتش كشيدند.(305) پـنج ـ سنان بن انس ؛ از چهره هاى جنايت كار كربلا و كسى است كه به خيمه هاى امام حسين (ع) يـورش بـرد و نـيـزه اش را در آخـريـن لحـظـات عـمـر امام (ع)، به سينه حضرت فرو برد. در بـعـضـى مـقـاتـل نـيـز نـقـل شـده كـه او سـر مـقـدس امـام حـسـيـن (ع) را از بـدن جـدا كـرده اسـت .(306) پـس از دست گيرى او، به دستور مختار، دست و پايش را بريدند و هنوز جان داشـت كـه او را در ديـگ روغـن جـوشـان افـكـنـدنـد و بـديـن سـان ، بـه نـتـيـجـه اعمال زشت خود رسيد.(307) شـش ـ حـكـيـم بـن طـفيل ؛ از سران حادثه عاشورا بود، عدى بن حاتم ، كه هم قبيله او بود، از او شـفـاعـت كـرد، امـّا مـؤ ثـّر واقـع نـشـد و بـه دسـتـور ابـن كامل ، كه از فرماندهان مختار بود، او را تيرباران كردند.هـفـت ـ حـرمـله ؛ شـيـخ طـوسـى (ره)در امـالى مـى نـويـسـد: مـنـهـال بـن عـمـرو (از شيعيان و ياران امام سجاد(ع) مى گويد: پس از زيارت خانه كعبه ، به مـديـنـه رفـتـم و خـدمـت امـام سـجـاد(ع) شـرفـيـاب شـدم . امـام از مـن پـرسـيـد: اى مـنـهال ، از حرمله چه خبر؟ گفتم : هنگامى كه از كوفه خارج شدم ، زنده بود. امام هر دو دستش را به دعا بلند كرد و چنين فرمود:(اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ الْحَديدِ. اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ الْحَديدِ. اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ النَّارِ.) خـدايـا، سـوزش شـمـشـيـر را بـه او بـچـشان . خدايا، سوزش شمشير را به او بچشان . خدايا، سوزش آتش را به او بچشان .از نـفـريـن امـام سـجاد(ع)، كه مظهر عفو و گذشت از خطاكاران بود، معلوم مى شود كه حرمله چه قدر دل اهل بيت پيامبر(ع) را به درد آورده است .ابـو مـخـنـف از امـام بـاقر(ع) نقل مى كند: (هنگامى كه على اصغر در آغوش پدر هدف تير حرمله واقع شد، امام حسين (ع) آنان را نفرين كرد و فرمود:(وَ انْتَقِمْ لَنا مِنْ هؤُلاءِ الظَّالِمينَ) خدايا، انتقام ما را از اين ستمگران بستان .(308) مـنهال گفت : (پس از زيارت مدينه ، عازم كوفه شدم . وقتى به كوفه رسيدم ، مختار به قلع و قـمـع عـاملان حادثه كربلا مشغول بود. من با مختار رفاقت قديمى داشتم . چند روزى در خانه بـراى ديـد و بـازديـد نشستم . سپس بر مركب سوار شدم و به قصد ديدار مختار از خانه خارج شدم . وقتى چشم مختار به من افتاد، گفت : هان منهال ، كجا بودى تا حالا به ديدن ما نيامدى و در قيام با ما همراه نبودى ؟ گفتم : امير، من به سفر حج رفته بودم .با هم مشغول صحبت شديم تا به محله كناسه رسيديم . مختار در آن جا متوقف شد؛ گويى منتظر اسـت بـرخـى از افـرادش ، كه اطراف او بودند، خبر دادند كه حرمله در اين محله مخفى شده است . مـاءمـوران به سرعت ، به جست و جو پرداختند و ديرى نگذشت كه فردى را كشان كشان به نزد مـخـتـار آوردنـد. آرى ، او حـرمله بود.تا چشم مختار به او افتاد، با لحن تندى فرياد زد: خدا را شكر كه به چنگم افتادى ! وبى درنگ ، فرياد زد:جلاّد، جلاّد.جـلاّدان جلو آمدند. مختار دستور داد: اول دو دست او را قطع كنيد. (همان دو دستى كه با يكى كمان را مى گرفت و با ديگرى تير را رها مى كرد؛ يك بار گلوى على اصغر را نشانه گرفت ، يك بار چشم ابى الفضل (ع) را نشانه رفت و يك بار هم قلب حسين (ع) را شكافت .) سپس فرياد زد: دو پايش را هم قطع كنيد!ماءموران اجرا كردند. آن گاه صدا زد: آتش ، آتش .فوراً چوب هاى خشك و نازكى را روى بدن نيمه جان او ريختند و آن را به آتش كشيدند.)