بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
مـجـدّداً ابـراهيم را در آغوش فشرد و با جمله (صَحِبَكَ اللَّه)(يعنى : خدا به همراهت)با او وداع كرد.(327) امـيـرى جـهـانـديده با كوله بارى از تجربه هاى تلخ و شيرين و بار مسؤ وليّتى سنگين بر دوش و دلى پر اميد به انتقام از خون شهداى مظلوم كربلا با جوان سلحشور و فرمانده دلير و كاردان سخن گفت .فرمانده در چهره پرفروغ امير انقلاب ، اميد و نشاط و ايمان مى ديد. سخنان گـرم او هـمـانـنـد شـعـله هـاى آتـش دل هـا را گـرم مـى كـرد و چـون آيـه هـاى جـهـاد و شـهـادت ، دل را بـه تـپـش مـى افكند.چهره پر چين و چروك امير با محاسنى سفيد و چشمان پرفروغى كه هميشه حالتى گريان داشت و حاكى از اشك هاى گرم قهرمان انتقام در سوگ شهيدان بود و دست هاى پرحرارت او كه بر دوش ابراهيم نهاده بود، از قدرت تصميم و اراده محكم و ايمان به خدا و بـشارت هاى اميرالمؤ منين حكايت داشت و او را در عزم خود راسخ تر مى كرد و ارتش انقلاب با فرمانده اى اين چنين به سوى دشمن حركت نمود.ارتـش ابـراهـيـم بـه سوى منطقه موصل ، كه ارتش شام به فرماندهى ابن زياد در آن جا مستقر بود، به سرعت پيش مى رفت . آنان در مسير خود، وارد شهر مدائن شدند و سه روز در آن جا به اسـتـراحـت و تـجـديد قوا پرداختند. سپس به سوى تكريت و پس از اندكى استراحت و جمع آورى خـراج تـكـريـت و تـقـسـيـم آن بـيـن رزمـنـدگـان ، بـه سـوى مـوصل حركت كردند. در بين راه ، نامه اى از مختار به ابراهيم رسيد كه به او دستور مى داد هر چـه سـريع تر به سوى دشمن حركت كند و درنگ ننمايد.(328) ابراهيم طبق فرمان ، نـيـروهـا را بـه سـرعـت پـيـش بـرد و در چـهـار فـرسـخـى موصل ، نزديكى شهر خازر، به نيروهاى دشمن رسيدند.(329) دو ارتـش در مـقـابل هم قرار گرفتند. ابراهيم طبق فرمان مختار، ماءمور بود بى درنگ به دشمن يورش برد.لشكر خود را منظّم كرد و ميمنه و ميسره لشكر و فرماندهان آنرا معيّن نمود؛ على بن مالك ، يكى از فرماندهان شجاع ، را به فرمان دهى ميمنه و عبداللّه بن ورقاء، از شجاعان عراق ، را در مـيـسـره لشـكـر گـمـاشـت . قـلب لشـكـر و فـرمـان دهـى كل را نيز خود به عهده گرفت و پس از كسب اطّلاعات لازم از نيروهاى دشمن ، آماده نبردى بزرگ و كـارزارى خـونـيـن شـد. ابـن زيـاد نـيـز لشـكـر خـود را مـنـظـم و آمـاده نـمـود و خود فرمان دهى كـل را برعهده گرفت ، شرحبيل بن ذى الكلاع را، كه از جانيان فاجعه عاشورا بود به فرمان دهـى سـواره نـظـام ، حـصـيـن بن نمير، از جنايتكاران جنگى كربلا را به فرمان دهى جناح راست لشـكـر و عـمـيـربـن حـبـاب را ـ كـه مـخـفـيـانـه بـا ابـراهـيـم مـلاقـات كـرده و قـول هـمـكـارى داده بـود و از ابن زياد دل خوشى نداشت ـ در ميسره لشكر گماشت . دو لشكر در مـقـابـل هـم قـرار گرفتند، در حالى كه از نظر جمعيّت ، لشكر ابن زياد بالغ بر هشتادهزار و لشكر ابراهيم قريب سى هزار نفر بود.
سخنان ابراهيم اشتر در ميدان
لشـكـر حـق آمـاده نـبـرد شـد. هـوا كـامـلاً روشـن بود. ابراهيم در حالى كه غرق در سلاح بود، از لشـكـريـان خـدا و منتقمان خون حسين سان ديد و آنان را آماده نبرد كرد. او در حالى كه بر اسبى قوى هيكل سوار بود، جلوى لشكر ايستاد و چنين گفت :(اى يـاران ديـن مـا و پـيـروان حـق و ارتـش خـدا، اكـنـون عـبـيـداللّه بـن زيـاد، پـسـر مـرجـانـه ، قـاتـل حـسـيـن بـن عـلى و فـرزنـد فـاطـمـه ـ دخـتـر پـيـامـبـر خـدا ـ در مـقـابل شما است . او همان كسى است كه حسين را محاصره كرد و بين او و يارانش و بين آب فرات حـايل شد و نگذاشت آنان آب بنوشند و مانع گرديد از اين كه كار به جنگ نكشد و مانع شد كه او به سرزمين ديگر برود. او حسين و جوانان و يارانش را مظلومانه به شهادت رساند. به خدا، فـرعـون بـا بـزرگـان بـنـى اسـرائيـل چـنـيـن نـكـرد كـه پـسـر مـرجـانـه بـا اهـل بـيـت پيامبر كرد؛ اهل بيتى كه خداوند آنان را از هر پليدى دور داشته و پاك و پاكيزه شان گـردانـده بـود. ايـنـك خـداونـد شـمـا را در ايـن سـرزمـيـن گـرد آورده و ايـن دشـمـن خـدا را هـم در مـقـابـل شـمـا آورده اسـت . امـيـدوارم كـه خـداونـد خـواسـتـه بـاشـد دل هـاى شـما را با ريختن خون آن ناپاك شاد كند و خدا خود گواه و شاهد است كه هيچ انگيزه اى شـمـا را بـه ايـن سـرزمـيـن نـكـشـانـد، جـز خـون خـواهـى حـسـيـن و اهل بيت پيامبرتان