بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
كنيد. آنها راضى شدند و او آن زنجير را ريـزريـز كـرد و شـيـعـيـان از آن ، بـه عنوان نگين انگشتر، استفاده كردند و به آن تبرّك مى جستند.(508)
اعلان قيام
يـحـيـى بـن زيـد، هـمـچـون شـيـرى كـه از قـفـس گـريـخـتـه بـاشـد، مـوجـب وحـشـت دشـمـن بـود.عـمـّال امـوى ، كه در همه جاى كشور اسلامى آن روز بر اريكه قدرت تكيه داشتند و به جنايت و خـون ريـزى و حـيف و ميل اموال مردم مشغول بودند، نمى توانستند وجود مردى بيدار و انقلابى از دودمـان پـيـامـبـر خـدا(ص) را در روى زمـيـن ببينند. بنابراين ، همواره درصدد بودند فريادهاى خشمگينانه و حق طلبانه آزاديخواهان و انقلابيّان را در نطفه خفه سازند.يـحـيى خوب مى دانست كه گرگ صفتان اموى دست از سر وى برنخواهند داشت . اما او آن قهرمان سـلحـشـورى بـود كـه پـايه هاى حكومت ننگين بنى اميّه را لرزاند، از نوادگان حسينِ شهيد(ع) و ذرّيـّه پيامبر خدا(ص) بود. او كجا و زندگى با ذلّت و خوارى كجا؟ او مرگ با عزّت و جهاد در راه خدا و مبارزه با دشمنان حق را بر زندگى چهارروزه دنيا ترجيح مى داد.يـحـيـى هـمـانـنـد جـدّش حـسـين (ع) و پدر بزرگوارش زيد(ع)، راهى جز قيام و شهادت در پيش نداشت ؛ بازمانده خاندانى بود كه جدّ و پدر و بستگان و شيعيانش را مظلومانه كشتند و او تنها قـهـرمـان خون خواه شهداى كربلا و كوفه بود. نهضت عاشورا و قيام زيد راه و تكليف را براى يحيى و همفكران او معلوم كرده بود و او خود را موظّف مى ديد در اين راه گام نهد.سـرحـان مى گويد: (ما همچنان تا ابرشهر رفتيم و بر عمرو بن زراره وارد شديم . او دستور داد هـزار درهـم بـه يحيى دادند تا خرجى راه كند و سپس به سوى بيهق (509) روانه شـد. يـحـيـى از بيهق ، كه آن روز آخرين خطّه خراسان بود، با هفتاد تن از ياران و شيعيان مجدّداً به سوى ابرشهر بازگشت ، تعدادى مركب خريد و به ياران خود داد.عـمـرو بن زراره ، حاكم ابرشهر، وقتى از ورود يحيى و يارانش و تجمّع آنان با خبر شد، نامه اى براى نصر بن يسار، استاندار خراسان ، فرستاد و او را از اوضاع مطّلع ساخت . نصر نامه اى به عبداللّه بن قيس بكرى ، حاكم سرخس ، نوشت و نامه مشابهى براى حسن بن زيد تميمى ، فرماندار طوس ، فرستاد و به آنان دستور داد با لشكريان خود به ابرشهر بروند و به كمك حاكم آن جا به جنگ با يحيى و ياران او بشتابند، فرمان دهى نبرد را هم به عهده عمرو بن زراره بگذارند.در حـالى كـه آن هـا بـا گـروهـى از سربازان ، به ابرشهر آمدند و به قواى عمرو پيوستند. مـجموعه لشكريان آنان به ده هزار نفر مى رسيد، يحيى از تعداد مجاهدان كربلا بيش تر همراه نداشت كه همه آنان از مردان لايق و فداكار بودند.(510)
جنگ در ابرشهر
قواى دشمن با تجهيزات كامل ، در مقابل افراد محدود يحيى قرار گرفتند. جنگ شديدى بين آنان و نـيـروهـاى دشـمـن درگـرفـت . شـيـر دلير و قهرمان دلاور علوى با كمك ياران اندك خود، چنان عـرصـه نبرد را بر دشمن تنگ كرد كه دشمن با تلفاتى سنگين عقب نشينى كرد. در روز نخست جنگ ، فرمانده قواى دشمن ، عمرو بن زراره ، به هلاكت رسيد و لشكريانش منهزم شدند.مـركـب هـا و سـلاح هـاى زيادى به غنيمت يحيى و ياران او درآمد و آنان فاتحانه به سوى شهر هـرات حـركـت كـردنـد.(511) حـاكـم هـرات ، مـفـلس بـن زياد، هنگامى كه شنيد يحيى و همرزمانش به آن سرزمين آمده اند، متعرّض آنان نشد و يحيى و يارانش نيز متعرّض او نشدند و از هـرات گـذشـتـنـد تـا بـه سـرزمـيـن جـوزجـان رسـيـدنـد.(512) جـوزجـان در شـمال افغانستان كنونى واقع است و اكنون نيز به همين نام نيز معروف مى باشد. اين منطقه در سال 33 ه . ق به دست مسلمانان فتح شد.(513)
نبرد خونين جوزجان
يحيى و يارانش وارد سرزمين جوزجان شدند. حاكم جوزجان مردى به نام حمّاد بن عمرو سعيدى يا به قول طبرى ، سعدى بود. وقتى نصر بن يسار، استاندار خراسان ، فهميد كه يحيى پس از در هـم شـكـستن قواى آنان در جنگ ابرشهر، به هرات و از آن جا به جوزجان رفته است ، قوايى بـه تـعـداد هـشـت هـزار مـرد جـنـگـى