سخنان يحيى در جبهه نبرد - پیامدهای عاشورا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پیامدهای عاشورا - نسخه متنی

ابوفاضل رضوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بـه طـرف جـوزجـان گسيل داشت . اين نيروها در نواحى ارغوى ، در سرزمين جوزجان ، به نيروهاى يحيى رسيدند.

در اين موقع ، دو تن از سران معروف آن سامان ، به نام هاى ابوالعجارم حنفى و خشخاش ‍ ازدك ، كـه از شـيعيان بودند، به قواى يحيى پيوستند. خشخاش پس از شهادت يحيى ، دستگير شد و به دستور نصر بن يسار، دست و پايش را بريدند و او را به شهادت رساندند.

فـرمـانـده نـيـروى دشمن مردى به نام سليم بن احور بود. او ميمنه لشكر خود را به سورة بن مـحـمّد كندى و ميسره را به حمّاد بن عمرو سعدى ، حاكم جوزجان ، سپرد. يحيى نيز ياران خود را با صف هاى منظّم ، آماده نبرد كرد و جنگ به شكل وحشتناكى درگرفت .(514)

سخنان يحيى در جبهه نبرد

يحيى در گرماگرم نبرد، با سخنان پرشور و حماسى خود، مردم را به جهاد در راه خدا و مبارزه با ظلم و بيدادگرى تحريك مى نمود. او فرياد مى زد:

(اى بـنـدگـان خـدا، آن گـاه مـرگ فـرا مـى رسـد كـه اجـل انـسـان سـرآمـده باشد. اى بندگان خدا، مرگ در تعقيب انسان است و راه فرارى از آن نيست و نـمـى تـوان جلوى آن را گرفت . پس به دشمن يورش بريد. خدا رحمتش را بر شما فرستاد و بـجـنـگـيـد تـا به گذشتگان خود ملحق شويد و به سوى بهشت قدم نهيد و بدانيد كه افتخارى براى انسان بالاتر از شهادت و كشته شدن در راه خدا نيست .) او در مـيـدان جـنـگ ، پـيـامـى را در غـالب اشـعـارى بـراى بـسـتـگـان خـود ـ اهل بيت پيامبر(ع) ـ به مدينه فرستاد:




  • (خَليلىِ عَنّا بِالْمَدينَةِ بَلِّغا
    فَحَتّى مَتى مَرْوانُ يَقْتُلُ مِنْكُمُ
    لِكُلِّ قَتيلٍ مَعْشَرٌ يَطْلُبُونَهُ
    وَ لَيسَ لِزَيْدٍ فِى العِراقَيْنِ طالِبٌ.)



  • بَني هاشِمَ اَهْلَ النُّهى وَالتَّجارِبِ
    غُزاتِكُمْ والدَّهْرُ فيهِ العَجائِبُ
    وَ لَيسَ لِزَيْدٍ فِى العِراقَيْنِ طالِبٌ.)
    وَ لَيسَ لِزَيْدٍ فِى العِراقَيْنِ طالِبٌ.)



دوسـت مـن ، ايـن پـيـام را از طرف ما به بستگانم ، بنى هاشم ، آن زيركان و تجربه داران ،در مدينه برسان و بگو: تا كى مروانى ها از خوبان شما بكشند. روزگار پر از شگفتى ها است . هـر كـشـته اى را گروهى باشد كه به خون خواهى وى برخيزند. اما در سرزمين (عرب و عجم) ، براى زيد خون خواهى نيست .)(515)

شهادت يحيى

يحيى با ياران اندك خود، مردانه جنگيدند و پس از سه شبانه روز نبرد و مقاومت و كشتار كثيرى از افراد دشمن ، به شهادت رسيدند. يحيى در روز سوم نبرد، با آن كه زخم هاى فراوانى به او رسيده بود، مردانه مى جنگيد. اما ناگهان تيرى به پيشانى پاك او اصابت كرد و كار او را سـاخت ؛ همان گونه كه زيد، پدر بزرگوار يحيى ، نيز با تيرى كه به پيشانى او اصابت كـرد بـه شـهـادت رسيد. كسى كه اين تير را به پيشانى يحيى زد نامردى از طايفه عنزه بود كـه زره و سـلاح او را نـيز به غنيمت برد. سر مقدّس او نيز توسّط نامرد ديگرى به نام سورة بـن مـحـمـد از بـدنـش جـدا شد. سر او را براى نصر بن يسار، استاندار خراسان ، فرستادند و نصر نيز سر يحيى را براى وليد بن يزيد، خليفه اموى ، به شام فرستاد.(516) در قيام ابومسلم خراسانى ، اين دو نفر ـ يعنى : سورة بن محمّد و آن مرد عنزى ـ دستگير شدند و ابومسلم دستور داد دست و پاى آنان را قطع كردند و بر دارشان زدند.(517) دربـاره شـجاعت يحيى ، گفته اند: او جوانى دلير بود و هميشه در صفوف مقدّم جبهه ، با دشمن رو به رو مى شد و از انبوه دشمنان و تنهايى خود، ترس و وحشتى نداشت .

شـهـادت يـحـيـى عـصـر روز جـمـعـه اى از سـال 125 ه‍ .ق . اتـفـاق افـتـاد .(518) عـمـّال بـنـى امـيـّه جسد يحيى را در دروازه جوزجان بر دار زدنند .(519) جعفر احمر مى گويد: ( من خود جسد يحيى را بر سر دار، در دروازه جوزجان مشاهده كردم . (520) جـنـازه او هـمـچـنـان بـالاى دار بـود تا وقتى كه ابومسلم قيام كرد. آن گاه آن را پايين آوردند و غسل دادند و كفن كردند و بر آن نماز گزاردند و در همان جوزجان به خاك

/ 128