شيخ احمد احسايي اولين فرد مؤثر در ايجاد اين جريان بود و وي با ايجاد يك نوآوري در دين موجب شد تا نزد پيروان خود مرجعيت شيعه از اعتبار ديني و به تبع آن سياسي ساقط شود و كساني به عنوان رابطين خاص با امام زمان مطرح کردند كه طبيعتاً قدرت پاسخگويي به همه نيازهاي ديني جامعه و افراد را نداشتند زيرا اين امر از عهده يك فرد آن هم بدون مراجعه روشمند به قرآن كريم و روايات صحيح معصومين خارج است و بهمين دليل ديري نمي پايد كه ضعف اين افراد به پاي دين نوشته شده و ديري نمي پايد كه دين با روش اخباريين كه هر نوع تفسير عقــلي از قرآن كريم را منـع مي نمود به شيئي قديمي ،كهنه و بي اثر تبديل مي شد. نوآوري بعدي توسط سيد علي محمد باب شكاف بين روحانيت اصيل و پيروان او را بيشتر نمود و بطوركلي مردم را در برابر دولت قرار داد و دين جديد كه ساخته شد با ايجاد شورش ها و ناآرامي ها به تبعيد بابيان از ايران منجر شد. آنان در تبعيد به فرقه سازي خود ادامه دادند و به ابزاري سياسي در دست دول استعمارگر مبدل گرديدند.
گفتار اول: كنشگران شيخيه:
رهبران اصلي اين گروه عمدتاً در دوره فتحعلي شاه زندگي مي كردند و بابيه به رهبري يكي از شاگردان دومين رهبر اين فرقه در دوره محمدشاه ظهور نمود. الف:شيخ احمد احسايي ( م1242 ه.ق) اوايل قرن سيزدهم هجري در عراق شهرت يافت و مريداني كه به دورش جمع شدند شيخيه نام گرفتند. شيخ احمد از اهالي احساء فرزند زين الدين بن ابراهيم بن قصر بن ابراهيم بن داغر مي باشد كه در ماه رجب سال 1366 ه. ق به دنيا آمد. ايشان در دودمان پيرو مذهب تسنن زاده شده است. پس از مدتي از مذهب پدران خود برگشت و مذهب شيعه اماميه را قبول كرد.او در 20سالگي مقدمات علوم ديني (ادبيات عربي) را خواند و توجه خود را به اخبار و احاديث شيعه معطوف ساخت و در نتيجه پيرومذهب شيعه 12 امامي گشت. كنشگران بابيان: سيدعلي محمد باب (شيرازي) از لحاظ سياسي در مقابل دو اقتدار اصلي موجود در نظام اجتماعي زمانش مواضع مختلف گرفته است. ايستادگي در مقابل دولت از سويي و اقتدار روحانيت از سوي ديگر: او درمقابل دولت با تبليغ ظلم ستيزي و درمقابل روحانيت با معرفي كردن خود به عنوان باب امام زمان و سپس در دين سازي موضع گرفته است.درزماني كه فشار از جانب هر يك از اين دو اقتدار زياد مي شد عقب نشيني هايي از باب مشاهده مي شد. ادعاهاي سيد باب هر يك دليل خروج او از دين مبين اسلام است و حكم آن اعدام مي باشد.آنچه علما را از دادن قتل او بازمي داشت احتمال جنون او بود. اين موضوع خود نشان مي دهد كه تا چه حد با توجه به جو حاكم بر زمان ادعاهاي علي محمد باب به دور از منطق و خارج از شرايط ذهني زمان خود بوده است.نهايتاً علت دادن فتواي قتل او بلواهايي بود كه به خاطر او توسط توزيع كنندگان افكار و پيروانش ايجاد شد. به عبارت ديگر حكومت را بر اعدام او وام داركرد تا فتنه فروكش كند.
علل گرايش پيروان به بهائيگري
علت اصلي گرايش به بهائيگري در ابتداي ظهور آنرا نميتوان در اوضاع اقتصادي و سياسي آنزمان جستجو کرد. آقاي عبد الله شهبازي در کتابي مفصل کليه فاميلهاي بهائي ابتداي ظهور اين دين را با ذکر نام و سند معرفي مينمايد که بيش از نود درصد آنان يهودياني بودند که همان اواخر مسلمان شده بودند. گويا دستوري به آنها داده شده بود تا خود را مسلمان معرفي کنند و با آغاز ادعاي ظهور به آدين جديد بپيوندند تا با اين گرايش برد تبليغاتي اين فرقه جديد بالاتر رود. اين کتاب را ميتوانيد در همين سايت مطالعه نمائيد.
علت گرايش از بعد اقتصادي
دكتر يوسف فضايي در كتاب (تحقيق در تاريخ و عقايد شيخيگري و بابيگري و) از ديد جامعه شناسي اديان به ريشه يابي اين جنبش ها و علت بروزشان مبادرت ورزيده و مي گويد: وضع اقتصادي و كشاورزي ناسالم و محدود دوره قاجاريه مبتني بر كشاورزي سنتي و رابطه ارباب رعيتي و نظام فئوداليزم قرون وسطايي بود كه هر شهر بايد از نظر ارزاق خود را كفايت مي كرد.به اين علت اگر در شهري به علت كمبود ارزاق قحطي پيش مي آمد و احياناً در شهرو ولايت ديگر ارزاق وجود داشت ، نمي توانست به ناحيه قحطي زده كمك كند زيرا حاكمان درحدود نصف ارزاق آنها را به جاي ديگر مي بردند و در انبارها نگه مي داشتند. روي اين اصل دهقانان و زحمت كشان ديگر كه نيروهاي توليد كننده اقتصادي بودند هيچگونه تأمين اقتصادي و اجتماعي نداشتند و در نتيجه در فلاكت و تيره روزي و نااميدي به سر مي بردند و افق زردهايشان تيره بود و تن و روحشان در انتظار فرج و ظهور نجات دهنده خدايي بود.
علت گرايش از بعد امنيتي:
محمدرضا فشاهي در كتاب واپسين جنبش قرون وسطايي در قالب نظريات تضاد به بررسي علل و عوامل ايجاد و عوامل ايجاد فرقه هاي مورد نظر پرداخته و وضعيت امنيتي آن دوران را چنين بيان مي دارد: «نيروهاي نظامي دولت بلاي جان زحمتكشان بودند، زيرا دولت قاجار از ولايات و شهرها و دهات كساني را كه عموماً بيكار و قلدر و قمه كش و به اصطلاح عوامانه لات و لوط كوچه و بيابان و گذر و خيابان بودند داوطلبانه به عنوان سرباز مزدور اجير و استخدام و جزء ارتش موهوم خود مي كرد .پس از ثبت نام و گرفتن اسلحه آنها را در محل زندگي خود آزاد مي گذاشت اين افراد درشهرها و دهات بلاي جان زحمت كشان مي شدند و از دسترنج آنها اخاذي و مفتخواري مي كردند و جز ايجاد و تشديد تيره روزي مردم نقش ديگري نداشتند و همچنين ماليات هاي ديگري نيز بر روستائيان تحميل مي شد ،مأموران حكومت براي مخارج خود و افرادشان درمناطقي كه تحت اختيارشان بود مالياتي به نام تفاوت عمل دريافت مي كردند افراد قشون و پيكهاي دولتي به زور در خانه هاي روستائيان اقامت مي كردند و علاوه بر مخارج خود و چارپايانشان اهل خانه را مجبور به خدمت مي كردند و در صورت كمترين مقاومت آنها را با قنداق تفنگ و چماق مجروح مي كردند.
علت گرايش از بعد عقيدتي:
عقيده آوردن پيروان شيخ احمد احسايي به او به اين علت بود كه آنان در جنگ هاي ايران و روس ديده بودند که دولت و روحانيت اصولي با تمام توان وارد شدند و شكست خوردند.نا اميدي از اقتدار شاه و روحانيت آنان را به سمت اميد مستضعفان عالم يعني امام زمان (عج) متمايل نمود و ادعاي ركن رابع از جانب شيخ آنان را فريفته كرد.
علل گرايش از بعد اجتماعي:
اگر بخواهيم درمورد زمينه اجتماعي پيوستن پيروان به فرقه شيخيه مشروح تر سخن بگوييم، مي توان گفت كه شكست در جنگهاي ايران و روس نوعي تحقير، فقر، گرسنگي و بيماري براي ايرانيان به ارمغان آورد. دربار كه از روي خوشگذراني و زياده طلبي نمي توانست از هزينه هاي خود كم كند به فساد مالي از قبيل رشوه گيري و گرفتن ماليات مضاعف از مردم پرداخت. مظالم دولتي و بخصوص شكست تلاش روحانيت تراز اول در جنگ پس از ابراز حكم جهاد، زمينه را براي نوعي درون گرايي و كناره گيري از امور اجتماعي در بين اقشار مختلف جامعه پديد آورد. احساس شكست و كناره گيري صاحب نفوذان سياسي از امور دولتي وحكومتي كه بخشي از آن نيز مي تواند به علت فساد دربار باشد، موجب افزايش نفوذ قدرتهاي بيگانه در دربار شاهي گشت و ميل به دوري گزيدن از استبداد، فقر وشكستها، برخي از مردم را به سوي انديشه هاي خيالپردازانه گرايش داد. از اين رو با آن كه مقابله با افكار صوفيانه و اخباريگري توسط علماي اصولي و پيشرفتهاي علمي آنان، دين و زندگي ديني را به واقعيتهاي اجتماعي و عملي نزديك تر مي نمود، اما همين تعارض نيز به نوبه خود زمينه را براي ظهور انديشه هاي نوي كه داراي خصلتهاي دنياگريز بودند فراهم تر كرد. در مورد زمينه كسب وجهه باب در ميان مردم ، به غير از فراهم بودن زمينه تقابل دولت و ملت يكي به رهبري شاه و ديگري به رهبري روحانيت، مي توان از نوع اعتقادات شاه نيز سخن به ميان آورد. در اين دوره محمدشاه بيش از هر كس ديگر تحت تأثير حاج ميرزا آقاسي استاد و صدر اعظم خود بود. به عقيده الگار«اخلاص بي چون و چراي محمد شاه به حاجي ميرزا آقاسي جايي براي گفتگو از مرجع مذهبي باقي نگذاشت.» حاج ميرزا آقاسي در ايروان به دنيا آمد و هنگام جواني پدرش او را به عتبات عاليات برد و در محضر عبدالصمد همداني صوفي معروف، به تحصيل پرداخت. در حمله وهابيه به كربلا استادش كشته شد و او به ايروان بازگشت و چندي در سمت منشي اسقف بزرگ ارمني ايروان مشغول به كارگشت. «پس از سرگردانيهاي بيشتر در زي يك درويش در تبريز به دربار عباس ميرزا راه يافت و در آنجا خود را به عنوان معلم و رفيق محمد ميرزا مستقر كرد.» پيشگويي ها و خرافه پردازي هاي آقاسي زمينه را براي شيفتگي بيشتر شاه فراهم تر نمود. براي مثال معروف بودكه او وقتي براي سلامت شاه حرارت تابستان را كم كرده بود! با توجه به همين نشانه ها و گزافه گويي هايي كه در مورد كرامات آقاسي و ديگر صوفيان بيان مي شد وبا توجه به فاصله گرفتن محمد شاه از علماي اصولي، محمد باب به خود جرأت داد و ماجراي درگيري خود با علماي شيراز را به اميد اثر بر شاه براي او نوشت. اين درگيري پس از ادعاي او به نيابت امام زمان (عج) صورت گرفت و در آن پس از شكست در بحث با علما، علي محمد مجبور به توبه شد.همچنين او در زندان ماكو رســاله اي تحــرير كـــرده بــه حاج ميرزا آقاسي تقديم كرد. به طور كلي در تفحص درباره رابطه دولت با فرقه بابيه بايد گفت به نظر مي رسد در دوره محمد شاه، فاصله گرفتن دولت يا دستگاه سياسي از متشرعين اصولي و گرايش دولت به افكار خرافي و صوفي مآبانه از جمله عواملي است كه زمينه را براي ابراز عقيده علي محمد باب پس از طرد شدن از جانب روحانيت فراهم كرده است. حمايت حاكم اصفهان از او نيز بسيار كارساز بوده است. به عبارت ديگر در ابتدا سيد علي محمد باب با استفاده از كسوت روحانيت و اعتبار نيابت امام زمان (عج) توانست عده اي را به خود جلب كند. پس از ابراز برائت روحانيت از او علي محمد باب به دامن اقتدار دولت چنگ زد. يعني در قدم اول با پشتيباني اقتدار روحانيت وارد ميدان ادعاي خويش شد و پس از دستگيري به دنبال جلب حمايت دولت براي مقابله با روحانيت رفت. با استفاده از آنچه دراين گفتار آمد علل گرايش پيروان اين فرقه ها به آنان را مي توان به صورت زير جمع بندي نمود: علي رغم برخي كه زمينه اجتماعي جنبش بهائيت را تضاد طبقاتي مبتني بر عوامل اقتصادي مي دانند به نظر مي رسد كه طبقات اجتماعي آن زمان مبتني برزمينه هاي سياسي شكل گرفته بود و ريشه اين جنبش عمدتاً در زمينه هاي سياسي و فرهنگي نهفته است نه اقتصادي. شكست اقتدار دين و دولت در جنگهاي ايران و روس و فقر عمومي مردم زمينه را براي گرايش به شيخيه در پيروان اين فرقه فراهم نمود. تمايلات صوفي گرايانه محمد شاه و صدراعظم ، خواست دولت روسيه و همراهي بريتانيا براي شكستن مهم ترين عامل انسجام اجتماعي جامعه ايراني يعني مذهب شيعه ، تضاد ميان دولت و ملت در بخش ساختار سياسي- اجتماعي و وجود جنبش شيخيه و تمايلات واقع گريز در اذهان عمدتاً طبقات پايين فرهنگي - سياسي جامعه نيز عمده ترين عواملي هستند كه زمينه را براي به وجود آوردن جنبش بابيه فراهم نمودند. از آن پس اين جنبش عمدتاً با حمايت بيگانگان در خارج از ايران برنامه ريزي شد و به حيات خود در شكل بهائيت و انواع آن ادامه داد.
نتيجه گيري
در اين فصل شرح احوال كنشگران بهائيت از تأسيس فرقه شيخيه تا بهائيه يعني از دوره فتحعلي شاه تا انقلاب مشروطه را بيان داشتيم. ظهور و تكامل اين جنبش در همين دوره اتفاق مي افتد و با پشت سرگذاشتن فرقه هاي گوناگون، از اين تاريخ به بعد عمدتاً در قالب يك فرقه مذهبي - سياسي به حيات خود ادامه مي دهد. توجه به سير روند خصوصيات رهبران اين فرقه نتايج جالب توجهي را به دست مي دهد. شيخ احمد احسايي با مرامي به شدت پايبند به ائمه اطهار و روايات آنان به طوري كه بنابر مشرب اخباريگري تعبير و تفسير آن روايات را هم جايز نمي دانست، با تعبير نيابت عامه امام زمان (عج) به نيابت خاصه بدعتي در دين گذاشت كه در آخر عمر خود او موجب تكفيرش شد و بر همان اساس ، فرقه هايي پايه ريزي شد كه اسلام را منسوخ اعلام نمودند و به طوري كه خواهيم ديد با همكاري اسرائيل خواستار محو آن از كره زمين گرديدند. اين فرقه ها با انگشت گذاشتن بر نقطه مركزي اعتقاد سياسي شيعه يعني وجود امام زمان(عج) و محدود كردن نايب آن امام همام در وجود يك انسان تلاش نمودند زمام اعتقادات مردم را به دست گيرند. با توجه به شخصيت شيخ احمد احسايي، اين حركت فقط با خود بزرگ بيني او قابل توجيه است. او خود را در حدي مي ديد كه مي تواند با امامان معصوم تماس داشته باشد و دستورات ديني را مستقيماً از آنان دريافت دارد. چيزي كه از ديدگاه همه علماي اصولي شيعه در طي قرون ، كذب محض است ، زيرا اگر كسي به چنين مقامي دست يابد نيازي به ادعاي آن ندارد. او به عنوان نايب عام امام (يعني مرجع تقليد) از جانب مردم مطاع است و با اين ادعا به مقام بالاتري نخواهد رسيد.تا آوازه علمي و تقوايي شيخ احمد احسايي در ايران بالاگرفت از جانب علما به ايران دعوت شد و حتي شاه براي تقرب جستن به اين درگاه نامه چاكرانه آن چناني نوشت كه تا آن زمان براي هيچ يك از علما ننگاشته بود. از سوي ديگر اگر باب اين ادعا باز شود به راحتي مي تواند مورد سوء استفاده كذابين قرار گيرد و موجب انحراف در دين اسلام شود. به طوري كه نتيجه آن را در سيدعلي محمدباب و بعد از آن در حسينعلي نوري مي بينيم. بنابراين به نظر مي رسد شيخ احمد نمي توانست تماماً آن كسي باشد كه ادعا مي نمود. سيدعلي محمد باب با ادعاهايي كه بيمارگونه به نظر مي رسيد، كما اين كه تا مدتها علماي دين به علت احتمال خبط دماغ از دادن فتواي قتل او اجتناب ورزيدند، و حسينعلي نوري با سياست بازيهاي خاص خود و تلاش در جهت معقولتر نمودن آن ادعاها، درصدد جدا كردن مردم ايران از رهبران اجتماعي خود يعني مراجع تقليد برآمدند. اين حركت از جانب اين دو نفر و عمدتاً با حمايت دولت روس و پشتيباني بريتانيا انجام گرفت و با كسب موفقيتهايي در مراحل اوليه نظر ديگر دول اروپايي نظير فرانسه را نيز به سوي خود جلب نمود. در ادامه اين حركت، با كنار گذاشتن روسيه به علت وقوع انقلاب بلشويكي در آن كشور، دولت انگلستان به بهره برداري از كاشته آنان پرداخت. ادعاهاي وابستگي اين جنبش از زمان سيد علي محمد باب به بيگانگان از اين روست كه او بخصوص پس از طرح ادعاهايش در شيراز و انجام مناظره با علماي وقت و طرد وي از جانب روحانيت ، تحت حمايت حاكم گرجي الاصل اصفهان قرار مي گيرد و بر اثر پذيرايي بسيار سخاوتمندانه آن حاكم بر شدت ادعاهايش مي افزايد. با برگزاري تجمع با بيان در دشت به دشت، اين ادعاها رنگ نوآوري ديني مي گيرد و به بدعتهاي تازه در دين مي انجامد. نقش حسينعلي نوري كه در ارتباط تنگاتنگ با سفارت روسيه بود بخصوص در ماجراي به دشت بسيار بارز است. اگر از ديد منافع خارجي به اين مسئله بنگريم، ايجاد شورشهاي سه گانه در ابتداي سلطنت ناصرالدين شاه خود زمينه اي است براي مقابله با دولت و گرفتن امتياز از آنان از سويي و ايجاد دودستگي ميان ملت از سوي ديگر. شايد اگر درايت اميركبير در بدنه دولت و هوشمندي علماي شيعه در ميان ملت نبود اين نقشه موفق مي شد و جدايي ايران شمالي و ايران جنوبي تحقق مي يافت، اما چنين نشد. تبعيد اين فرقه ها به خارج از ايران و صدور دستور اعدام علي محمدباب توسط اميركبير، همراه با اعتقاد راسخ مردم به مذهب شيعه موجب شد تا نقشه شوم بيگانگان در ايران عملي نگردد. ارتباط حسينلعي نوري كه يكي از جانشينان و مروجان اصلي بابيت و سپس بهائيت درايران به شمار مي آيد با سفارت روس كاملاً روشن و بارز است. او خود براي شكستن كيان و اقتدار روحانيت شيعه ، نوآوري ديني را تكميل كرد و به طوري كه خواهيم ديد، بهائيان عكا را مركز خود قرار دادند. از اين پس اين فرقه ، جهان وطني آغاز كرد و به عنوان ابزار دستي براي شكستن اسلام در سراسر دنيا توسط دولتهاي استعمارگر به كار گرفته شد. بعدها اسرائيل هم كه به دنبال ايجاد شكاف در بين مسلمانان و شكستن اتحاد و اتفاق آنان بود و هست، از تقويت بهائيان دريغ نورزيد. در سير تحولات تدريجي كنشگران بهائيت مي بينيم كه رهبري ديني نهايتاً به نوعي رهبري حزبي مبدل مي شود. اين تحولات از فرقه شيخيه كه با جداشدن از روحانيت شيعه خود را در پناه اقتدار دولت ايران قرار داده بود، آغاز گرديد. مخالفت باب با اقتدار دولت و روحانيت به جداشدن بابيان از دولت و ملت ايران انجاميد. سپس با طرد جانشينان او از كشور، رهبران اين فرقه به طور كلي جهان وطني اختيار نموده در دامن اقتدار كشورهاي بيگانه قرار گرفتند و به عواملي در خدمت دولتهاي استثمارگر مبدل شدند. با آن كه در تعليمات بهائيت فعاليت سياسي منع شده است اما نحوه تعامل كنشگران اين جنبش با اقتدارهاي موجود در هر عصر نشان مي دهد كه به شدت از امكانات سياسي زمان خود بهره برداري نموده اند. شيخيه تلاش مي نمود تا همسو با دولت وقت باشد، بابيه از تضاد ميان دولت و ملت سود جست و با تحريك مردم به ظلم ستيزي براي خود هواداراني فراهم نمود و درمقابل دولت قاجار شورشهايي را رهبري كرد. بهاءالله نيز با رفتن به سوي سياستمداران روس و عثماني تلاش نمود تا از قدرت و نفوذ آنان براي اقتدار مذهبي خويش استفاده نمايد.حسينعلي نوري راه جهاني شدن اين فرق را با ايجاد روابط حسنه با دول بيگانه مانند روس و انگليس و فرانسه و عثماني باز نمود. در فصول آينده خواهيم ديد كه عباس افندي با پيوستن به دول بيگانه ، وجه بين المللي اين آيين را تكميل ساخت و به حدي به دولت انگلستان خدمت كرد كه از انگليسي ها لقب «سر» دريافت كرد. شوقي رباني اين دين را به شكل حزبي جهاني درآورد و جهان وطني را رسماً اعمال نمود. در جريان اين روند كلي ما شاهد جداشدن ها و تفرقه هاي زيادي در اين ميان هستيم. فرقه هاي جدا از يكديگر به فراواني ساخته شد و مانند يك بمب خوشه اي فرهنگي گروههاي پراكنده اي را در كشور ما ايجاد نمود. اين روند نتوانست به انهدام فرهنگ مسلط شيعي بينجامد، اما به هر صورت افراد زيادي را از بدنه اصلي اقتدار ديني حاكم بر كشور كه به بياني مبناي هويت فرهنگي اين مرز و بوم بودند، جدا كرد.
بهائي گري در مشروطه
در زمان انقلاب مشروطه بهائيت رشد خود را تا رسيدن به چندمين فرقه مجزا از يكديگر و كامل طي كرده بود. بعد از بهاءالله ديگر دين سازي متوقف شد اما پيروان اين فرقه ها در قالب شيخيه ،بهائيه ، بابيه وازليه و ديگر فرقه هاي فرعي كه قبلاً نام آنان آورده شد ادامه حيات مي دادند. پس از نهضت تنباكو، انقلاب مشروطه براي از بين بردن سلطه پادشاهان جبار و خود رأي در كشور با رهبري روحانيت و همراهي مردم برپا گرديد. اما اين انقلاب با حضور گروهي از روشنفكران غرب گرا از مسير اوليه خويش منحرف گرديد و به نوع جديدي از استبداد فرهنگي تبديل گرديد كه مي توان از آن به استبداد روشنفكري تعبير نمود. در اين دوران يحيي نوري معروف به صبح ازل و جانشين علي محمد باب و رهبري ازليان و عباس افندي مشهور به عبدالبهاء كه جانشين حسينعلي نوري شده بود رهبري بهائيان را به عهده داشتند
در زمان مشروطه:
1- دولت ايران فاسد بود و سوء مديريت داشت 2- به دليل سوء مديريت و ولخرجيهاي گزاف از لحاظ مالي ضعيف بود بهمين دليل مردم خواستار عدالت،آزادي و پيشرفت روزافزون بود و خواهان اصلاحات سياسي بودند درزمان مشروطه دو خط مشيء فكري تحريكات اجتماعي را رهبري مي كرد. 1- علماي اصولي ،اصلاحات اجتماعي- مذهبي را تشويق مي نمودند. 2- روشنفكران تحصيل كرده در غرب يا متأثر از آنان الگوهاي اجتماعي دموكراسي اروپايي را دنبال مي كردند. در اين گيرودار برخي از بابيان كه دوره تجديد نظر در اصول و اعتقادات ديني خود را پشت سر گذاشته بودند به خيل روشنفكران غرب گرا پيوستند و اغلب بهائيان به رهبري عباس افندي دنباله بدعت هاي مذهبي علي محمدباب و حسينلعي بهاءالله را گرفتند. آنچه بهائيت براي آن بوجود آمده بود در انقلاب اسلامي مضمحل گشت و نابود شد. اقتدار روحانيت يا مكتب شيعه در اين انقلاب احياء شد و مجدداً مراجع تقليد در يك شكل رسمي و حساب شده بر مسند اقتدار دولت و ملّت نشست. طبيعي است كه در چنين شرايطي عرصه بر آنان كه از ابتدا بناي كارشان بر دشمني با اقتدار روحانيت بود بسيار تنگ شد.
جنبش شيخيه و بابيه:
v شكست ايران در جنگ هاي ايران و روس v از دست دادن سرزمين هاي زيادي از كشور در اثر جنگ v شكست روحيه سياست مداران و مردم ايران اين عوامل موجب وابستگي سياست مداران به دول خارجي و در برخي از مردم سبب پناه بردن به انديشه هاي افراطي شد.همچنين دادن كلمه جهاد در مورد جنگ ايران و روس و شكست در جنگ باعث ترديد برخي دركارايي دين و در وضعيت موجودش شد و عده اي برآن شدند تا به فكر نوآوري در دين و عده ديگر به فكر كنارگذاشتن آن افتادند. آنان كه دين را كنارگذاشتند به مكتب هاي دنياگرا پناه بردند و نوعي روشنفكري بيمار را بوجود آوردند و آنان كه گرايش به خرافات داشتند به غلو در دين كه زمينه آن در بين عوام بود مشغول گشتند. به شهادت تاريخ وقتي سيد محمد نجفي يكي از مراجع تقليد دوره فتحعلي شاه از حوض وضو مي گرفت مردم آب آن را براي تبرك خالي مي كردند همچنين الگار به نقل از ويولك مي گويد مردم خاك غبار زيـر ســم قاطــر او را جــمـع مي كردند. ايــن نوع شيفتگي نسبت به علمـا بـه عنوان نواب امام عصر(عج) مي توانست زمينه را براي جذب عـوام بــه انديشه هاي اغراق آميز در دين فراهم نمايد. البته بعد از بوجود آمدن شيخيه و بهائي گري تكفير شيخ احمد توسط شهيد ثالث وديگر علماي آن زمان از همه گير شدن انديشه هاي او پيشگيري بعمل آمد. در مقابل كم آوردنهاي مالي سياست ناصرالدين شاه دريافت وام از ديگر كشورها بود. 1- درسال 1318(ه.ق) 5/22 ميليون روبل از طرف روسيه با بهره 5%، بازپرداخت 75ساله 2- پرداخت مبلغ 500 هزار پوند به بانك شاهنشاهي كه متعلق به بريتانيا بود به عنوان غرامت برهم زدن قرارداد تنباكو و وام نگرفتن از هيچ كشور ديگري تا بازپرداخت اين وام از شرايط اعطاي وام بود.با توضيحاتي كه گفته شد: 1- نفوذ روسيه با اعطاي اين وامها افزايش يافت 2- در زمينه اجتماعي انقلاب مشروطه تضاد بين مردم به رهبري علما و ساخت سياسي اهميت زيادي در جريان حوادث داشت. نظام سياسي مستبد كشور را درگرو وامهايي گذاشته بودكه نه براي توسعه كشور بلكه براي خوشگذراني شاه و درباريانش صرف مي شد، ولي مردم خواهان عدالت و اصلاح نظام سياسي بودند. از طرفي همه جا توسط عوامل حكومتي سركوب مي شدند و هيچگونه حق قانوني و سياسي براي آنان در نظر گرفته نشده بود .به دليل فشارهايي كه بر مردم - روحانيون و حتي تجار وارد شد براي سرنگوني ستمگري و سركوب مجتهدين عمده پايتخت با تجار عليه استبداد همدست شدند و تلاش نمودند تا ساخت نهايي را تغيير دهند .روشنفكران مدرن نيز پشتيبان اصلاحات بودند. در ميان روشنفكران هم افراد طرفدار بابيه و بهائيه وجود داشتند برخي عيناً با دين اسلام مخالفت مي كردند. در كل انقلاب مشروطه نهضتي مبتني بر ارزشهاي ملي و در جهت حفاظت از كيان اسلامي كشور ايران تحت اقتدار روحانيت آغاز گشت و درصدد محو سلطه حكام جبار و مستبد بود، اما اين انقلاب به سمت ديگري رفت و نهايتاً به استبداد روشنفكري منجر گرديد كه رضاخان ميرپنج مجري آن بود و بدين ترتيب فرقه بابيه و بهائيه طبق آنچه در طرح اوليه آنان براي ايجاد تفرقه و شكست اقتدار شيعه در كشور اسلامي ما تأسيس شده بود تا زمينه را براي سلطه بيگانگان فراهم نمايد كارايي خود را نشان داد بطوريكه كشور فرانسه را نيز به هوس انداخت تا در تونس و الجزاير با استفاده از مبلغين اين فرقه به مبارزه خود با مسلمانان آن ديار شدت و اثر بيشتري بخشد و بدين ترتيب نهضت مشروطه علي رغم اهداف اوليه موجب شد تا اقتدار علماي دين به تدريج كم تر شده و مديريت اجتماعي ظاهراً در دست دولت و در واقع در دست گروههايي كه قدرت اثر گذاري بر دولت را داشتند قرار گيرد. اين ذي نفوذان در درجه اول دولت هاي روس و انگليس و بعد از انقلاب بلشويكي روسيه دولت انگلستان و متعاقباً آن دولت آمريكا مي باشند و وابستگان فرقه بابيه و بهائيه از جمله نيروهايي بودند كه در اين انتقال قدرت نقش داشتند. بتدريج حضورآنان در مواضع تصميم گيري افزايش مي يابد بطوريكه در دوره محمدرضا شاه يكي از منسوبين آنان براي مدتي طولاني در رأس قوه مجريه قرار مي گيرد.
بهائي گري در عصر پهلوي
يكي از دستاوردهاي انقلاب مشروطه پس ازغلبه مشروطه خواهان بر مشروعه خواهان حاكميت انديشه كافي نبودن دين براي اداره جامعه و تسلط منطق ايجاد تحول اجتماعي بر اساس مدلهاي غربي و عمدتاً اقتباس از غرب بود رضاخان با استفاده از اين جو به تضعيف نهاد مذهب پرداخت و از حيطه اقتدار روحانيت كم كرد و به رتبه اقتدار دولت افزود.تفاوت اين دوران با دوره قاجار در اين بود كه به علت انحراف در انقلاب مشروطه منطق اداره كشور در دوران پهلوي كنارگذاشتن مذهب و اداره امور به سبك غربي بود حال آنكه در دوره قاجار اعتبار شاه به ظل الله بودن او بود. الگار مي گويد: شانزده سال سلطنت پهلوي اول انصافاً مي توان به عنوان يك دوره دشمني سنگين نسبت به نهادهاي فرهنگ اسلامي توصيف شود . آنچه از نظر نويسندگان غربي با تأييد «اصلاحات» و «نوسازي» خوانده مي شود از طرف بسياري اگر نگوئيم ، اغلب ايرانيان اهانتي سخت به فرهنگ و سنت ها و هويتشان تلقي مي شد. اصلاحات و نوسازي پس از رضاشاه توسط فرزندش كه علناً توسط متفقين روي كار آمد ادامه يافت . براي جلب قلوب مردم و متدينين ،اجراي مراسم عزاداري اباعبدالله الحسين (عليه السلام)كه ممنوع اعلام شده بود آزاد گشت و حجاب زنان ديگر جرم تلقي نشد.ديگر آزادي هاي دموكراتيك در قالب يك حكومت ليبرال منش نيز ارائه شد به نحوي كه فرق مختلف فكري در ايران رواج يافتند.در دهه اول روي كار آمدن محمدرضاشاه ،روزنامه ها آزادي نسبي يافتند و احزابي نظير حزب توده، حزب سوسياليستهاي خداپرست،كسروي گرايي و غيره در كنار گروه فداييان اسلام رونق گرفت. در همين فضا بود كه اقليتي در مجلس شوراي ملي به دنبال ملي كردن صنعت نفت و خلع يد از شركت نفتي انگلستان افتاد. اما جالب است كه طي چندين دوره مجلس اين گروه در اقليت ماند و حتي حدود شش ماه قبل از ملي شدن صنعت نفت وقتي مظفر بقايي نماينده كرمان خواست لايحه ملي شدن صنعت نفت را تقديم مجلس كند، نتوانست پانزده نماينده موافق كه آن را امضا كنند پيدا كند. بالاخره مجاهدتهاي مردم و همكاري احزاب و بخصوص تهديدهاي گروه فداييان اسلام با مشاركت دكتر مصدق وهمت آيت الله كاشاني صنعت نفت را ملي كرد. اما كودتاي 28 مرداد، شاه و نفت ايران را از چنگال انگلستان بيرون آورد و دربست در اختيار آمريكا قرار داد. پس از آن شاه به كمك برنامه ريزان آمريكايي و با استعانت از سازمان مخوف امنيتي خود در راستاي اصلاحات به سبكي كه رضاخان شروع كرده بود، با سرعت و شدت و حدت بيشتري ادامه حركت داد. پس از درگذشت آيت الله بروجردي در سال1340ه.ش .محمدرضا شاه احساس نمود كه فرصتي براي خارج كردن كامل مذهب از امور اجتماعي به دست آمده است. ابتدا لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي را در دولت علم به تصويب رساندند كه با عكس العمل شديد روحانيت مواجه شد. اما همان نهضت موجب شناسايي آرايش نيروهاي مذهبي شد وحمله همه جانبه دوم كه در مقابل نهضت 15خرداد و در دفاع از انقلاب به اصطلاح سفيد صورت گرفت ، روحانيت را به شدت منزوي نمود. تبعيد حضرت امام به تركيه و سپس نجف به علت اعتراض ايشان به كاپيتولاسيون يا حق مصونيت قضايي ارتشيان آمريكا در ايران و عدم مشاهده عكس العمل فراگير در بين روحانيت و مردم، آمريكا و شاه را مطمئن نمود كه ديگر رمقي در سازمان مذهبي براي مقابله با آنان باقي نمانده است. از اين پس بود كه بهائيان علناً در صحنه اجتماعي و سياسي كشور ظاهر شدند. به عبارت ديگر حضور آنان درصحنه پس از اطمينان از سركوب كامل روحانيت شيعه و نهاد مذهب پس از قيام 15خرداد درسال 1342 و تبعيد حضرت امام در سال 1343 مي باشد. در همين سال است كه هويدا به سمت نخست وزيري انتخاب مي شود و مديريت برنامه هاي شاه را به عهده مي گيرد و حدود13سال در اين منصب باقي مي ماند.
گفتاردوم
دولت و بهائيان
در دوران پهلوي به ويژه در دوره پهلوي دوم به علت مساعد شدن شرايط حضور بهائيان در صحنه هاي اجتماعي و بخصوص سياسي، شاهد حضور گسترده و فعال آنان در مناصب كليدي هستيم. آغاز حكومت رضاخان با ابتداي رهبري شوقي افندي جانشين عباس افندي همراه است. در دوران پهلوي شاهد اين هستيم كه بهائيت در پناه دولت خود را حفظ كرده بر پيروان خود مي افزايد و در اين دوران ايران به پناهگاه امني براي بهائيان تبديل مي گردد. لازم به ذكر است كه در دوران پهلوي سران اصلي بهائيت در خارج از كشور (عمدتاً در اروپا و آمريكا) به سر مي بردند و امور بهائيان ايـران بــه دستور شوقي افندي و بعدها بيت العدل اعظم كه مركزيت آن در اسرائيل مي باشد از مجاري محافل ملي داخل كشور اداره مي شد. به نظر مي رسد رضاخان نسبت به بهائيان بسيار خوش بين بوده است، چنان كه يكي از افسران بهائي را به عنوان آجودان مخصوص فرزند خود وليعهد انتخاب مي كند. به گفته فردوست اين شخص كه سرگرد صنيعي نام داشت، بعدها سپهبد مي شود و به وزارت جنگ و تصدي يكي ديگر از وزارتخانه ها منصوب مي گردد و اين مثال خود حاكي از احترام و اعتماد آنها با همكاري دولت به مقابله با نهاد دين پرداختند. اين مقابله تا حد كشف حجاب كه از احكام ضروري دين مبين اسلام است، پيش رفت. براي اين كه جريان جنبش بهائيت را در دوران پهلوي بخصوص پهلوي دوم پيگيري كنيم و دريابيم تا چه ميزان فعاليت داشته و در سرنوشت سياسي و اجتماعي اين كشور نفوذ و تأثير داشته است در اين قسمت به معرفي برخي از عناصر بهايي كه از ديگران تأثير گذارتر و مهمتر بوده اند مي پردازيم. عناصر بهائي زيادي به خصوص بعد از نهضت 15خرداد 1342 در بخشهاي مختلف سياسي اقتصادي، فرهنگي و هنري كشور حضور داشتند. افرادي همچون هژبر يزداني سرمايه دار معروف،ثابت پاسال رئيس راديوتلويزيون ،عهديه خواننده زمان شاه، فرخ رو پارسا وزير آموزش وپرورش كابينه هويدا، دكتر شاهقلي وزير بهداري كه پسر سرهنگ شاهقلي مؤذن بهائي ها بود، مهندي از بهائيان كاشان شاغل در دفتر مخصوص فرح پهلوي، مهدي ميثاقيه سرمايه دار و صاحب استوديو ميثاقيه و صدها نفر بهايي متنفذ ديگر. به طور كلي بهاييان يكي از اركان اداره كشور بودند. در اين قسمت مختصراً به شرح احوال عوامل عمده بهائيت در ايران و عملكرد آنان در اين دوره مي پردازيم. الف- تيمسار ايادي: «پدر ايادي از رهبران مذهبي بهائي ها بود و اين سمت به ايادي به ارث رسيده بود، لذا بدون ترديد بايد گفت كه او از آغاز توسط سرويس انگليس نشان شده بود و واجد شرايط يك جاسوس طراز اول بود و لذا او را به دربار معرفي كردند. نقشي را كه ايادي تا انقلاب براي غرب داشت مجموع مهره هاي غرب روي هم نداشتند.» فردوست او را به عنوان پزشك ارتش، پزشك عليرضا پهلوي برادر شاه و پزشك خود شاه معرفي مي كند. او هر روز دراوقات فراغت، شاه را مي ديد و متجاوز از هشتاد شغل داشت. مشاغل او به گفته فردوست همه مهم و پولساز بودند: او رئيس بهداري كل ارتش بود كه در اين پست، ساختمان بيمارستانهاي ارتش، وارد كردن وسايل آنان و وارد كردن داروهاي لازم به امر او بود. دادن درجات پرسنل بهداري ارتش از گروهبان تا سپهبد به امر او بود و هيچ پزشك سرهنگي بدون امر او سرتيپ نمي شد. ايادي رئيس «اتكا» يعني فروشگاههاي زنجيره اي ارتش و نيروهاي انتظامي بود. سازمان دارويي كشور تماماً تحت امر ايادي بود و وارد كردن اقلام دارويي بنابر صلاح ديد اين مبلغ بهائيت بود. شيلات جنوب و تعيين اين كه به كدام كشورها و شركتها اجازه صيادي داده شود نيز دراختيار اوبود.مشاغل فوق ميزان نفوذ ايادي دردولت و ارتش شاهنشاهي را كه در آن زمان مقتدرترين ارتش خاورميانه خوانده مي شد نشان مي دهد.فــردوست در ادامـــه مي گويد:«دردوران هويدا ايادي تا توانست وزير بهائي وارد كابينه كرد و اين وزرا بدون اجازه او حق هيچ كاري نداشتند.» همچنين فردوست با توجه به نفوذ ايادي مي گويد نمي دانم در اين دوران «آيا ايادي بهائي بر ايران سلطنت مي كرد يا محمدرضا پهلوي؟» در دوران قدرت ايادي تعداد بهائيان ايران به سه برابر رسيد و درايران بهائي بيكار وجود نداشت.فردوست مي گويد ايادي كه همسري اختيار ننموده بود، مشهور به راسپوتين ايران بود و او را جاسوس بزرگ غرب و مطلع ترين منبع اطلاعاتي سرويسهاي آمريكا و انگليس در دربار و كشور معرفي مي نمايد به عقيده فردوست ايادي در رساندن هويدا به نخست وزيري نقش اصلي را داشت» در حقيقت ايادي به علت نفوذ و مديريتي كه در فرقه بهائيت داشت با تشكيلات بهائيت در خدمت شاه بود و امور مختلفي را كه برخي از آنان در فوق نامبرده شد مي گرداند. از اين رو بود كه در اين دوره بهائي بيكار يافت نمي شد و هر كدام به كمك ايادي،هويدا و امثال آنان در پستي مشغول به كار بودند. پروين غفاري نيز در كتاب «تا سياهي در دام شاه» درباره ايادي مي نويسد: «ايادي پزشك معتمد اوست(شاه) و به دليل اين كه بهائي است مورد توجه خاص شاه است. درمدتي كه در دربار رفت و آمد داشتم احساس كردم كه شاه به دوستان بهائي اش بيشتر اهميت مي دهد كه ايادي نيز از آن جمله است.» وي در جاي ديگري مي نويسد: «ايادي نيز چون از متنفذين فرقه بهائيت بود و به محافل بهايي نزديك بود، موقعيت مهمي داشت و در تمام دشواريها با ياري هم مسلكان بهايي اش مشكلات را مرتفع مي كرد. من نيز به همراه او در محافل و مجالس بهائيان شركت مي كردم وبعينه مي ديدم كه اكثر دولتمردان و صاحبان نفوذ درصنايع و پستهاي مهم كشور از اين فرقه هستند.» ب- اميرعباس هويدا:پدرش كارمند وزارت امور خارجه بود. وي نيز در شهريور 1322 به استخدام وزارت امورخارجه درآمد. در اول مهر ماه1323 از سربازي به وزارت امورخارجه بازگشت و به عضويت در اداره اطلاعات اين وزارتخانه درآمد و در بهمن همان سال به اداره سوم سياسي انتقال يافت. در تاريخ 1/5/1324 وابسته سفارت ايران در پاريس شد و از تاريخ 1/8/1325 كارمند اداره حفاظت منافع ايران در آلمان گرديد. از 1/1/1328 سركنسول ايران در اشتوتگارت شد و در اسفند ماه 1329 وزير امور خارجه گرديد. وي در دولت دكتر مصدق معاونت اداره سوم سياسي وزارت امور خارجه را داشت. او از 29/7/1330 مأمور به كار در كميسارياي عالي پناهندگان سازمان ملل و چهارسال و نيم بعد يعني از 13/12/1335 رايزن سفارت ايران در آنكارا و شش ماه بعد در آبان و دي ماه 1336 سرپرست سفارت ايران در تركيه شد. اواخر سال 1336 به عنوان كادر مأمور وزارت امورخارجه گرديد. وي در دولت دكتر مصدق معاونت اداره سوم سياسي وزارت امور خارجه را داشت. اواز 29/7/1330 مأمور به كار در كميسارياي عالي پناهندگان سازمان ملل و چهارسال و نيم بعد يعني از 13/12/1335 رايزن سفارت ايران در آنكارا و شش ماه بعد در آبان و دي ماه 1336 سرپرست سفارت ايران در تركيه شد. اواخر سال 1336 به عنوان كادر مأمور وزارت امورخارجه در شركت نفت اشتغال داشت. سپس وزير دارايي در دولت حسنعلي منصور شد. از 6/6/1338 به عضويت در ساواك درآمد و در3 همان سال به انتشار نشريه كاوش دست زد. او از مؤسسان كانون مترقي به رياست منصور درسال 1340 بود و از بهمن 1343 تا مرداد ماه 1356 در سمت نخست وزيري ايران قرار داشت. در مورد بهائي بودن هويدا بهترين و گوياترين سند، نامه اي است با امضاي اسكندر كه در مهرماه 1343 به وسيله پست براي اكثر مقامات دولتي آن زمان ارسال شد كه به افشاي سوابق او مي پردازد. گويا اين نامه توسط منوچهر اقبال تنظيم شده است. متن اين نامه در جلد دوم از خاطرات فردوست از صفحه 377-375 آمده است. در اين نامه سوابق خدمتگزاري پدر هويدا به بهائيت و برخي از تخلفات خود او در مناصب قبلي كه داشته آمده و از برخي دوستان بهائي او نام برده شده است. دو سند ديگر كه بهائي بودن هويدا را مورد تأييد قرار مي دهد، يكي نامه اي است كه يكي از سران جامعه بهائيت به نام قاسم اشرافي در تاريخ 12/6/1343 به مناسبت تصادف هويدا در جاده شمال و شكسته شدن پاي او، براي فرهنگ مهر ارسال داشته است و سند دوم گزارش ساواك از جلسه بهائيان ناحيه 2شيراز به تاريخ 19/5/1350 مي باشد. انتصاب هويدا به صدارت نه تنها اعتراض عامه مردم بلكه حتي اعتراض «خواص» رژيم پهلوي را نيز برانگيخت. به طوري كه در يكي از گرارشهاي ساواك در دوران نخست وزيري هويدا دست اندازي بهائيان به مراكز حساس مملكت به شدت فزوني يافت (مراجعه به جلد دوم خاطرات ارتشبد فردوست) پرويز ثابتي: وي معاون ساواك و سازمان اطلاعات و امنيت مخوف شاه) نيز به گفته خودش بهائي بوده است. او در شرح زندگي خود مي گويد«بنده از بدو تولد در يك خانواده بهائي مي زيسته و پدرم و مادرم بهائي بوده اند . لازم به يادآوري است كه در آن دوره استخدام بهائيان قانوناً ممنوع بوده است، به اين علت استناد ثابتي به بهائيت پدر و مادرش است نه خودش. -پس از قيام 15خرداد نفوذ بهائيان در ايران افزايش مي يابد و در دانشگاه و ارتش و نيز عرصه هاي اقتصادي و فرهنگي افراد پرقدرتي از بهائيان بوده اند. محمدرضا پهلوي معتقد بود كه بهائيان عليه او توطئه نمي كنند بنا بر اين وجودشان در مناصب دولتي براي او مفيد تلقي مي شد. آنان هم از اين موقعيت براي ثروتمند شدن و در دست گرفتن اقتصاد كشور سود مي جستند. آنان با استفاده از نفوذ سياسي خود در غصب اموال ديگران نيز كوشا بودند. به نظر فردوست كسب ثروت هاي فراوان به دست هژبر يزداني همه متعلق به جامعه بهائيت مي باشد و نام هژبر در حقيقت پوششي براي كسب قدرت اقتصادي توسعه اين فرقه بوده است.
نتيجه:
در دوران محمدرضا پهلوي بهائيت روند رو به رشدي مي يابد شخص شاه از گسترش نفوذ آنان به عنوان عناصر مطمئن و در ضمن بي خطر براي سلطنتش حمايت ويژه نموده است. وضعيت بهائيان در اين دوره با شعارهاي مذهبي و ادعاهاي وابستگي به مكتب تشيع محمدرضا چندان سازگار نيست او مي توانست با تكيه بر آنان در مقابل فرهنگ هنوز غالب شيعه مردم و اقتدار روحانيت بايستد از آنان بعنوان كارگزار استفاده كند و هرگاه كه صلاح بداند در صورت خطري از جانب آنان با نيروهاي مذهبي مردم آنان را كنترل كند.به عبارت ديگر شاه با استفاده فرهنگ غير شيعي وغرب باور بهائيان از آنان در راستاي استحاله فرهنگ مــذهبي - مـلـي و جـلب حمايت بيگانگان استفاده مي نمود و با استفاده از تضاد بين آنان و مردم ،اهرم كنترل آنان را در دستان خويش مي فشرد. از ديدگاه حضرت امام (ره) بهائيت با سازمان خود در ايران به جاسوسي براي اسرائيل يعني بزرگترين دشمن مسلمانان در منطقه مشغول بود و در اساس براي شكستن مذهب شيعه و روحانيت به وجود آمده بود.مبارزات حضرت امام عليه بهائيت تا پس از انقلاب هم ادامه پيدا كرد.