بيّنه طلايى «قسمت اول»
موعود_شماره 45 اسماعيل شفيعي سروستاني حضرت ثامن الحجج، على بن موسى الرضا(ع) در سفر مهم و ناگزير خود از مدينه به شهر مرو (خراسان) در منازل مختلف با مردم گفتوگو داشتند اما، در منزل نيشابور و در حضور جمعيت كثيرى از مردم سخنى بر زبان راندند كه به دليل تعدد راويان مطمئن و كثرت بيان به عنوان كلام طلايى (سلسله الذهب) شناخته مىشود و بزرگى كلام، ژرفاى مضمون و صراحت بيان بدان كلام رتبه والايى بخشيده است. از اين كلام به عنوان «جان مايه، روح و بطن تفكر و بينش اسلامى» مىتوان ياد كرد. جاى تأسف است كه هيچگاه به نحوى شايسته به مضمون و مفهوم آن توجه جدى نشده است. امام رضا(ع) در فراز اول، به نقل از پدرشان و ايشان به نقل از پدرشان تا رسول گرامى اسلام(ص) و حضرت رسول هم از جبرييل نقل مىكند كه خداوند سبحان فرمود: كلمة لا إله إلّا اللّه حصنى فمن قالها دخل حصنى و من دخل حصنى أمن من عذابى. [1] كلمه «لا إله إلّا اللّه» مجملترين و فشردهترين تعبير از تماميت معانى و مفاهيم «دين» است؛ همان كه حضرت براى آن تعبير «حصن حصين» و «محافظ مطمئن» ذكر كردهاند كه انسان را از هر حيث از مبتلا شدن به «عذاب» و آتش قهر و غضب الهى در امان مىدارد. عذاب و كيفر چه در دار دنيا و چه در آخرت چيزى جز بازگشت و عكسالعمل «كردار» نيست كه حسب سنت لايتغير در صورتهاى مختلف و از جمله «آتش قهر و غضب در جهنم» ظهور مىكند؛ بههمان سان كه «پاداش و اجر» صورت نورانى و پسنديده و گواراى اعمال بندگان است. وقتى باطن همين كيفر هم نگريسته شود به حقيقت جز لطف ديده نمىشود چنان كه بوته زرگر و ضربههاى آهنگر جز وسيلهاى و بهانهاى براى پيراستن فلزات از ناخالصى و آلودگى نيست. درباره تجسم اعمال و صور غيبه ملكوتيه آمده است كه: «و وجدوا ما عملوا حاضرا» (و مىيابند همه آنچه را از اعمال بود حاضر) در كافى روايت عجيبى در اينباره آمده است: امام جعفر صادق، عليهالسلام مىفرمايند: اذا بعث اللّه المومن من قبره خرج معه مثال يقدم امامه... هنگامى كه خداوند مؤمن را از قبر برمىانگيزاند با او خارج مىشود مثالى (تجسم عمل) كه پيشاپيش او مىرود. صورت عذاب و قهر حسب نوع عمل دگرگونى مىپذيرد. چنانكه لطف و مهرش نيز متناسب با اعمال به صورتهاى مختلف فراروى بندگان قرار مىگيرد. همه آنچه انسان را مستعد قهر و غضب مىسازد نتيجه اعمالى است كه بارزترين آنها در اعمال زير بروز مىكند: ـ سرپيچى از احكام و فرامين الهى حضرت حق؛ ـ تغيير و تبديل احكام و اوامر؛ ـ تعطيلى همه يا بخشى از احكام و فرامين در مناسبات فردى و جمعى؛ ـ و گستاخى و غرگى در پيشگاه حضرت حق. هر يك از اين موارد چه در هيئت مناسبات فردى اتفاق افتد و چه جمعى، الزاما ظهور گونهاى از «ظلم» و درهم ريزنده جايگاهها و شئون اشياء، اشخاص، حقوق و... و خارج از نظام حقيقى و مطلوب و مشيت خداوند است. بزرگان علماى دين براى «ايمان» مراتبى را ذكر كردهاند اعم از زبانى، قلبى، عملى و... بههمين ترتيب و در مقابل آن «بىايمانى» نيز ناظر بر مراتب گوناگونى است؛ چنانكه گاه در ظاهر «زبان و عمل» بروز مىكند و گاه بهصورت پوشيده بر صفحه خاطر، ذهن و قلب. هر يك از مراتب، ساحتى از ساحات عملى، اخلاقى ومعرفتى انسان را متأثر مىسازد. آنكه با گذار از دروازه شهادتين و اقرار زبانى به قول «لا إله إلّا اللّه» وارد «شهر مسلمانى» مىشود ضرورتا «مؤمن» شناخته نمىشود. او ناگزير است براى ارتقاء به مراتب ايمان از مدرسه احكام عملى، اخلاق فردى و جمعى (تربيت نفسانى) بگذرد تا در مرتبهاى ضمن كسب «معرفت قلبى» مستعد سير تا «فنا فى اللّه» و «بقاء باللّه» شود. در مقابل اين سير صعودى و طى درجات، سيرى نزولى هم هست؛ طى دركات ظلم و گناه كه منجر به افول و نزول، متصف شدن به صفت «أولئك كالأنعام بل هم أضلّ أولئك هم الغافلون» [2] و بالاخره عذاب الهى مىشود. خروج از هريك از دركات مستلزم تحمل كيفرى است و نقصان در هر مرتبهاى الزاما كيفرى متناسب با آن نقصان را در پى دارد. شايد از همين روست كه جمله خلايق اعم از عارف و عامى و حتى اوليا و انبيا نيز متناسب با مراحل و منازل محتاج «توبه» و ناگزير بدانند. عامى از ارتكاب حرام توبه مىكند، عالم از مكروه، و ولىّ از مستحب و ترك اولى. در پايان و آخرين مرتبه هم اين رسول گرامى حضرت ختمى مرتبت(ص) است كه فرمودند: ما عرفناك حقّ معرفتك... و ما عبدناك حقّ عبادتك. [3] نشناختيم حق معرفت تو را و به جا نياورديم حق عبادت تو را. اين معنا ـ توبه ـ همه مراتب حيات فردى و جمعى را در تمامى مناسبات (اقتصادى، اجتماعى، سياسى و غيره) در بر مىگيرد. تنها «درك موقعيت و كشف تكاليف در مراتب مختلف» ، «حراست از همه امور در گستره همه بايدها و نبايدها» ، «عمل آگاهانه و خالص» و «تضمين قلبى» است كه مىتواند عارف و عامى را از غلتيدن در مدار «نفاق و شرك» و بالاخره «عذاب و كيفر» در امان دارد. شريعت (به معناى صورت احكام عملى كه علم فقه متولى بيان آن است) مرتبهاى از مراتب ديندارى است. وجهى كه متولى تأديب اعمال فردى و جمعى اهل ايمان در نسبت با خالق هستى، ولى اللّه الاعظم، جهان بيرونى و در ميان همه مناسبات است. وجهى كه جسم را (اعم از جسم انسانى و يا صورت مناسبات فردى و جمعى) شامل مىشود و آن را تطهير و مستعد گذار به مراتب و مدارج مىكند. حسب شأن اين وجه، شريعت نه به منزله تماميت دين و ديندارى بلكه مرتبهاى ابتدايى است كه از متدين موجودى مىپرورد كه شريعت در او و اعمال و سكناتش ظهور پيدا مىكند، تجسمى و تمثالى خارجى و واقعى از «شرع مقدس» كه متدين بدان باور داشته و خود را متعهد به متابعت از آن دانسته است. پوشيده نيست كه تنها با يكى شدن انسان با حقيقت مسلمانى است كه امكان ظهور جوهره آن يعنى عبوديت فراهم مىشود. ارتقاء به مراتب بالا مستلزم گذار از مرتبه قبلى و حسب اجراى تكاليف مطابق حكم صاحب شريعت و طريق مورد تائيد ولى اللّه الاعظم است و گرنه بروز نقصان و اهمال در تكاليف مرتبه اول، موجب ايستايى، عقب گرد و يا سقوط در جرگه منكران است. مدرسه اخلاق ـ كه تمامى اصول و فروع و شعب آن نيز الزاما مىبايست از همان منشأ اخذ شود كه مورد گواهى حجت خداست ـ مركب جسم را در طريق بندگى راهى كوى «اخلاص» مىسازد تا نفس با پيراسته شدن اعمال از شائبهها مؤدب به ادب دين شود و با باز كردن همه بندهاى امارگى به مراتب والاتر ارتقاء يابد. اين مدرسه باطن شريعت است. در اينجا ظاهر و باطن در هم مىآميزد تا سالك كوى ديندارى متوجه مرتبهاى نورانىتر شود. اين دو مرتبه، مقدمهاى هستند براى صعود به مرتبه سوم. جسم و جان طالب، مستعد نسبت يافتن بالفعل با عالم معرفت و حسب ظرفيت و آمادگى محل ظهور درجاتى از اسماء و صفات كمالى مىشود؛ همان كه از آن به عنوان «ظهور مابه ازاء خارجى ديندارى» و تجسم خارجى اسماء و صفات متعالى ياد مىكنند. اين سير اكمالى در مرتبه پايانى به مقام «انسان كامل» ـ كه خود صاحب عالىترين درجه از صفات الهى است ـ مىانجامد. در انتهاى اين جاده «انسان كامل» كه صاحب تام و اتم آن صفات است به عنوان «خليفة اللّه» ايستاده است. اين درجه از كمال كه در حضرات اولياء از اهل بيت نبى اكرم(ص) به عنوان «ولايت تامه و كليه» ظاهر گشته، در حقيقت ظهور عالىترين مرتبه از صفات كمالى در آن اولياء الهى است. همانان كه بهعنوان «صاحب ولايت» مجاز به امر و نهى و تصرف در امور عالم هستند و به واسطه «علو شأن» و «قرب الىاللّه» و برخوردارى از عالىترين درجه از «صفات كمالى» (كه مطلق آن مخصوص حضرت خداوندى است) واسطه ميان «خالق و مخلوق» و محق و مستعد داشتن اين «شأن» هستند. شايد يك معنى از كلام طيبه وحى «ما خلقت الجنّ و الإنس إلّا ليعبدون» [4] كه برخى مفسران از «ليعبدون» تعبير «ليعرفون» (براى معرفت) را ذكر كردهاند ناظر به همين معنا باشد. يعنى خداوند جن و انس را خلق نمود تا در طى طريق و گذار از مراتب، مستعد جلب صفات كمالى شوند و از آنها «موجودى رشد يافته» و «ما به ازاء خارجى» عبوديت، اخلاق و معرفت حاصل آيد. در ادبيات دينى مرز باريك ميان كفر و ايمان، رضا و سخط، دوزخ و جنت تعبير به «پل صراط» شده است. اين پل از مو باريكتر و از شمشير تيزتر است. اين پل در همين دار دنياست. بىآنكه بدانيم هر روز و ساعت با آن مواجهيم. آنكه صدها بار در همين عرصه خاك و تاريخ از اين پل نگذشته قطعا در دار آخرت نيز قادر به گذار از جلوه خاص آن نخواهد بود. «غفلت» و «خودكامگى» امكان كشف ما به ازاء دنيايى اين پل را از ما گرفته است؛ چنان كه همين دو عامل ما را مبدل به ما به ازاء خارجى «نفاق» و اهل آن مىكند؛ چنان كه همواره به برخى آيات مومن و به برخى ديگر كافر مىشويم. يقولون نومن ببعض و نكفر ببعض. [5] حضرت ثامن الحجج، على بن موسىالرضا(ع) در روايت ياد شده، ورود به دژ حصين لاالهالااللّه را مشروط به شرطى مهم دانستند: [بشرطها و شروطها و أنا من شروطها]. «من»، يعنى على ابن موسى الرضا، يعنى «ولايت من» از سلسله اولياء حق، از خانواده نبى اكرم(ص)، شرط ورود به اين دژ هستم. اين شرط بدل و جايگزينى ندارد. معانى و مفاهيم بلندى در اين عبارت است كه تفصيل آن مجالى شايسته مىطلبد. با اين عبارت مجمل مىتوان همه گذشته، حال و آينده را تفسير كرد و پرده پندار و خيال بيش از هزار سال ديندارى (در ظاهر) را فروافكند و حقيقت آن را كه گاه جز وبال و وزر نبوده آشكار ساخت. سنت بزرگان دين ـ به تبع كلام وحى ـ بيان مجمل قضايا است؛ تنها تفسير و پردهبردارى از آنهمه (به اذن خودشان) است كه باطن آنها را مىنمايد در حالى كه باطن باطن آنها جز براى اهل علم و راسخون در علم معلوم نخواهد شد. درك پردههاى اوليه كلام هم اهليت مخصوص مىخواهد تا چه رسد به باطن آنها. حجت خدا در ميان جمع كثيرى از مردم نيشابور و در آستانه ورود به شهر «مرو» كه طاغى جفاكارى چون مأمون خود را «اميرالمؤمنين و خليفه مسلمين» مىخواند آشكارا اعلام مىكند كه رهنماى اين حصن منم، رأيت اين حصن منم، صدور برگه عبور با من است. شرطى كه «لازمه ضرورى و واجب على الاطلاق» ورود به دژ ايمان و باغ پرثمر رستگارى و لقاى حضرت حق است؛ چنانكه حضرت ختمى مرتبت(ص) فرمودند: أنا مدينة العلم و علىّ بابها [6] من شهر علمم و على دروازه ورود به آن است. علم ـ به معنى حقيقى كلمه ـ نزد من است، شهر علم منم و جز اين سراب است و وهم و پندار و على(ع) دروازه ورود به آن. «على» و «ولايت على»، همان «حسن» و ولايت اوست، همان «حسين» و ولايت اوست، ولىاللّه كه در سلسله اهل بيت(ع) به حضرت صاحبالزمان(عج) مىرسد. اينان جملگى پىدرپى حسب شأن ولايت تامه ائمه دين «سرهنگان و حافظان» شهر علم و دين و حقيقت و معرفتى هستند كه متجمع در «رسالت، نبوت و ولايت» حضرت رسول اكرم(ص) است. خاتم الانبياء كه جامع همه علوم انبيا، كمال دين و تفسير و تأويل آن به تمامى نزد اوست. حضرت اميرالمؤمنين در حديث نورانيت كه معرف جايگاه و شأن حضرت ولى اللّه الاعظم(ع) است عبارت زيبايى دارند، مىفرمايند: ...أنا خاتم الوصيّين و أنا صراط المستقيم و أنا نبأ العظيم الذى فيه مختلفون... [7] من خاتم الاوصياء هستم، من صراط مستقيم هستم، من نبأ عظيمى هستم كه مردم در حق من مختلف شدند... حسب روايات ائمه معصومين(ع) هم ايشان در صحنه قيامت در كنار «پل صراط» از كليه خلايق سؤال مىكنند و جواز عبور مىدهند. «پل صراط»، همان «شرط» مذكور در روايت «سلسلة الذهب» حضرت ثامن الحجج(ع) است. همان پل ولايت كه به شهر ايمان و رستگارى، يعنى بهشت جاويد ختم مىشود. در ادعيه و زيارت مأثور و مخصوص به اهل بيت(ع) همواره مسلمين را متذكر حفظ ادب و شأن اين ذوات مقدسه شدهاند. در ميان آن همه آثار «جامعه كبيره» به عنوان «مرامنامه مسلمانى و آئين نامه شيعه بودن» شاخص و جامع است. پوشيده نيست كه «قرب به اين صراط» و نزديكى جستن با «سرهنگ بارگاه كبريايى»، مستلزم كسب نوعى محرمى با ايشان است و اين قرابت مخصوص است به همراهى و همنوايى در «مرام و صفات و خصال» كه وجه تام و تمام آن در ايشان است. همين صفات و خصال باطنى است كه ايشان را مخصوص و منحصر ساخته تا در مقام ولايت حافظ حريم دين و شريعت باشند وگرنه «پسر نوح» و «جعفر كذاب» و امثال «ابولهب» بيش از همه در صورت ظاهر با حضرت نوح، امام هادى و نبى اكرم(ع) قرابت داشتند. اما هيچكدام به زبان قرآنى جزء «اهل بيت» آنها نبودند؛ چنان كه كلام وحى خطاب به حضرت نوح(ع) فرمود: ...يا نوح إنّه ليس من أهلك إنّه عمل غير صالح. [8] نه قرابت و خويشى و نه صورتسازى و ظاهرسازى هيچكدام انسانى را مستعد «قرب» نمىسازد. ميان مسلمانان مرسوم است كه كليه اعمال را به قصد «قربت» انجام مىدهند. در واقع اين «قصد» را به منزله «خالص ساختن نيت از شائبههاى ريا و سمعه، خودنمايى و تفاخر و جلب منفعت و بهره بردن» مىشناسند. اما، در حقيقت، قربت و نزديكى به ساحت قدسى، به منزله «ورود به جغرافياى صفات كمالى» است. صفاتى كه مطلق آن در حضرت بارىتعالى است. بنده مخلص با ظاهر ساختن سخا، رحمت، شفقت و ساير صفات كمالى چنين مىنمايد كه «از اوست و به سوى اوست». همين معنا در «قربت و نزديكى» به ساحت مقدس اولياء نيز هست. ممارست در سخا، پوشاندن عيب خلايق، دستگيرى از افتادگان، شجاعت، عفت و جز اينها (بى ما به ازاء) كه به نحو اكمل در «حجت حق» حاضر و جارى است، پيرو را در زمره اهل حرم، اهل ولايت و از آنها به شمار مىآورد و سبب بسط اين صفات در ميان مردم مىشود. جريانى سيال و زلال كه تماميت هدف خلقت را در گستره خاك متجلى مىسازد. حسب همين امر است كه پسر نوح قرابتى با نوح ندارد و از اهل او بهشمار نمىآيد؛ چنانكه جماعت كثيرى از مسلمين به حقيقت نسبتى با «اهل بيت(ع)»، پيدا نمىكنند. قرب و نزديكى به پاسبان اين دژ حصين و ورود به آن مستلزم طى مراتب محرمى است، مستلزم جلب «صفات كمالى» است. كسب اين مراتب است كه سالك طالب قرب و ورود را حائز درجاتى از دوستى و مهر و شايستگى مىكند. ظهور كاملترين رتبه اين محرمى و عالىترين درجه از اين صفات كمالى در «ائمه دين» است كه آنان را به «مقام ولايت» رسانده است. اختيارات ايشان و مأذون بودنشان در دستگيرى طالبان و هدايت و سرپرستى آنان بر عموم خلايق نيز پيرو همين شايستگى و استقرار تام صفات كمالى در آنانست. «خليفة اللّه» الزاما صاحب عالىترين درجه از كمالات است؛ چنانكه محال عقلى است، با وجود و حضور موجود اكمل، خلعت و جامه خلافت به آنكه صاحب مرتبهاى نازل از شايستگى و كمالات است پوشانده شود. «خليفة اللهى» كه در آغاز داستان خلقت، خداوند خلق آن را علت آفرينش عالم و آدم اعلام فرمود، ما به ازاء خارجى تام و تمام و كامل صفات متعالى كمالى است؛ همو كه ضرورتا مىتواند معلم و رهنماى خلايق و دستگير آنها در طريق پر فراز و نشيب شود. اين قاعده و سنت ساده عقلانى است كه همواره اشرف، افضل و مستحق عطا مىباشد؛ چنانكه «حكمت و عدالت» خداوند نيز آن را اقتضا مىكند. به همانسان كه در عرصه زمين همواره عاقل و بالغ ولىّ و قيم صغير و سفيه مىشود. در زيارت مخصوص حضرت صاحبالزمان،(ع) و خطاب به ايشان مىخوانيم: السلام عليك يا خليفة اللّه و خليفة آباء المهديّين. خليفه خدا، صاحب ميراث انبياء و مصداق وارثى است كه خداوند اراده كرده آنان را «امام و وارث» زمين قرار دهد. بىشك «موجوداتى» كه گاه از روى عتاب مخاطب «أولئك كالأنعام بل هم أضلّ» [9] آنان مانند حيوانات چهار پا هستند و حتى پستتر از آن. قرار مىگيرند نمىتوانند مصداق «خليفة اللّه»اى باشند كه خداوند اراده خلق آنها را نمود. ائمه معصومين(ع)، در تفسير و تأويل آيه مباركه: و نريد أن نمنّ علىالذين استضعفوا فىالأرض و نجعلهم أئمّة و نجعلهم الوارثين. [10] و ما اراده كرديم كه بر مستضعفان در زمين منت گذاشته و آنان را ائمه و وارث قرار دهيم. تعابير زيبا و روشنگرى دارند كه حسب نمونه بدان اشاره مىكنيم: در روايات مسلمى كه از سوى ائمه معصومين(ع) ذكر شده، اين آيه به واقعه شريف ظهور و قيام حضرت مهدى(ع) تأويل شده است: امام صادق(ع) هر وقتى اين آيه را تلاوت مىكرد، مىفرمود: به خدا سوگند، اين آيه نزولش درباره بنىاسرائيل و تأويلش درحق ماست. [11] اميرالمؤمنين(ع) فرمودند: آنها آل محمد(ص) هستند كه خداوند مهدى آنها را پس از تلاش فراوان برمىانگيزد و آنها را عزيز، و دشمنانشان را خوار و زبون مىسازد. [12] در معارف اهل البيت(ع)، بيش از 180 اسم و لقب ـ كه هريك از آنها ناظر بر شانى از شئونات است ـ براى خلفا و حجج الهى ذكر شده است. هريك از اين اسماء و القاب و شئون بابى است كه پرده از كمالات متعالى آنان برمىگيرد. همين رتبههاى كمالى است كه درجه وقوف و قرب آنها را درباره حقيقت توحيد و معارف الهى نشان مىدهد؛ تا آنجا كه در بسيارى از سلامها خطاب به آن ذوات مقدسه آمده است: السلام عليك يا باب اللّه الذى لايوتى إلّامنه. السلام عليك يا سبيل اللّه الذى من سلك غيره هلك. سلام بر شما كه باب [ورود به ساحت قرب [خداوند هستيد كه جز از طريق او نمىتوان وارد شد. سلام بر شما كه سبيل خدا هستيد، كه هر كه جز آن را بپيمايد هلاك مىشود. [13] بديهى است كه خداوند از روى «لطف» بابى، سبيلى و نورى را بهعنوان اسوه، راه رسيدن و مصداق خارجى كمالات متعالى فراروى انسانها قرار مىدهد تا آنها امكان سير در مراتب را پيدا كنند و با مشاهده مابه ازاء خارجى آن واقعيت دست يافتنى و عملى آن را بپذيرند و در طريق از بند گمراهى برهند و از غلتيدن در آفتها و بلاها و بالاخره عذاب و قهر خداوند درامان مانند. لذا اينان: ـ ما به ازاء خارجى حق يا حقيقت مجسم و قرآن ناطقاند (در هيأت انسانى). ـ اسوه واقعى و عينى هستند كه تعالى و تقرب در آنان آشكار است (لكم فى رسول الله اسوة...). ـ طريق رفتن و تمثيل «نحوه بودن و رفتن»اند و اينهمه را در سيره و سنت آنان مىتوان يافت (چنانكه سيره و سنت اينان از منابع و مصادر تشخيص حكم است و حضرت نبى اكرم(ص) اهل بيت را در كنار قرآن قرار داده است و ثقل و امانت مانده براى مسلمين پس از پيامبر). ـ متضمن فلاح و رهايى و ايمنى بخش از عذاب قهر خداوندند. ـ حجت بالغهاند كه حجيت آنان توسط خداوند اعلام شده است. هيچكس در پهنه هستى صاحب و حامل جمله اين شئون و مستحق به داشتن آن نيست چه حسب آيه كريمه: إنّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهرّكم تطهيرا. [14] خداوند اراده كرد تا همانا از شما پليدى را دور كند و شما را پاك نگه دارد. تا در مقام «خليفة الهى» و امامت، در تربيت، هدايت و ارشاد بندگان كه جملگى در معرض لغزش، سهو، وسوسه شيطان، عمر كوتاه، مرگ ناگزير و ساير ابتلائاتاند (حسب زندگى و سير در نشأ دنيا كه دار ابتلاء و امتحان است) خلل و نقصانى اتفاق نيفتد. اين امر هم ناشى از لطف خداوند به بندگانست و «مصطفى و برگزيده» [15] بودن حجج الهى نيز شايد ناظر بر همين معنا باشد. جمله رواياتى كه از حضرت رسول اكرم(ص) و ائمه دين(ع) در منابع روايى شيعى و اهلسنت وجود دارد ناظر بر اشاره مستقيم اين آيه به «خانواده رسول اكرم و اهل بيت ايشان» است. [1] .حضرت على بن ابيطالب(ع) از پيامبر اكرم(ص) ايشان از حضرت جبرئيل نقل مىكنند كه: شنيدم خداوند متعال مىفرمود: «كلمة لا إله الا اللّه» دژ (مستحكم) من است و هر كه آنرا بگويد به دژ من وارد مىشود و هر كه (بتواند) وارد آن شود از عذابم ايمن خواهد بود. قال على بن ابيطالب(ع): حدثنى اخى وابن عمى محمد رسولاللّه صلى اللّه عليه و آله قال: حدثنى جبرئيل(ع) قال: سمعت رب العزه سبحانه و تعالى يقول: كلمة لا اله الا اللّه حصنى فمن قالها دخل حصنى و من دخل حصنى امن من عذابى. (بحار الانوار، ج49، ص127). [2] .سوره اعراف(7) آيه179. [3] .بحارالانوار، ج69، ص292. [4] .ما خلق نكرديم جن و انس را مگر براى عبوديت. [5] .سوره نساء(4) آيه 150. [6] .بحارالانوار، ج 10، ص 20 و ج 24 ص 107. [7] .بحارانوار، كتاب امامت، حديث نورانيت، ص 274 (ولايت كليه ميرجهانى، ص 50). [8] .سوره هود(11) آيه 46. [9] .سوره اعراف (7) آيه 179. [10] .سوره قصص(28) آيات 5و6. [11] .روزگار رهايى، ص 151، الزام الناصب، ص 22. [12] .روزگار رهايى، ص 450، الامام المهدى، ص 267. [13] .زيارت مخصوص حضرت صاحب الزمان (عج). [14] .سوره احزاب(33) آيه 33. [15] .السلام على اولياءاللّه و أصفيائه (زيارت جامعه