بینه طلایی (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بینه طلایی (1) - نسخه متنی

اسماعیل شفیعی سروستانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بيّنه طلايى «قسمت اول»

موعود_شماره 45

اسماعيل شفيعي سروستاني

حضرت ثامن الحجج، على بن موسى الرضا(ع) در سفر مهم و ناگزير خود از مدينه به شهر مرو (خراسان) در منازل مختلف با مردم گفت‏وگو داشتند اما، در منزل نيشابور و در حضور جمعيت كثيرى از مردم سخنى بر زبان راندند كه به دليل تعدد راويان مطمئن و كثرت بيان به عنوان كلام طلايى (سلسله الذهب) شناخته مى‏شود و بزرگى كلام، ژرفاى مضمون و صراحت بيان بدان كلام رتبه والايى بخشيده است. از اين كلام به عنوان «جان مايه، روح و بطن تفكر و بينش اسلامى» مى‏توان ياد كرد. جاى تأسف است كه هيچ‏گاه به نحوى شايسته به مضمون و مفهوم آن توجه جدى نشده است.

امام رضا(ع) در فراز اول، به نقل از پدرشان و ايشان به نقل از پدرشان تا رسول گرامى اسلام(ص) و حضرت رسول هم از جبرييل نقل مى‏كند كه خداوند سبحان فرمود:

كلمة لا إله إلّا اللّه‏ حصنى فمن قالها دخل حصنى و من دخل حصنى أمن من عذابى. [1]

كلمه «لا إله إلّا اللّه‏» مجمل‏ترين و فشرده‏ترين تعبير از تماميت معانى و مفاهيم «دين» است؛ همان كه حضرت براى آن تعبير «حصن حصين» و «محافظ مطمئن» ذكر كرده‏اند كه انسان را از هر حيث از مبتلا شدن به «عذاب» و آتش قهر و غضب الهى در امان مى‏دارد.

عذاب و كيفر چه در دار دنيا و چه در آخرت چيزى جز بازگشت و عكس‏العمل «كردار» نيست كه حسب سنت لايتغير در صورتهاى مختلف و از جمله «آتش قهر و غضب در جهنم» ظهور مى‏كند؛ به‏همان سان كه «پاداش و اجر» صورت نورانى و پسنديده و گواراى اعمال بندگان است. وقتى باطن همين كيفر هم نگريسته شود به حقيقت جز لطف ديده نمى‏شود چنان كه بوته زرگر و ضربه‏هاى آهنگر جز وسيله‏اى و بهانه‏اى براى پيراستن فلزات از ناخالصى و آلودگى نيست.

درباره تجسم اعمال و صور غيبه ملكوتيه آمده است كه:

«و وجدوا ما عملوا حاضرا» (و مى‏يابند همه آنچه را از اعمال بود حاضر) در كافى روايت عجيبى در اين‏باره آمده است:

امام جعفر صادق، عليه‏السلام مى‏فرمايند:

اذا بعث اللّه‏ المومن من قبره خرج معه مثال يقدم امامه...

هنگامى كه خداوند مؤمن را از قبر برمى‏انگيزاند با او خارج مى‏شود مثالى (تجسم عمل) كه پيشاپيش او مى‏رود.

صورت عذاب و قهر حسب نوع عمل دگرگونى مى‏پذيرد. چنان‏كه لطف و مهرش نيز متناسب با اعمال به صورتهاى مختلف فراروى بندگان قرار مى‏گيرد.

همه آنچه انسان را مستعد قهر و غضب مى‏سازد نتيجه اعمالى است كه بارزترين آنها در اعمال زير بروز مى‏كند:

ـ سرپيچى از احكام و فرامين الهى حضرت حق؛

ـ تغيير و تبديل احكام و اوامر؛

ـ تعطيلى همه يا بخشى از احكام و فرامين در مناسبات فردى و جمعى؛

ـ و گستاخى و غرگى در پيشگاه حضرت حق.

هر يك از اين موارد چه در هيئت مناسبات فردى اتفاق افتد و چه جمعى، الزاما ظهور گونه‏اى از «ظلم» و درهم ريزنده جايگاهها و شئون اشياء، اشخاص، حقوق و... و خارج از نظام حقيقى و مطلوب و مشيت خداوند است.

بزرگان علماى دين براى «ايمان» مراتبى را ذكر كرده‏اند اعم از زبانى، قلبى، عملى و... به‏همين ترتيب و در مقابل آن «بى‏ايمانى» نيز ناظر بر مراتب گوناگونى است؛ چنان‏كه گاه در ظاهر «زبان و عمل» بروز مى‏كند و گاه به‏صورت پوشيده بر صفحه خاطر، ذهن و قلب. هر يك از مراتب، ساحتى از ساحات عملى، اخلاقى ومعرفتى انسان را متأثر مى‏سازد.

آنكه با گذار از دروازه شهادتين و اقرار زبانى به قول «لا إله إلّا اللّه‏» وارد «شهر مسلمانى» مى‏شود ضرورتا «مؤمن» شناخته نمى‏شود. او ناگزير است براى ارتقاء به مراتب ايمان از مدرسه احكام عملى، اخلاق فردى و جمعى (تربيت نفسانى) بگذرد تا در مرتبه‏اى ضمن كسب «معرفت قلبى» مستعد سير تا «فنا فى اللّه‏» و «بقاء باللّه‏» شود.

در مقابل اين سير صعودى و طى درجات، سيرى نزولى هم هست؛ طى دركات ظلم و گناه كه منجر به افول و نزول، متصف شدن به صفت «أولئك كالأنعام بل هم أضلّ أولئك هم الغافلون» [2] و بالاخره عذاب الهى مى‏شود.

خروج از هريك از دركات مستلزم تحمل كيفرى است و نقصان در هر مرتبه‏اى الزاما كيفرى متناسب با آن نقصان را در پى دارد. شايد از همين روست كه جمله خلايق اعم از عارف و عامى و حتى اوليا و انبيا نيز متناسب با مراحل و منازل محتاج «توبه» و ناگزير بدانند. عامى از ارتكاب حرام توبه مى‏كند، عالم از مكروه، و ولىّ از مستحب و ترك اولى. در پايان و آخرين مرتبه هم اين رسول گرامى حضرت ختمى مرتبت(ص) است كه فرمودند:

ما عرفناك حقّ معرفتك... و ما عبدناك حقّ عبادتك. [3]

نشناختيم حق معرفت تو را و به جا نياورديم حق عبادت تو را.

اين معنا ـ توبه ـ همه مراتب حيات فردى و جمعى را در تمامى مناسبات (اقتصادى، اجتماعى، سياسى و غيره) در بر مى‏گيرد.

تنها «درك موقعيت و كشف تكاليف در مراتب مختلف» ، «حراست از همه امور در گستره همه بايدها و نبايدها» ، «عمل آگاهانه و خالص» و «تضمين قلبى» است كه مى‏تواند عارف و عامى را از غلتيدن در مدار «نفاق و شرك» و بالاخره «عذاب و كيفر» در امان دارد.

شريعت (به معناى صورت احكام عملى كه علم فقه متولى بيان آن است) مرتبه‏اى از مراتب ديندارى است. وجهى كه متولى تأديب اعمال فردى و جمعى اهل ايمان در نسبت با خالق هستى، ولى اللّه‏ الاعظم، جهان بيرونى و در ميان همه مناسبات است. وجهى كه جسم را (اعم از جسم انسانى و يا صورت مناسبات فردى و جمعى) شامل مى‏شود و آن را تطهير و مستعد گذار به مراتب و مدارج مى‏كند. حسب شأن اين وجه، شريعت نه به منزله تماميت دين و ديندارى بلكه مرتبه‏اى ابتدايى است كه از متدين موجودى مى‏پرورد كه شريعت در او و اعمال و سكناتش ظهور پيدا مى‏كند، تجسمى و تمثالى خارجى و واقعى از «شرع مقدس» كه متدين بدان باور داشته و خود را متعهد به متابعت از آن دانسته است. پوشيده نيست كه تنها با يكى شدن انسان با حقيقت مسلمانى است كه امكان ظهور جوهره آن يعنى عبوديت فراهم مى‏شود. ارتقاء به مراتب بالا مستلزم گذار از مرتبه قبلى و حسب اجراى تكاليف مطابق حكم صاحب شريعت و طريق مورد تائيد ولى اللّه‏ الاعظم است و گرنه بروز نقصان و اهمال در تكاليف مرتبه اول، موجب ايستايى، عقب گرد و يا سقوط در جرگه منكران است.

مدرسه اخلاق ـ كه تمامى اصول و فروع و شعب آن نيز الزاما مى‏بايست از همان منشأ اخذ شود كه مورد گواهى حجت خداست ـ مركب جسم را در طريق بندگى راهى كوى «اخلاص» مى‏سازد تا نفس با پيراسته شدن اعمال از شائبه‏ها مؤدب به ادب دين شود و با باز كردن همه بندهاى امارگى به مراتب والاتر ارتقاء يابد. اين مدرسه باطن شريعت است. در اينجا ظاهر و باطن در هم مى‏آميزد تا سالك كوى ديندارى متوجه مرتبه‏اى نورانى‏تر شود.

اين دو مرتبه، مقدمه‏اى هستند براى صعود به مرتبه سوم. جسم و جان طالب، مستعد نسبت يافتن بالفعل با عالم معرفت و حسب ظرفيت و آمادگى محل ظهور درجاتى از اسماء و صفات كمالى مى‏شود؛ همان كه از آن به عنوان «ظهور مابه ازاء خارجى ديندارى» و تجسم خارجى اسماء و صفات متعالى ياد مى‏كنند.

اين سير اكمالى در مرتبه پايانى به مقام «انسان كامل» ـ كه خود صاحب عالى‏ترين درجه از صفات الهى است ـ مى‏انجامد. در انتهاى اين جاده «انسان كامل» كه صاحب تام و اتم آن صفات است به عنوان «خليفة اللّه‏» ايستاده است. اين درجه از كمال كه در حضرات اولياء از اهل بيت نبى اكرم(ص) به عنوان «ولايت تامه و كليه» ظاهر گشته، در حقيقت ظهور عالى‏ترين مرتبه از صفات كمالى در آن اولياء الهى است. همانان كه به‏عنوان «صاحب ولايت» مجاز به امر و نهى و تصرف در امور عالم هستند و به واسطه «علو شأن» و «قرب الى‏اللّه‏» و برخوردارى از عالى‏ترين درجه از «صفات كمالى» (كه مطلق آن مخصوص حضرت خداوندى است) واسطه ميان «خالق و مخلوق» و محق و مستعد داشتن اين «شأن» هستند.

شايد يك معنى از كلام طيبه وحى «ما خلقت الجنّ و الإنس إلّا ليعبدون» [4] كه برخى مفسران از «ليعبدون» تعبير «ليعرفون» (براى معرفت) را ذكر كرده‏اند ناظر به همين معنا باشد. يعنى خداوند جن و انس را خلق نمود تا در طى طريق و گذار از مراتب، مستعد جلب صفات كمالى شوند و از آنها «موجودى رشد يافته» و «ما به ازاء خارجى» عبوديت، اخلاق و معرفت حاصل آيد.

در ادبيات دينى مرز باريك ميان كفر و ايمان، رضا و سخط، دوزخ و جنت تعبير به «پل صراط» شده است. اين پل از مو باريك‏تر و از شمشير تيزتر است. اين پل در همين دار دنياست. بى‏آن‏كه بدانيم هر روز و ساعت با آن مواجهيم. آنكه صدها بار در همين عرصه خاك و تاريخ از اين پل نگذشته قطعا در دار آخرت نيز قادر به گذار از جلوه خاص آن نخواهد بود. «غفلت» و «خودكامگى» امكان كشف ما به ازاء دنيايى اين پل را از ما گرفته است؛ چنان كه همين دو عامل ما را مبدل به ما به ازاء خارجى «نفاق» و اهل آن مى‏كند؛ چنان كه همواره به برخى آيات مومن و به برخى ديگر كافر مى‏شويم. يقولون نومن ببعض و نكفر ببعض. [5]

حضرت ثامن الحجج، على بن موسى‏الرضا(ع) در روايت ياد شده، ورود به دژ حصين لااله‏الااللّه‏ را مشروط به شرطى مهم دانستند:

[بشرطها و شروطها و أنا من شروطها].

«من»، يعنى على ابن موسى الرضا، يعنى «ولايت من» از سلسله اولياء حق، از خانواده نبى اكرم(ص)، شرط ورود به اين دژ هستم. اين شرط بدل و جايگزينى ندارد.

معانى و مفاهيم بلندى در اين عبارت است كه تفصيل آن مجالى شايسته مى‏طلبد. با اين عبارت مجمل مى‏توان همه گذشته، حال و آينده را تفسير كرد و پرده پندار و خيال بيش از هزار سال ديندارى (در ظاهر) را فروافكند و حقيقت آن را كه گاه جز وبال و وزر نبوده آشكار ساخت. سنت بزرگان دين ـ به تبع كلام وحى ـ بيان مجمل قضايا است؛ تنها تفسير و پرده‏بردارى از آنهمه (به اذن خودشان) است كه باطن آنها را مى‏نمايد در حالى كه باطن باطن آنها جز براى اهل علم و راسخون در علم معلوم نخواهد شد. درك پرده‏هاى اوليه كلام هم اهليت مخصوص مى‏خواهد تا چه رسد به باطن آنها.

حجت خدا در ميان جمع كثيرى از مردم نيشابور و در آستانه ورود به شهر «مرو» كه طاغى جفاكارى چون مأمون خود را «اميرالمؤمنين و خليفه مسلمين» مى‏خواند آشكارا اعلام مى‏كند كه رهنماى اين حصن منم، رأيت اين حصن منم، صدور برگه عبور با من است. شرطى كه «لازمه ضرورى و واجب على الاطلاق» ورود به دژ ايمان و باغ پرثمر رستگارى و لقاى حضرت حق است؛ چنان‏كه حضرت ختمى مرتبت(ص) فرمودند:

أنا مدينة العلم و علىّ بابها [6]

من شهر علمم و على دروازه ورود به آن است.

علم ـ به معنى حقيقى كلمه ـ نزد من است، شهر علم منم و جز اين سراب است و وهم و پندار و على(ع) دروازه ورود به آن.

«على» و «ولايت على»، همان «حسن» و ولايت اوست، همان «حسين» و ولايت اوست، ولى‏اللّه‏ كه در سلسله اهل بيت(ع) به حضرت صاحب‏الزمان(عج) مى‏رسد. اينان جملگى پى‏درپى حسب شأن ولايت تامه ائمه دين «سرهنگان و حافظان» شهر علم و دين و حقيقت و معرفتى هستند كه متجمع در «رسالت، نبوت و ولايت» حضرت رسول اكرم(ص) است. خاتم الانبياء كه جامع همه علوم انبيا، كمال دين و تفسير و تأويل آن به تمامى نزد اوست.

حضرت اميرالمؤمنين در حديث نورانيت كه معرف جايگاه و شأن حضرت ولى اللّه‏ الاعظم(ع) است عبارت زيبايى دارند، مى‏فرمايند:

...أنا خاتم الوصيّين و أنا صراط المستقيم و أنا نبأ العظيم الذى فيه مختلفون... [7]

من خاتم الاوصياء هستم، من صراط مستقيم هستم، من نبأ عظيمى هستم كه مردم در حق من مختلف شدند...

حسب روايات ائمه معصومين(ع) هم ايشان در صحنه قيامت در كنار «پل صراط» از كليه خلايق سؤال مى‏كنند و جواز عبور مى‏دهند.

«پل صراط»، همان «شرط» مذكور در روايت «سلسلة الذهب» حضرت ثامن الحجج(ع) است. همان پل ولايت كه به شهر ايمان و رستگارى، يعنى بهشت جاويد ختم مى‏شود.

در ادعيه و زيارت مأثور و مخصوص به اهل بيت(ع) همواره مسلمين را متذكر حفظ ادب و شأن اين ذوات مقدسه شده‏اند. در ميان آن همه آثار «جامعه كبيره» به عنوان «مرامنامه مسلمانى و آئين نامه شيعه بودن» شاخص و جامع است.

پوشيده نيست كه «قرب به اين صراط» و نزديكى جستن با «سرهنگ بارگاه كبريايى»، مستلزم كسب نوعى محرمى با ايشان است و اين قرابت مخصوص است به همراهى و همنوايى در «مرام و صفات و خصال» كه وجه تام و تمام آن در ايشان است. همين صفات و خصال باطنى است كه ايشان را مخصوص و منحصر ساخته تا در مقام ولايت حافظ حريم دين و شريعت باشند وگرنه «پسر نوح» و «جعفر كذاب» و امثال «ابولهب» بيش از همه در صورت ظاهر با حضرت نوح، امام هادى و نبى اكرم(ع) قرابت داشتند. اما هيچ‏كدام به زبان قرآنى جزء «اهل بيت» آنها نبودند؛ چنان كه كلام وحى خطاب به حضرت نوح(ع) فرمود:

...يا نوح إنّه ليس من أهلك إنّه عمل غير صالح. [8]

نه قرابت و خويشى و نه صورت‏سازى و ظاهرسازى هيچ‏كدام انسانى را مستعد «قرب» نمى‏سازد.

ميان مسلمانان مرسوم است كه كليه اعمال را به قصد «قربت» انجام مى‏دهند. در واقع اين «قصد» را به منزله «خالص ساختن نيت از شائبه‏هاى ريا و سمعه، خودنمايى و تفاخر و جلب منفعت و بهره بردن» مى‏شناسند. اما، در حقيقت، قربت و نزديكى به ساحت قدسى، به منزله «ورود به جغرافياى صفات كمالى» است. صفاتى كه مطلق آن در حضرت بارى‏تعالى است. بنده مخلص با ظاهر ساختن سخا، رحمت، شفقت و ساير صفات كمالى چنين مى‏نمايد كه «از اوست و به سوى اوست». همين معنا در «قربت و نزديكى» به ساحت مقدس اولياء نيز هست. ممارست در سخا، پوشاندن عيب خلايق، دستگيرى از افتادگان، شجاعت، عفت و جز اينها (بى ما به ازاء) كه به نحو اكمل در «حجت حق» حاضر و جارى است، پيرو را در زمره اهل حرم، اهل ولايت و از آنها به شمار مى‏آورد و سبب بسط اين صفات در ميان مردم مى‏شود. جريانى سيال و زلال كه تماميت هدف خلقت را در گستره خاك متجلى مى‏سازد.

حسب همين امر است كه پسر نوح قرابتى با نوح ندارد و از اهل او به‏شمار نمى‏آيد؛ چنان‏كه جماعت كثيرى از مسلمين به حقيقت نسبتى با «اهل بيت(ع)»، پيدا نمى‏كنند.

قرب و نزديكى به پاسبان اين دژ حصين و ورود به آن مستلزم طى مراتب محرمى است، مستلزم جلب «صفات كمالى» است. كسب اين مراتب است كه سالك طالب قرب و ورود را حائز درجاتى از دوستى و مهر و شايستگى مى‏كند. ظهور كامل‏ترين رتبه اين محرمى و عالى‏ترين درجه از اين صفات كمالى در «ائمه دين» است كه آنان را به «مقام ولايت» رسانده است. اختيارات ايشان و مأذون بودنشان در دستگيرى طالبان و هدايت و سرپرستى آنان بر عموم خلايق نيز پيرو همين شايستگى و استقرار تام صفات كمالى در آنانست.

«خليفة اللّه‏» الزاما صاحب عالى‏ترين درجه از كمالات است؛ چنان‏كه محال عقلى است، با وجود و حضور موجود اكمل، خلعت و جامه خلافت به آنكه صاحب مرتبه‏اى نازل از شايستگى و كمالات است پوشانده شود.

«خليفة اللهى» كه در آغاز داستان خلقت، خداوند خلق آن را علت آفرينش عالم و آدم اعلام فرمود، ما به ازاء خارجى تام و تمام و كامل صفات متعالى كمالى است؛ همو كه ضرورتا مى‏تواند معلم و رهنماى خلايق و دستگير آنها در طريق پر فراز و نشيب شود. اين قاعده و سنت ساده عقلانى است كه همواره اشرف، افضل و مستحق عطا مى‏باشد؛ چنان‏كه «حكمت و عدالت» خداوند نيز آن را اقتضا مى‏كند. به همان‏سان كه در عرصه زمين همواره عاقل و بالغ ولىّ و قيم صغير و سفيه مى‏شود. در زيارت مخصوص حضرت صاحب‏الزمان،(ع) و خطاب به ايشان مى‏خوانيم:

السلام عليك يا خليفة اللّه‏ و خليفة آباء المهديّين.

خليفه خدا، صاحب ميراث انبياء و مصداق وارثى است كه خداوند اراده كرده آنان را «امام و وارث» زمين قرار دهد.

بى‏شك «موجوداتى» كه گاه از روى عتاب مخاطب «أولئك كالأنعام بل هم أضلّ» [9]

آنان مانند حيوانات چهار پا هستند و حتى پست‏تر از آن.

قرار مى‏گيرند نمى‏توانند مصداق «خليفة اللّه‏»اى باشند كه خداوند اراده خلق آنها را نمود.

ائمه معصومين(ع)، در تفسير و تأويل آيه مباركه:

و نريد أن نمنّ على‏الذين استضعفوا فى‏الأرض و نجعلهم أئمّة و نجعلهم الوارثين. [10]

و ما اراده كرديم كه بر مستضعفان در زمين منت گذاشته و آنان را ائمه و وارث قرار دهيم.

تعابير زيبا و روشنگرى دارند كه حسب نمونه بدان اشاره مى‏كنيم:

در روايات مسلمى كه از سوى ائمه معصومين(ع) ذكر شده، اين آيه به واقعه شريف ظهور و قيام حضرت مهدى(ع) تأويل شده است: امام صادق(ع) هر وقتى اين آيه را تلاوت مى‏كرد، مى‏فرمود:

به خدا سوگند، اين آيه نزولش درباره بنى‏اسرائيل و تأويلش درحق ماست. [11]

اميرالمؤمنين(ع) فرمودند:

آنها آل محمد(ص) هستند كه خداوند مهدى آنها را پس از تلاش فراوان برمى‏انگيزد و آنها را عزيز، و دشمنانشان را خوار و زبون مى‏سازد. [12]

در معارف اهل البيت(ع)، بيش از 180 اسم و لقب ـ كه هريك از آنها ناظر بر شانى از شئونات است ـ براى خلفا و حجج الهى ذكر شده است. هريك از اين اسماء و القاب و شئون بابى است كه پرده از كمالات متعالى آنان برمى‏گيرد. همين رتبه‏هاى كمالى است كه درجه وقوف و قرب آنها را درباره حقيقت توحيد و معارف الهى نشان مى‏دهد؛ تا آنجا كه در بسيارى از سلامها خطاب به آن ذوات مقدسه آمده است:

السلام عليك يا باب اللّه‏ الذى لايوتى إلّامنه.

السلام عليك يا سبيل اللّه‏ الذى من سلك غيره هلك.

سلام بر شما كه باب [ورود به ساحت قرب [خداوند هستيد كه جز از طريق او نمى‏توان وارد شد. سلام بر شما كه سبيل خدا هستيد، كه هر كه جز آن را بپيمايد هلاك مى‏شود. [13]

بديهى است كه خداوند از روى «لطف» بابى، سبيلى و نورى را به‏عنوان اسوه، راه رسيدن و مصداق خارجى كمالات متعالى فراروى انسانها قرار مى‏دهد تا آنها امكان سير در مراتب را پيدا كنند و با مشاهده مابه ازاء خارجى آن واقعيت دست يافتنى و عملى آن را بپذيرند و در طريق از بند گمراهى برهند و از غلتيدن در آفتها و بلاها و بالاخره عذاب و قهر خداوند درامان مانند.

لذا اينان:

ـ ما به ازاء خارجى حق يا حقيقت مجسم و قرآن ناطق‏اند (در هيأت انسانى).

ـ اسوه واقعى و عينى هستند كه تعالى و تقرب در آنان آشكار است (لكم فى رسول الله اسوة...).

ـ طريق رفتن و تمثيل «نحوه بودن و رفتن»اند و اينهمه را در سيره و سنت آنان مى‏توان يافت (چنان‏كه سيره و سنت اينان از منابع و مصادر تشخيص حكم است و حضرت نبى اكرم(ص) اهل بيت را در كنار قرآن قرار داده است و ثقل و امانت مانده براى مسلمين پس از پيامبر).

ـ متضمن فلاح و رهايى و ايمنى بخش از عذاب قهر خداوندند.

ـ حجت بالغه‏اند كه حجيت آنان توسط خداوند اعلام شده است.

هيچ‏كس در پهنه هستى صاحب و حامل جمله اين شئون و مستحق به داشتن آن نيست چه حسب آيه كريمه:

إنّما يريد اللّه‏ ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهرّكم تطهيرا. [14]

خداوند اراده كرد تا همانا از شما پليدى را دور كند و شما را پاك نگه دارد.

تا در مقام «خليفة الهى» و امامت، در تربيت، هدايت و ارشاد بندگان كه جملگى در معرض لغزش، سهو، وسوسه شيطان، عمر كوتاه، مرگ ناگزير و ساير ابتلائات‏اند (حسب زندگى و سير در نشأ دنيا كه دار ابتلاء و امتحان است) خلل و نقصانى اتفاق نيفتد.

اين امر هم ناشى از لطف خداوند به بندگانست و «مصطفى و برگزيده» [15] بودن حجج الهى نيز شايد ناظر بر همين معنا باشد. جمله رواياتى كه از حضرت رسول اكرم(ص) و ائمه دين(ع) در منابع روايى شيعى و اهل‏سنت وجود دارد ناظر بر اشاره مستقيم اين آيه به «خانواده رسول اكرم و اهل بيت ايشان» است.



[1] .حضرت على بن ابيطالب(ع) از پيامبر اكرم(ص) ايشان از حضرت جبرئيل نقل مى‏كنند كه: شنيدم خداوند متعال مى‏فرمود: «كلمة لا إله الا اللّه‏» دژ (مستحكم) من است و هر كه آن‏را بگويد به دژ من وارد مى‏شود و هر كه (بتواند) وارد آن شود از عذابم ايمن خواهد بود.

قال على بن ابيطالب(ع): حدثنى اخى وابن عمى محمد رسول‏اللّه‏ صلى اللّه‏ عليه و آله قال: حدثنى جبرئيل(ع) قال:

سمعت رب العزه سبحانه و تعالى يقول: كلمة لا اله الا اللّه‏ حصنى فمن قالها دخل حصنى و من دخل حصنى امن من عذابى.

(بحار الانوار، ج49، ص127).

[2] .سوره اعراف(7) آيه179.

[3] .بحارالانوار، ج69، ص292.

[4] .ما خلق نكرديم جن و انس را مگر براى عبوديت.

[5] .سوره نساء(4) آيه 150.

[6] .بحارالانوار، ج 10، ص 20 و ج 24 ص 107.

[7] .بحارانوار، كتاب امامت، حديث نورانيت، ص 274 (ولايت كليه ميرجهانى، ص 50).

[8] .سوره هود(11) آيه 46.

[9] .سوره اعراف (7) آيه 179.

[10] .سوره قصص(28) آيات 5و6.

[11] .روزگار رهايى، ص 151، الزام الناصب، ص 22.

[12] .روزگار رهايى، ص 450، الامام المهدى، ص 267.

[13] .زيارت مخصوص حضرت صاحب الزمان (عج).

[14] .سوره احزاب(33) آيه 33.

[15] .السلام على اولياءاللّه‏ و أصفيائه (زيارت جامعه

/ 1