بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
جناه إلّا أنْ يتفق له عفو من اللَّهتعالى.»(54) نكات نهفته در عبارت حكيمانه بالا، عبارت است از:1 .صاحبالامر(عج)، محور همه ولايتهاست و جميع ولايتها، از جمله ولايت سياسى بهايشان منتهى مىشود.2 .تصدّى هر ولايتى، نياز بهاذن ايشان دارد؛ زيرا، ولايت، از آن جا سرچشمه مىگيرد و بهآن جا منتهى مىشود.3 .كسى كه بدون اذن آن حضرت، متصدّى يكى از ولايتهاى شرعى شود، معصيتكار است.4 .مأذون ازطرف صاحبالامر براى تصدّى ولايت، كسى است كه صلاحيت لازم را براى اين سِمت داشته باشد.5 .صلاحيت و شايستگى براى تصرف و تصدّى ولايت، نيازمند دو شرط است:الف) جاهل بهاحكام و مقلّد نباشد؛ زيرا، بايد كسى ولايت را متصدى شود كه با استنباط از ادلّه، علم بهحكم شرعى پيدا كند در حالى كه علم مقلّد، حداكثر، علم بهفتواى مرجع تقليد است، نه علم بهحكم شرعى، بنابراين، ولايت، تنها، مربوط بهعالم بهاحكام، يعنى فقيه مطلق است نه مقلّد يا متجزىّ.ب) ناتوان نباشد. متصدّى ولايت، از قيام بهامور مردم - كه بهاو محول شده - نبايد عاجز باشد. كسى كه توان اجرايى لازم را ندارد، حقِّ تعرض و تكلّف براى ولايت ندارد و تصدّى او نامشروع است. بنابراين هر فقيهى ولايت ندارد، بلكه فقيه توانا كه بتواند از عهده ولايت برآيد، اقدام او براى ولايت، مشروعيّت دارد. چنين فقيهى، در مقام مشروعيّت شرعى، شرايط لازم را دارد و نيازى بهانتخاب مردم نيست؛ زيرا، او مأذون و منصوب است، البته چنان كه در انديشه امام خمينى نيز منعكس است در مقام اجراى ولايت خويش، نيازمند مقبوليت عامّه است. مردم بايد بهاو كمك كنند تا او اهداف و مقاصد دين را بهفعليت رساند و بدون رضايت مردم، اين مهم ناميسور است.(55) از سوى ديگر چون نقيض سالبه كلّيّه، موجبه جزئيه است، پس هر فقيهِ توانا نيز ولايت ندارد، بلكه شرايط ديگرى مانند عدالت يا مديريّت هم لازم است كه شيخمفيد(ره)، آنها را در ابواب الوصيّة ذكر كرده است. اين شرايط، در بخشِ طرح انديشه سياسى شيخمفيد خواهدآمد.خلاصه تقرير سوم سالبه كلّيّهاى در كتاب «المقنعة» مربوط بهشرايط تصدّى ولايت مطرح است. طبق اين سالبه، براى افراد جاهل بهاحكام و ناتوان از مديريّت، تصدّى ولايت جايز نيست. اين افراد از ناحيه صاحبالامر(عج) كه همه ولايات بهاو بايد ختم شود، مأذون نيستند. علم بهاحكام همان فقاهت است. پس دو شرط از شرايط لازم براى عهدهدار شدن ولايت، فقاهت و مديريّت است. شرايط ديگر را در باب الوصيّه مطرح مىكند.
تقرير چهارم: كاربرد واژههايى در اشاره بهولايت فقيه
شيخمفيد(ره) تنها، در يك مورد، اصطلاح «سلطان الإسلام» را تفسير كرده است. در بحث اقامه حدود گويد:«هُمْ (سلطان الإسلام) أئمّة الهدى من آل محمّد(ع) و مَنْ نصبوه لذالك من الأُمراء و الحكام.»(56) البته در المقنعة، همه جا، واژه «سلطان الاسلام» نيست، بلكه واژههايى مانند «سلطان زمان»، «سلطان عادل»، «سلطان»، «خليفه» نيز بهعنوان واژههاى هممعنا با «سلطان الاسلام» وجود دارد. برخى از شارحانِ نظر شيخمفيد(ره)، معتقدند: در موارد متعددهاى، سلطانالاسلام و الزمان را برفقيه اطلاق نموده است. سلطان زمان، در نظر شيخ، شخصى جز فقيه نيست؛ چون، ديگران را سلطان نمىداند. مراد از آن، امام زمان(ع) هم نمىباشد، چه، متأسفانه، ما از ديدار آن حضرت محروم مىباشيم.(57) اين كه محروم بودن از زيارت امام زمان(ع) را دليل اين بگيريم كه ايشان، سلطان زمان نيستند، صحيح نيست؛ چون، تفاوتى ميان سلطان و امام نيست و بالاخره ايشان، براى زمان ما، امام منصوبند، ولى مىتوان ادعا كرد كه سلطان زمان و مانند آن، منحصر در معصوم نيست؛ چون، معنا ندارد كه شيخدر سراسر المقنعة، اين همه از احكام امام زمان(ع) و انواع ولايت ايشان سخن گويد، در حالى كه همه اين احكام، از محل ابتلاى مكلّفان بيرون است و ثمرهاى عملى برآن مترتب نيست و در مقابل، تكليف اين احكام را در عصر غيبت تعيين نكند ومردم را از بلاتكليفى و ابهام بيرون نبرد! بهعلاوه، خود ايشان، سلطان اسلام