بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
استحقاق و اباحه تصّرف در ملك غير؛ 5 .قصاص؛ 6 .ديات؛ 7 .قيم المتلفات و أرش الجنايات؛ 8 .حدود و آداب (تعزيرات).شارع، طبق حكمت الهى، اين مقرّرات را - كه شامل جوانب مختلف اجتماعى، اقتصادى، خانوادگى، ... است - جعل كرده و كسى بايد باشد كه آنها را تنفيذ كند و در جامعه بهاجراگذارد.از نظر ايشان، در درجه نخست، تنفيذ احكام، از «فروض الأئمة المختصّة بهم» است و تنفيذ احكام از ناحيه غير ايشان، بىاعتبار است. در دوره غيبت، شيعيانى كه شرايط نيابت امام را دارند، بايد بهتنفيذ احكام بپردازند؛ زيرا كه مقرّرات شرعى، تعطيلبردار نيست و حكمت جعل آنها، در هر عصرى، وجود دارد. شرايط اين افراد بهاين شرح است:«العلم بالحق في الحكم المردود إليه، و التمكّن من إمضائه على وجهه، و اجتماع العقل و الرأي، و سعة الحلم، و البصيرة الواسع، و ظهور العدالة، و الورع، و التدين بالحكم، و القوّة على القيام بهو وضعِهِ موضِعَهُ.»(17) نخستين شرط - «العلم بالحق في الحكم المردود إليه» -، همان فقاهت است. در صحّت حكمرانى و حكومت از آن جا كه حاكم، از حكم خدا خبر مىدهد، علم، شرط است. اين علم، علم تقليدى نيست. حاكمى كه علم تقليدى دارد و فاقد ملكه اجتهاد است، جاهل بهاحكام است و حقِّ تنفيذ ندارد:«لأن الحاكم إذا كان مفتقراً إلى مسألة غيره، كان جاهلاً بالحكم و قد بيّنّا قبح الحكم بغيرعلم.»(18) پس، شيخابىالصلاح حلبى(ره)، معتقد است كه تنفيذ احكام، با فقيهان جامعالشرائط است و ايشان، با احراز شرايط نيابت، ازطرف عترت طاهره(ع) مأذون در تصرّفند. در نظر اين فقيه بزرگ، ولايت قضا، با «ولايت تنفيذ احكام» متفاوت است. ولايت قضا، بهاختلاف و تنازع مردم اختصاص دارد. براى رسيدگى بهاختلافات و شكايات، مردم، بهفقيه جامعالشرائط مراجعه مىكنند و او هم برطبق استنباط خويش از حكم اللَّه، بهداورى و قضاوت مىنشيند، امّا تنفيذ احكام، جنبه اجرايى مقرّرات شرعى است كه لزوماً، مربوط بهدعاوى و شكايات هم نيست، مانند اجراى حدود و ولايت قصاص و ديات كه همه، بهسلطانالإسلام مربوط است و از «فروض ائمه(ع)» است. و فقيه متكفّل آن است.بنابراين، با توجه بهاينكه ابىالصلاح حلبى(ره) سه منصب كلّى: جمعآورى حقوق اموال و سرپرستى انفال و ولايت تنفيذ احكام و ولايت قضا را بهفقيه جامعالشرائط مىسپرد، از تلازم اين ولايتها با ولايت سلطانى و تدبيرى، بهاين نتيجه مىرسيم كه ولايت فقيه، منحصر بهقضا نيست و او بهنيابت از ائمه(ع)، مناصب و سمتهاى ظاهرى ايشان را هم اداره مىكند.
تقرير دوم: استفاده از ظهور واژه «سلطان الإسلام» و الفاظ مشابهآن
واژه «سلطان الإسلام» اصطلاحى است كه در ولايت تدبيرى و سياسى، صراحت دارد. اين اصطلاح، مكرّراً، در كتاب الكافي بهكار مىرود و با توجه بهقراين مختلف، قابل حمل برفقيه جامعالشرائط است.بهاهمّ اين موارد در زير اشاره مىكنيم:1 .انجام مفطر در ماه رمضان؛ سلطانالإسلام، حدّ مىزند و تأديب مىكند: حدّ، براى افطار حرام و تأديب، براى حرمت ماه رمضان.(19) 2 .وديعه غاصب و كافر حربى؛ چون غاصب، مالك نيست و كافر حربى هم اموالش احترام ندارد، وديعه گذاشتن آنها فاقد ارزش است. گيرنده وديعه، اموال غصبى را بهصاحبش و اموال كافر را بهسلطانالإسلام تحويل مىدهد:«فَعلى المودع أنْ يحملَ ما أوْدعه الحربي إلى سلطانالإسلام العادل(ع) و يردّ المغصوب إلى مستحقه.فإنْ لم يتيّعن له و لا مَنْ ينوب منابهحملها إلى الإمام العادل...»(20) وديعه، در مرحله نخست، بهسلطان اسلام و در مرحله دوم، بهنايب خاص، و در مرحله سوم، بهامام عادل تحويل مىشود. ظهور امام عادل، در فقيه جامعالشرائط است.3 .قذف؛ تولّى حدّ قذف، با سلطان اسلام است:«و على القاذف أنْ يقيّد نفسه إلى سلطان الإسلام أوْ مَنْ يصح منه إقامة الحدّ.»(21) «مَنْ يصح منه إقامة الحدّ» همان فقيه است.