دوره چهارم از ادوار فقه - كه براى نظريه ولايت فقيه هم مرحله چهارم تلقّى مىشود - نزد مورّخان فقه اهلبيت(ع)، عصر تجديد حيات فقه نام دارد. در آغاز اين دوره، تقليد و سكونى كه مىرفت تا فقه تشيّع را دچار آسيب گرداند و بهسرنوشت فقه مذاهب اربعه مبتلا كند، با تلاش عناصر متفكّر، بهعلاج گراييد و دوباره سير تكامل فقاهت، فراروى ديدگان مشتاق علوم عترت طاهره(ع) قرار گرفت.(1) گرچه فقيهان دوره سوم را بهجهت پيروى از فتاواى شيخطوسى(ره)، «مقلّده» مىخوانند، امّا بهنظر مىرسد، نسبت بهموضوع ولايت فقيه، تقليدى در كار نيست و آنچه واقعيت دارد، سكوت است. در آثار مكتوب دوره ركود، حتّى آراى شيخمفيد و ابىالصلاح حلبى و شيخطوسى در باب حاكميّت سياسى و موضوع ولايت فقيه، نقل نشده است و جز مواردى نادر كه اشاراتى مختصر ديده مىشود، در اين باب، چيزى بيان نمىشود. چنين حالتى را در عصر چهارم سراغ نداريم. در اين دوره، همانطور كه در عرصههاى ديگر فقهى، شاهد جنبشى دوباره از سوى پيشتازان فقاهت هستيم، در عرصه فقه سياسى و ولايت فقيه نيز اين تلاش مجدّد، كاملاً، مشهود است. اين دوره، از حيث حجم فقيهان بزرگى كه بهعالم فقاهت عرضه كرده است، درخور توجه و اهميت فراوان است. اينك، بهبررسى نظر فقيهان بزرگ اين دوره درباره ولايت فقيه مىنشينيم.
1 .ابنادريس (543 - 598 ه.ق)
ابنجعفر محمدبنادريس حلّى، از نوادگان شيخالطائفه(ره)، را مجدّد حيات فقاهت ناميدهاند.(2) او، نخستين فقيهى است كه بردوره ركود،مُهر پايان زد و با تهوّر علمى خويش در عرصه اجتهاد، آغاز كننده دوره جديدى از سير فقاهت تشيّع شد.ابنادريس، نمونهاى شايسته از فقيهان برجسته عالم بهزمان خويش است. چنان كه از مقدمه سرائر ميراث فقهى ابنادريس برمىآيد، نه تنها او، بيمارى حوزههاى فقهى عصر خويش را، بهخوبى تشخيص داد، بلكه با ذهن وقّاد و فكر ژرفناك خود و با تكيه برآثار صادقين(ع) و ميراث جاويدان فقيهان پيشين، براى معالجه بيمارى تقليد و ركود، كمر همّت بست و توانست با نسخه بىبديل خويش، برمشكل فائق آيد.ابنادريس، راه حلّ را در تلاش بىوقفه و اجتناب از تقليد و تكيه برمنابع اصيل اجتهاد، يعنى كتاب و سنّت و اجماع و عقل مىديد. در فقه ابنادريس، عقل، جايگاهى رفيع دارد. وى، بدون آنكه دچار انحراف شود و از قرآن و علوم اهلبيت(ع) روى برتاباند، معتقد بود كه هرگاه دست فقيه، از كتاب و سنّت و اجماع كوتاه باشد، با دليل عقلى و استفاده از انديشه عميق، مىتوان تمامى احكام شرعى را استنباط كند، بدون آنكه از مسير صحيح فقاهت، دور شود و يا بهقياس و استحسان ظنّى متوسّل گردد.(3)
ابنادريس و احياى مجدّد نظريه ولايت فقيه
تحولى را كه از زمان ابنادريس، در ابواب مختلف فقهى مشاهده مىكنيم، در مسأله ولايت فقيه نيز شاهد آنيم. او، پساز يك دوره وقفه، مجدّداً، بهمسايل مربوط بهولايت فقيه، با گسترش خاصّ پرداخت. وى، با دقت و مقايسه آراى فقيهان گذشته، مانند شيخمفيد و ابىالصلاح حلبى و سلّار ديلمى و شيخطوسى، بهفتاوايى مهم در اين زمينه دست مىزند. در ولايت فقيه، بيش از همه، از شيخمفيد و ابىالصلاح حلبى متأثر است.در زير، بهسرفصلهاى مهم ولايت فقيه با توجه بركتاب سرائر اشاره مىكنيم.