بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
نكته دوم، تفسير واژه «مأمون» است. مأمون كسى را گويند كه با تمسّك و تشبّث بهحيلههاى شرعى، براى اخذ حقوق اقدام نمىكند؛ زيرا، كاربرد حيله شرعى در حقوق، بهاضرار افراد مستحقّ مىانجامد و مقام فقاهت از اين گونه امور، بايد منّزه و پاك باشد.كسانى كه پرداخت زكات بهامام را بدون مطالبه امام واجب مىدانند، در زمان غيبت، بايد بگويند كه زكات، ابتداءً، بهفقيه بايد داده شود.3 .سهم امام؛ نيمى از خمس با نام «سهم امام» را در زمان غيبت به«مَنْ إليه الحكم»، بهجهت حقّالنيابة مىپردازند.منظور از «مَنْ إليه الحكم»، فقيهِ عادلِ امامىِ جامعالشرائط است؛ زيرا، او، نائب امام و منصوب اوست. فقيهان شيعه جامعالشرائط، وكلاى امامند. فقيه، بايد صَرْف سهم امام را در بين سادات توليت كند، همانطور كه در حال حضور، امام، بهاين كار اقدام مىكند. اگر غير فقيه بهصَرْف سهم امام دست زد، ضامن است.(33) 4 .اقامه حدود؛(34) والى منصوب از سوى حاكم جائر، در صورتى كه فقيه باشد، حقِّ اقامه حدود دارد.ادلّه جواز اقامه حدود بهدست فقيه، عبارت است از:الف) مشهوره ابى خديجه كه طريقش ضعيف است.ب) قاعده لطف؛ اقامه حدود، نسبت بهترك محرمات و ريشهكنى رواج فساد، لطفاست.ج) مقبوله عمربنحنظله؛ اقامه حدود، نوعى از انواع حكم است و فقيه - كه حاكم است - آن را اجرا مىكند.چنان كه فقيه، فتوا هم مىدهد و فتوايش نافذ است، دليل نفوذ فتواى فقيه همين مقبوله است؛ زيرا، فتوا نيز نوعى از انواع حكم است. تفاوت فتوا و حكم در اين است كه حكم، انشاى قول در حكم شرعى مربوط بهيك واقعه شخصى است، امّا فتوا، انشاى قول در حكم شرعى بروجه كلّى است.5 .قضا؛ علاوه برحكم و فتوا، قضاى فقيه نيز نافذ است. قضا، ولايت است. تعريف قضا، عبارت است از:«ولايةُ الحكم شرعاً لمَنْ له أهليةُ الفتوى بجزئيات القوانين الشرعية على أشخاصٍ معيّنةٍ من البريّة بإثبات الحقوق و استيفائها للمستحق.»(35) شهيد ثانى، مبدأ و منشأ قضا را، رياست عامّه در امور دينى و دنيوى مىداند.(36) 6 .حجر؛ قبل از آنكه روايت شهيد ثانى از ولايت فقيه را در باب حَجْر گزارش كنيم، توجه بهيك مقدمه لازم است: در متون فقهى، از زمان محقّق حلّى(ره)، بهبعد، اختصاص بابى جداگانه بهعنوان «كتاب الحجر» مرسوم شده است، كه در كتب فقهى متقدّمين، از اين رسم، با اين ويژگى كه انواع حَجْر فقهى را يك جا بحث كنند، اثرى نيست و شيوهاى بىسابقه است. تنها، شيخطوسى، در كتاب الخلاف، بحث از اموال يتيمان را در بابى جداگانه تحت عنوان «كتاب الحجر» ذكر مىكند، بدون آنكه ساير موارد حجر را در آن نشان دهد.(37) كتاب حجر و ولايت حاكم برامور محجوران، دستاويز مغالطه برخى قرار گرفته و پنداشتهاند كه وقتى ولايت فقيه مىگويند، غرض، ولايت برمحجوران است، در حالى كه ولايت فقيه، پيش از كتاب الحجر، از زمان شيخمفيد، مطرح بوده و نخستين بار، نه در كتاب حجر، كه در امر بهمعروف و اقامه حدود مطرح شده است. بحثى كه از ولايت حاكم در «كتاب حجر» مىآيد، تنها، بخشى از اختيارات حكومتى و ولايى منصب امامت است، ولى اين اختيارات، بهموارد حَجْر منتهى نمىشود.با التفات بهمقدمه بالا، در بحث حجر، جناب شهيد ثانى مىگويد:(38) ولىِّ طفل و مجنون، در مرتبه نخست، پدر و جدّ است و در مرتبه بعدى، نوبت بهحاكم مىرسد، امّا ولىِّ سفيه و مفلّس، از همان آغاز، حاكم است. برميّت بدون وصىّ نيز حاكم ولايت دارد.بهطور كلّى، امور نيازمند ولايت، چهار دستهاند:(39) 1 .اطفال؛ 2 .وصايا؛ 3 .حقوق؛ 4 .ديون. در گروه نخست، حاكم، پساز پدر و جدّ پدرى ولايت دارد و در سه گروه ديگر، در صورت فقدان وصىّ، حاكم ولايت دارد.منظور از حاكم، در موارد بالا؛ سلطانِ عادل، نايب خاص يا نايب عام اوست. نايب عام، فقيه جامع شرايط فتوا و عادل است.شهيد ثانى، بهدليل حاكم بودن فقيه، چنين اشاره مىكند: