بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
از نظر او، آگاهى از علوم لغوى و عرف (عام و خاص) و كلام و منطق و اصول فقه و رجال و داشتن قوّه قدسى، از شرايط اجتهادند و در اين ميان، اصل، داشتن قوّه قدسى است.وى، در خاتمه اين فائده، هشدارهاى مهمى تحت عنوان «خطورة طريقِ الإجتهاد» دارد.در الفوائد الجديدة، پساز آنكه، در فائده سى و دوم، جايز نبودن تقليد در اصول دين را، تحت عنوان «عدم جواز التقليد في أصول الدين» شرح داده،(68) در فائده سى و سوم، «الوظائف المحوّلة للمجتهد» را طرح مىكند.(69) اين فائده گرانبها و بديع، بهبرخى از زواياى ولايت فقيه و حدود اختيارات او، اشاره دارد.نكات برجسته اين فائده، عبارت است از:1 .عناوين مختلفِ مجتهد و فقيه و قاضى و حاكم شرع منصوب، همگى، در شخص واحد جمع مىشود و وقتى بهاعتبارات گوناگون و از زواياى مختلف بهاو نگاه شود، از هر زوايهاى، يك عنوان براو منطبق است:بهاعتبارِ استنباط احكام واقعى، او را مجتهد نامند و بهاعتبار استنباط احكام ظاهرى، او را فقيه نامند و بهاعتبار صدور فتوا، او را مفتى نامند و بهاعتبار ارجاع مرافعه بهاو و رفع خصومت، وى را قاضى نامند و بهاعتبار ولايت برايتام و مجانين و مواردى ديگر
كه از اختيارات حاكم شمردهاند
حاكم شرع نامند.بهعلاوه، همين شخص را از اين ديد كه بايد شرايط اجتهاد را دارا باشد، مىتوان محدّث و متكلّم و اصولى و رجالى و ... ناميد.2 .پساز آشنايى با اين عناوين مختلف، بايد ديد كه آيا تفاوت اين عنوانها، تأثير عملى دارند و يا بىاثر است. او، معتقد است كه هر يك از اين عناوين، احكام خاصّ خود را دارد و آثار عملى هر يك از اين عناوين، در مواردى، متفاوت است. مثلاً، در مورد احكامِ مخصوصِ اجتهاد و مجتهد، مىتوان گفت كه تقليد در احكام، جايز است و در موضوعات، جايز نيست و يا مجتهدى از مجتهد ديگر، حقّ تقليد ندارد. اين، در حالى است كه يك مجتهد، مىتواند به قاضى مراجعه كند، بلكه مراجعه بهقاضى، گاهى واجب است، با آنكه تقليد جايز نيست. و يا اين كه حكم قاضى، براى مجتهد و عامّى، نافذ است، چه مقلّد او باشد يا نباشد؛ زيرا:«مَنْ بلغ رتبة القضاء فهو منصوب من قبل المعصوم(ع) على سبيل العموم. فلا يوجد في هذه الأزمنة قاضي التحكيم. فتأمّل جيدّاً.» از ديگر احكام مخصوص و ويژه قاضى، آن است كه حكم قاضى، پساز مرگ او هم ثابت است، ولى تقليد از مجتهد ميّت، جايز نيست.3 .در پى ارائه تفاوتهاى عملىِ عنوان مجتهد و قاضى، بهتفاوتهاى مخصوصِ عنوان حاكم شرع مىپردازد و معتقد است كه مشاغل و مناصب حاكم شرع - كه پيش از اين اشاره شد - مناصبى است كه مايه انتظام امور معاش و معاد مردم است:«و هي ممّا ينتظم بهأمر المعاد و المعاش للعباد.»(70) اين تعريف وحيد بهبهانى از مناصب و شعاع اختيارات فقيه، نشان مىدهد كه ايشان، ولايت فقيه را در امور حسبه، مانند ولايت برمحجوران، خلاصه نمىكند و بهگونهاى اين ولايت را تفسير و تعريف مىكند كه تمام امور مربوط بهولايت تدبيرى و تنظيمى را شامل مىشود و آنچه را كه مربوط بهنظم و اداره جامعه است، عرفى باشد يا شرعى، همه را يك جا جمع مىكند.وى، در بيان ديگر ويژگىهاى حاكم شرع، بهاين نكته اشاره دارد كه حكم حاكم شرع مانند حكم قاضى، برمجتهد و عامى، چه مقلّد او باشد يا نباشد، نافذ و قابل اجراست. دليل آن هم روشن است:«لاشتراكِ العلّة و هي كونُهُ منصوباً من المعصوم(ع) و لأنَّ حصولَ النظام لا يكونُ إلّا بذالك و لأنَّه نائب المعصوم(ع).»(71) در اين فراز، بهنصب فقيه و نيابت وى از معصوم اشاره مىكند و معتقد است كه اگر با ولايت فقيه، بخواهد نظام اجتماعى شكل بگيرد، بايد حكم او در حقّ همه، بالسويه، نافذ باشد.وحيد بهبهانى، ضمن اشاره بهبحث ثبوت هلال، معتقد است كه ثبوت هلال هم يكى از مناصب فقيه است و