بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
در اين دليل، نظر جناب شيخ، معطوف بهاهميت قضاوت، در دستگاه اجرايى، در ادوار گذشته تاريخى است و اينكه مهمترين بخش حكومت و كار اصلى و مسؤوليت اساسى نظام سياسى، مربوط بهبخش قضا و داورى ميان مردم اختصاص مىيافت.3 .آنچنانكه منصوبان خاصه ائمه(ع) ولايت عامّ و گسترده داشتهاند، منصوبان عام هم از اين گستردگى در ولايت برخوردارند؛ «و يتولّى المنصوب الخاص بجميع ذالك فالعام مثله.» بعيد نيست منظور مؤلف از منصوب خاص، افرادى نظير مالك اشتر باشند كه از سوى امام معصوم براى ولايت مطلقه برگزيده شده بودند.4 .همانطور كه در روايات منقول است، ائمه(ع) بهبرخى از اصحاب خويش اذن داده بودند كه ولايت ايتام را برعهده گيرند و در حقيقت بهعنوان وكيل از سوى ائمه(ع) اينگونه امور را سرپرستى نمايند. با توجه بهاين مقدمه، بايد گفت: حاكم شرع نيز مانند اين قبيل صحابه، وكيل از سوى صاحبالزمان(ع) است و براساس ادلّه نيابت و ولايت فقيه، امور مربوط بهآن حضرت مانند: تصرف در انفال و اموال امام(ع) را او انجام مىدهد، و قبض حاكم شرع، همان قبض امام زمان(ع) است. اين حقيقتى است كه علاوه برضرورت فقهى و اجماع، ظواهر ادله و اخبار نيابت و ولايت آنرا تأييد مىكند.عبارت كتاب انوار الفقاهة در بيان دليل چهارم اين است:«و لما ورد فى جملة من الأخبار من الاذن فى ولاية الايتام لجملة من اصحابهم و كذا الحاكم الشرعى وكيل عن الصاحب(ع) فيما يعود اليه من انفاله و امواله و قبضه قبضه لمكان الضرورة و الاجماع و ظواهر اخبار النيابة و الولاية.» مرحوم شيخحسن كاشف الغطاء در ادامه اين بحث ضمن اشاره بهاين نكته كه در صورت فقدان حاكم شرع عدول مؤمنين براساس وظيفه حسبه، امور او را بهدوش مىگيرند، برداشت خود را از روايت ابى خديجه ارائه مىكند و معتقد است، وقتى امام(ع) در اين روايت مىفرمايد: «فاجعلوه قاضيا فانّى قد جعلته قاضيا»، از اين جمله مىتوان فهميد كه شعاع اختيارات قاضى منصوب ازطرف ائمه(ع) تفاوتى با محدوده اختيارات قضات آن زمان ندارد و جميع امور عامّهاى را كه قضات منصوب ازطرف دستگاه خلافت برعهده مىگرفتند، ايشان نيز برعهده خواهند گرفت و آنچنانكه آنان متكفل امور حسبه بودهاند، حاكمان شرع منصوب ازطرف ائمه(ع) نيز متكفل اين مسؤوليتند.5 .پنجمين دليل جناب شيخحسن كاشف الغطاء در اثبات ولايت مطلقه فقيه، تمسك بهقاعده لطف است. در تقرير اين دليل گويد:«بل ربّما يدّعى ان مجرد غيبة الامام(ع) و ارتفاع سلطنته قاضٍ بمقتضى اللطف يتولّ جميع ما يعود الى العالم باحكامه و إلّا لزم الهرج و المرج و تعطيل الحقوق و ضياع الاموال و تشتت الامور العامة. و كما قضت الضرورة بالاخذ بالظن بعد انسداد باب العلم و قضت بجواز الاجتهاد و التقليد قَضَت بتفويض الأمور الى العالم بالاحكام الشرعية الفرعية، نعم مادام موجوداً لايرجع الى غيره اقتصاراً فى الضرورة على قدرها.» در پى غيبت ولى عصر(ع) و رفع سلطنت ايشان، لطف اقتضا مىكند كه براى جلوگيرى از هرج و مرج و تعطيل نشدن حقوق و تباه نشدن اموال و بهتشتت نگراييدن امور اجتماعى مردم، كسى كه عالم بهاحكام شرعى است، متولى اين امور گردد. همانطور كه بهاقتضاى انسداد باب علم چارهاى جز اخذ و بهرهگيرى از ظنون نيست و ضرورت اقتضا مىكند كه اجتهاد و تقليد را جايز شماريم. همين ضرورت در باب ولايت فقيه نيز مطرح است و حكم مىكند، امور مربوط بهتدبير و اداره جامعه بايد بهفقيهان و عالمان بهاحكام شرعى فرعى تفويض گردد و البته اين ضرورت تنها در زمان غيبت مطرح است و در عصر حضور چنين ضرورتى مشاهده نمىشود.و با اين فراز، محقّق و فقيه فرزانه، جناب شيخحسن كاشف الغطاء، طومار بحث از ولايت مطلقه فقيه را در هم مىپيچد.