بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
معرض امور ولايى قرار مىدهند و بهدخالت در آن مىپردازند، برجايگاه حكومت مىنشينند و بهتدبير و سرپرستى امور مردم پرداخته، در حلال و حرام فتوا مىدهند، در مرافعات دخالت مىكنند، حدود و تعزيرات جارى مىكنند، در اموال يتيمان و مجانين و سفها و غُيّب تصرّف مىكنند، در ازدواج ايشان دخالت مىكنند، وصىّها را عزل مىكنند، خمس تقسيم مىكنند، در اموال مجهول المالك تصرف مىكنند، اوقاف را اجاره مىدهند، ... در حالى كه هيچ دليل متقن و محكمى در اين كارها، نمىتوانند ارائه دهند، تنها دليلشان تقليد از گذشتگان و نقل اقوال و بيان مطالبى است كه در برخى از متون فقهى، احياناً، مشاهده كردهاند، بدون اين كه از روى اجتهاد و استنباط، برمستند و مدركِ اقوال فقيهان گذشته وقوف داشته باشند و محطّ فتاواى ايشان را بدانند.(3) آنچه گذشت، انگيزه اين فقيه آگاه و روشنضمير را در پرداختن بهوظيفه فقيهان و موارد ولايت و حدود اختيارات ايشان، بهعنوان يك اصل و قاعده كلّى فقهى تشكيل مىدهد. چنان كه مشاهده مىشود، مرحوم نراقى، در مقام تأسيس ولايت فقيه و بنيانگذارى يك تئورى جديد در باب ولايت تدبيرى نيست؛ چرا كه اين اساس، قرنها پيش از نراقى، پىريزى آن انجام پذيرفته است.آنچه از انگيزههاى علّامه نراقى در تنقيح بحث ولايت فقيه استفاده مىشود، آن است كه ولايت انتصابى فقيه، بهعنوان حاكمان زمان غيبت، امرى بسيار روشن بوده و از اين جهت، جاى چون و چرا و گفت و گو نداشته است.برعكس پندارى كه از روى بىاطلاعى و يا اغراض فاسد ديگر، مىخواهد تأسيس ولايت فقيه را بهنراقى نسبت دهد و وى را منادىاين نظريه معرفى كند،(4) از كلمات جناب نراقى بهروشنى استفاده مىشود كه ولايت فقيه، نه تنها در مرحله نظر و فكر، بلكه سيره عملى اداره امور مردم در زمان ايشان بوده است و كسى در مقام ثبوت و يا اثبات آن ترديد نداشته است، اجماع قولى و فعلى برآن بوده و متشرعه براساس آن مشى مىكردهاند.كار مهمّ علّامه نراقى در اين بحث، عبارت است از استقرا و استقصاى ادلّه ولايت فقيه و عرضه آن بهصورتى كه با موازين فقهى قابل قبول باشد و جمعآورى امورى را كه بهطور پراكنده، فقها، جزء دايره ولايت حاكم عصر غيبت ذكر مىكنند و استحكامبخشى پايههاى آن و ردّ آن وظايفى كه بهنظرش، بلادليل است.(5) اين علّامه فقيد، در دو مقام بهبحث جامعى از ولايت فقيه مىپردازد؛ مقام نخست، بيان ادلّه نقلى و روايات ولايت فقيه است. در ميان ادلهاى كه براى ولايت فقيه مىشمرد، دليل نقلى قرآنى و يا استفاده از ادلّه عقلى، مانند قاعده لطف بهچشم نمىخورد.(6) مقام دوم، بيان وظيفه عالمان و فقيهان نيكوسرشت و نيكوكردار در ارتباط با امور مردم و مواردى كه ولايت دارند، است.(7) بهنظر او، محدوده ولايت فقيه و شعاع تصرّفات وى، بهطور كلّى، عبارت است از:1 .هر آنچه براى پيامبر و امام، بهعنوان كسانى كه اقتدار جامعه در دست ايشان است و سكّاندار ولايت تدبيرى جامعه هستند، براى فقيه نيز ثابت است، مگر مواردى كه بهوسيله ادلهاى مانند اجماع و يا نصّ، مستثنا باشد.دليل اين ولايت، بهعنوان يك اصل و قاعده كلّى، علاوه براجماع
كه بسيارى از اصحاب ذكر كردهاند
مجموعه عناوينى است كه در شأن فقيه، در روايات موجود است، عناوينى مانند وارث، امين، خليفه، حصن، حاكم، قاضى، حجّة، مرجع حوادث، كفيل ... هر كس اينها را بشنود فوراً، استفاده مىكند كه اين عناوين، مربوط بهكسى است كه در غياب امام، بايد بهوظايف او اقدام كند.مرحوم نراقى، نمىخواهد كه در استدلال خود، تنها، بهيك روايت مانند مقبوله استناد كند، بلكه او، مجموعه روايات را با هم مىبيند و ضمن تكيه براين نكته كه اصحاب بهاين مجموعه، با قطع نظر از ضعيف بودن برخى از آنها، عمل كردهاند، معتقد است كه اگر اين روايات، در يك نگاه، ملاحظه شود و همگى با هم ضميمه شوند و آن گاه بهآنها التفات گردد، جايى براى دغدغه و ترديد باقى نخواهد ماند كه ولايتى را كه ائمه(ع) در تدبير سياسى دارا هستند، در زمان غيبت، فقيه جامعالشرائط دارد.