بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
صالح، بهانكار ولايت فقيه پرداخته است، بلكه او، ولايت را در تمامى امور معروف - كه متصدى خاص ندارد - پذيرفته است و بىترديد، حكومت و ولايت تدبيرى سياسى - اجتماعى نيز از اين امور معروف و مشروع است.
ادّله ولايت فقيه
علّامه انصارى(ره)، پساز تبيين موضوع ولايت فقيه و تعيين حدود و ثغور آن و اثبات ولايت فقيه در امور معروف، بهذكر ادلّه مىپردازد. اين ادلّه عبارت است از:1 .واژه «حاكم»، در مقبوله عمربنحنظله؛(41) تفسيرى كه جناب شيخاز واژه «حاكم» در مقبوله عمربنحنظله دارد، تفسيرى بسيار جالب است. وى، معتقد است كه واژه «حاكم»، فقيه را بهمنزله حاكمان منصوب ازطرف پيامبراكرم(ص) و يا صحابه، قرار مىدهد و ظهورش در آن است كه فقيه، مانند ديگر حاكمانِ منصوبِ زمان پيامبر است كه مردم، ملزم بهمراجعه بهايشانند و در انجام امور معروفى كه در بالا توضيحش آمد، با اعتماد بهرأى و نظر ايشان، بهاين كارها بپردازند.متبادر عرفى از اين كه سلطانى، حاكم را نصب مىكند، آن است كه در تمامى امور عامّه مطلوب سلطان، بهحاكم او رجوع شود، و طبق نظر و تدبير او انجام گيرد.2 .واژه «الحوادث» در توقيع شريف(42)؛ واژه «حوادث» در اين روايت شريف، عموميّت دارد و نشان مىدهد كه در مطلق امورى كه عقل يا شرع يا عرف مىگويد بايد بهرييس جامعه مراجعه كرد، در جميع اين امور، بايد بهفقيه رجوع كرد.در اين تعبير، شيخ، فقيه را بهعنوان رييسى معرّفى مىكند كه مركز تصميمگيرى در تمامى امور عقلى و شرعى و عرفى است. فقيه، تنها بهعنوان يك كارشناس شرعى نيست كه بخواهد تطبيق كارها را با موازين شرع تشخيص دهد، بلكه مسأله بسيار فراتر از اين است و تمامى كارهايى را كه عقل و عرف و شرع مىگويند وابسته بهرييس است و با تدبير نظام سياسى جامعه بهاجرا در مىآيد، در عصر غيبت، فقيه، متصدّى اين كار است. براى نمونه، شيخانصارى، تصدّى اموال ميّت، غُيَّب، صغير، سفيه را ذكر مىكند.طبق تحليل اين فقيه ژرفانديش، واژه «الحوادث» را نمىتوان در مسايل شرعى خلاصه كرد. وى، با قرينههاى متعدّدى كه در كتاب مكاسب براى تفسير موشكافانه خود ارائه مىدهد، مىگويد: «واژه حوادث، اختصاص بهامور مشتبه الحكم يا منازعات ندارد.» اين قرينهها، عبارت است از: 1 .در نفس حوادث، بايد بهراويان حديث رجوع كرد، نه در حكم آنها؛ 2 .تعبير «فإنَّهم حجّتى عليكم و أنا حجّةاللَّه» نشان مىدهد كه اين منصب، منصبى نيست كه در غيبت امام(ع) ازطرف خداوند برعهده ايشان آمده باشد كه تنها بيان احكام شرعى كنند، بلكه اين تعبير، نشان مىدهد كه راويان حديث، منصب واليانى را دارند كه ازطرف شخص امام منصوب شدهاند و مرجع تصميمگيرى و رسيدگى بهامورى هستند كه در آنها، رأى و نظر ملاك است؛ 3 .اين كه براى فهم مسايل شرعى، بايد بهعالمان دينى مراجعه كرد، از بديهيات اسلام بوده است و از سلف تا خلف، نسلهاى گوناگون مسلمان، براى مسايل دينى خود بهعلماى دين رجوع كردهاند و اين مسأله، نكتهاى نبوده كه از امثال اسحاقبنيعقوب (نويسنده توقيع بهامام عصر(ع)) مخفى باشد.مجموعه اين قرائن، گواه صدق اين مدّعاست كه حوادث، مجموعه حوادث اجتماعى را شامل مىشود كه مردم، براى تصميمگيرى بهرهبران سياسى و مديران اجتماعى خود رجوع مىكنند و ايشان، طبق مصلحت عمومى، تصميم و رأى نهايى را صادر مىكنند اين روايت بهما نشان مىدهد كه در تمامى امور عامّهاى كه شخصى نيست و مربوط بهجامعه است و عرفاً بهآن حوادث واقعه مىگويند، مردم يا بهامام(ع) مراجعه مىكنند و يا بهنائبان او (فقيهان عادل) مراجعه مىنمايند.نكته ظريف ديگرى كه شيخ، در اين جا، بهآن اشاره مىكند، آن است كه بهنظر وى، «الحوادث الواقعه» نظير واژه «الأمر» در آيه «اطيعوا اللَّه و أطيعوا الرسول و أوُلى الأمر منكم» است و بهيك سياق تفسير مىشود و همانطور كه ائمه(ع) مرجع و ملجأ امور و شؤون اجتماعى هستند، فقها نيز چنين شأنى دارند و آنها هم «ولىّ امر»اند كه وقوع معروف، بدون رأى و نظر ايشان مشروعيّت ندارد.(43) جناب شيخانصارى، پساز بحث مستوفاى بالا، در تبيين دلالت مقبوله و توقيع شريف، بهنتيجهگيرى