بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
مىپردازد و مىگويد:«فقد ظهر ممّا ذكرنا أنَّ ما دلّ عليه هذه الأدلّة هو ثبوت الولاية للفقيه في الأُمور التي يكون مشروعية ايجادها في الخارج مفروغاً عنها بحيث لو فرض عدم الفقيه كان على الناس القيام بها كفايةً. و امّا ما يشكُ مشروعيّته - كالحدود لغير الامام و تزويج الصغيره لغير الاب و الجدّ و ولاية المعاملة على مال الغايب بالعقد عليه و فسخ العقد الخياري عنه و غير ذالك، فلا تثبت من تلك الأدلّة مشروعيّتها للفقيه، بل لابدّ للفقيه من استنباط مشروعيّتها من دليلآخر.»(44) پس هر كارى كه مشروعيّت آن ثابت است، بهطورى كه اگر دسترسى بهفقيه ممكن نبود، خود مردم بهعنوان واجب كفايى بايد دست بهاقدام بزنند، فقيه، در اين امور، ولايت دارد، امّا در مواردى كه مشروعيّت آن، مشكوك است، مانند اقامه حدود، با اين ادّله، نمىتوان مشروعيّت را بهاثبات رسانيد، هر چند ممكن است بهوسيله ادلّهاى ديگر، مشروعيّت اقامه حدود را ثابت كرد و پساز اثبات مشروعيّت، با اين ادلّه، ولايت فقيه را در آنها هم پذيرفت.بهبيان ديگر، ادلّه ولايت فقيه اثبات مشروعيّت نمىكند، بلكه ادلّه ولايت فقيه، امورى راكه مشروعيّتش مفروغ عنه است، مىگويد كه وابسته بهنظر فقيه است و فقيه در آنها ولايت دارد.بهتعبير علمى، ادلّه ولايت فقيه، صغراى مشروعيّت را اثبات نمىكند، بلكه بهمصاديق مشروعيّت، كبراى «لزومِ رجوع بهرأى و نظر فقيه» را ضميمه مىكند.بىترديد، مسأله دولت و تشكيل حكومت نيز چنين است. از آن جا كه مشروعيّت تشكيل دولت، مفروغ عنه است و جامعه بدون حكومت و نظام سياسى، ناممكن است، بهنظر مرحوم شيخانصارى، فقيه، در اين عرصه، داراى ولايت انتصابى و «ولىّامر» در اين قضيهاست.اين است كه بهنظر علّامه انصارى بحث در دو مقام است:مقام نخست، لزوم واگذارى امور معروف و مشروع بهفقيه است تا اين امور با نظر و تدبير او انجام پذيرد.مقام دوم، مشروعيّت تصرّف خاص در نفس يا مال يا عرض افراد، مانند طلاق دادن همسر فرد يا فروش اموالش است. امام خمينى(ره) نيز اين قسم را از ولايت فقيه خارج مىداند، مگر آنكه مصالح نوعيّهاى در كار باشد.(45) با روايت توقيع شريف و مانند آن، از اين دو مقام، مقام نخست را مىتوان ثابت كرد.(46)
ب) كتاب قضا و شهادات
فراورده انديشه جناب شيخانصارى درباره موضوع ولايت فقيه، در كتاب قضا و شهادات، ابتكارى و بسيار مغتنم است.(47) در كتاب مزبور، پساز ذكر شرايط ولايت قضا، مانند: علم و ذكورت و حريّت، تصريع مىكند كه صرف داشتن شرايط، براى تصدّى قضا، كافى نيست، بلكه تصدّى قضا، اذن يا تفويض امام(ع) را مىطلبد كه البته، چنين اذنى براى فقيهان عصر غيبت صادر شده است و اين، از ضروريّات مذهب تشيّع است و رواياتى مانند مقبوله عمربنحنظله، مشهوره ابىخديجه و توقيع شريف، براين حقيقت گواه است و نشان مىدهد كه حكم فقيه، همانطور كه نسبت بهخصوصيات احكام شرعى نافذ است، در موضوعات احكام نيز نسبت بهترتّب حكم برموضوع نافذ است.(48) در پى بحث فوق، جناب شيخانصارى، برداشتى نو از روايت مقبوله عُمربنحنظله و توقيع شريف ارائه مىدهد كه طبق آن، ولايت فقيه و نفوذ حكم وى، بهمحاكم و رفع منازعات محدود نمىشود، بلكه شعاعى گسترده و فراگير دارد و ولايت وى مطلقه است.برداشت نوِ شيخانصارى از مقبوله عمربنحنظله، آن است كه متبادر عرفى از واژه «حاكم»، معناى تسلط «مطلقه» است. در عرف، كسى را «حاكم» مىنامند كه قدرتى فراگير و سلطهاى گسترده در اختيار دارد.بهعنوان تنظير بحث، اگر سلطان، خطاب بهمردم خطّهاى چنين عنوان كرد: «جعلتُ فلاناً حاكماً عليكم»، آنچه عرفاً، از اين حكم سلطان فهميده مىشود، آن است كه اين شخص منصوب، در مجموعه امور خرد و كلان خطّه مزبور - كه اوامر سلطان در آن دخيل است و تحت فرمان و دستور سلطان است - او هم نفوذ كلمه دارد و مسلّط برامور مردم آن ناحيهاست.(49) بهترين شاهد، بردرستى تفسير مزبور، استفاده از واژه «حاكم» عوض «حَكَم» است. شيخمعتقد است كه با