بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
گفت : يا رسول الله ! اهل خانه من چهار درهم به من داده بودند كه براى ايشان چيزى بخرم و آن را گم كرده ام و جرات نمى كنم كه به خانه برگردم .پس چهارم درهم را به آن كنيز داد و گفت : برگرد به خانه خود؛ و به بازار آمد و پيراهنى به چهار درهم خريد و پوشيد و حمد الهى را ادا فرمود، و چون از بازار بيرون آمد مرد عريانى را ديد كه مى گفت : هر كه مرا بپوشاند خدا او را از جامه هاى بهشت بپوشاند، پس آن حضرت پيراهنى كه خريده بود كند و بر او پوشانيد و به بازار برگشتت و به چهار درهم كه مانده بود پيراهن ديگر خريد و پوشيد و خدا را حمد كرد و برگشت و همان كنيز را ديد كه در ميان راه نشسته است به او فرمود كه : چرا به خانه نرفتى ؟ گفت : يا رسول الله ! دير شده است و مى ترسم مرا بزنند.حضرت فرمود كه : پيش برو و ما را راهنمائى كن به خانه ؛ پس با آن كنيز رفت تا به در خانه ايشان ايستاد و فرمود: السلام عليكم اى اهل خانه ، كسى جواب نگفت ، پس بار ديگر سلام كرد، كسى جواب نگفت ، چون بار سوم سلام كرد گفتند، عليك السلام يا رسول الله و رحمه الله و بركاته .پس فرمود كه : چرا در اول و دوم جواب سلام من نگفتيد؟ گفتند: يا رسول الله ! خواستيم سلام شما بر ما بسيار شود كه موجب زيادتى بركت ما گردد.پس فرمود كه : اين كنيز دير برگشته است ، او ار مواخذه منمائيد.گقتند: يا رسول الله ! براى تشريف آوردن تو او را آزاد كرديم .حضرت فرمود كه : الحمد لله ، هرگز دوازده درهم نديده بودم كه بركتش زياده از اين باشد، دو عريان با آن پوشيده و بنده اى با آن آزاد شد (304).و در احاديث بسيار از طرق خاصه و عامه منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : پنج خصلت است كه تا مردن ترك نخواهم كرد: بر روى زمين طعام خوردن با غلامان ؛ و سوار شدن دراز گوش با جل ؛ و دوشيدن بز به دست خود؛ و پوشيدن پشم ؛ و سلام كردن بر اطفال تا آنكه اينها سنت شود بعد از من و مردم به اينها عمل كنند (305).و در حديث ديگر به جاى دوشيدن بز، پينه كردن كفش و نعل به دست خود وارد شده است (306).و در حديث صحيح منقول است كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند كه : روايت مى كنند از پدر شما كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم هرگز از نان گندم سير نشد.فرمود كه : نه چنين است ، بلكه نان گندم هرگز نخورد و از نان جو هرگز سير نخورد (307). و به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام منقول است كه : يهودى از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم چند دينار مى طلبيد، روزى آمد و مطالبه آن كرد، حضرت فرمود: اى يهودى ! ندارم كه بدهم .يهودى گفت : از تو جدا نمى شوم تا بدهى .فرمود كه : پس مى نشينم در اينجا با تو؛ و حضرت با آن يهودى در آن موضع نشست تا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و بامداد را در همان موضع كرد، اصحاب آن حضرت يهودى را تهديد و وعيد مى نمودند، پس آن حضرت متوجه ايشان شد و فرمود كه : چه كار داريد به او؟ گفتند: يا رسول الله ! يهودى تو را حبس كرده است و نمى گذارد كه به جائى روى .حضرت فرمود كه : حق تعالى مرا مبعوث نگردانيده است كه ستم كنم بر كسى كه در امان است يا غير او، چون روز بلند شد يهودى گفت : اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و نصف مال خود را در راه خدا داد و گفت : والله نكردم اين را مگر براى آنكه ببينم آن وصفى كه در تورات براى پيغمبر آخر الزمان خوانده ام در تو هست يا نه ؟ زيرا كه در تورات خوانده ام كه محمد بن عبد الله مولد او مكه است و محل هجرت او مدينه است و درشت خو و غليظ نيست و صدا بلند نمى كند و فحش و سخن ركيك نمى گويد، و شهادت مى دهم به وحدانيت حق تعالى و به آنكه تو پيغمبر فرستاده اوائى ، و اين مال من است هر حكم كه موافق فرموده خداست در آن بكن . و آن يهودى مال بسيار داشت .پس حضرت امام موسى عليه السلام فرمود كه : فراش آن حضرت عبائى بود، و بالش او پوستى بود كه از ليف خرما پر كرده بودند، شبى فراش آن حضرت را دوته كردند كه استراحت او بيشتر باشد، چون صبح شد فرمود كه : به سبب استراحت فراش دير به نماز برخاستم ديگر فراش مرا دوته نكنيد (308).