بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
ندانستيم كه او به اين مرتبه رسيده است .آن رسول گفت : بخدا سوگند مى خوردم كه فصحاء در جنب فصاحت او لالند و عقلاء در مكالمه او عاجز، خورشيد اوج حسن و جمال است و نور ديده اهل فضل و كمال .پس مطلب در همان مجلس مركب طلبيده سوار شد و تنها عنان عزيمت به صوب مدينه معطوف گردانيد و به سرعت تمام خود را به مدينه رسانيد.چون داخل مدينه شد شيبه الحمد را ديد كه با كودكان بازى مى كند او را به نور محمدى صلى الله عليه و آله و سلم شناخت و ديد سنگى عظيم برداشته است و مى گويد: منم پس هاشم كه مشهور است به عظايم .چون مطلب اين سخن را شنيد ناقه را خوابانيد و گفت : نزديك من بيا اى يادگار برادر من .پس شيبه بسوى او دويد و گفت : كيستى تو كه دلم بسوى تو مايل گرديد؟ گمان مى برم از اعمام من باشى .گفت : منم مطلب عموى تو؛ و او را در بر گرفته مى بوسيد و مى گريست پس گفت : اى پسر برادر، من ! مى خواهى تو را ببرم به شهر پدر و عموهايت كه خانه عزت توست ؟ گفت : بلى مى خواهم .پس مطلب سوار شد و شيبه را با خود سوار كرد و بسوى مكه روان شد.شبيه گفت : اى عم من ! به سرعت برو كه مى ترسم خويشان مادرم مطلع شوند و شجاعان قبيله اوس و خزرج با ايشان موافقت كنند و نگذارند مرا بيرون برى .مطلب گفت : اى فرزند برادر! غم مخور حق تعالى كفايت شر ايشان مى نمايد.چون يهودان مطلع شدند كه شيبه با عم خود مطلب تنها روانه مكه شده اند طمع كردند در قتل ايشان ، يكى از روساى يهود كه او را دحيه مى گفتند پسرى داشت لاطيه نام ، روزى بيرون آمد با اطفال بازى كند شيبه با استخوان شترى بر سر او زد و سرش را شكست و گفت : اى پسر يهوديه ! اجلت نزديك شده است و بزودى خانه هاى شما خراب خواهند شد. چون اين خبر به پدر او رسيد به غايب خشمناك شد و اين كينه علاوه كينه قديم ايشان شد.پس چون اين خبر را شنيد ندا كرد در ميان قوم خود كه : اى گروه يهودان ! آن پسر كه از او مى ترسيديد با عم خود تنها رفته است پس او را دريابند و هلاك كنيد و از شر او ايمن گرديد! پس هفتاد نفر از يهود اسلحه بر خود راست كرده از عقب ايشان روان شدند، پس در شب چون صداى سم ستوران ايشان به گوش مطلب رسيد گفت : اى پسر برادر! به ما رسيدند آنها كه از ايشان حذر مى كرديم .شبيه گفت : اى عم ! راه را بگردان .مطلب گفت : نور جبين تو راهنماى آن گمراهان خواهد بود و به هر سو رويم به ما خواهند رسيد. شيبه گفت :روى مرا بپوشان شايد كه آن نور مخفى گردد.پس مطلب جامه را سه تا كرده بر روى شيبه افكند، آن نور باز ساطع بود و تفاوتى نكردى ، گفت : اى فرزند!اين نور جمال تو خدائى است به گل نمى توان اندود كرد و كسى آن را خاموش نمى تواند نمود، تو را شانى بزرگ و منزلتى و قدرى عظيم نزد حق تعالى هست و آن خداوندى كه آن را به تو عطا كرده هر محذور را از تو دفع خواهد كرد.چون يهودان به ايشان رسيدند شيبه گفت : اى عم ! مرا فرود آورد تا قدرت الهى را به تو بنمايم ، چون زمين رسيد بر روى خاك به سجده افتاد و رو بر خاك ماليد و عرض كرد: اى پروردگار نور و ظلمت و گرداننده هفت فلك با رفعت و قسمت كننده روزيهاى هر امت ! سوال مى كنم از تو بحق شفيع روز جزا و نور بزرگوارى كه سپرده اى به ما كه رد نمائى از ما مكر دشمنان ما را.هنوز دعاى او تمام نشده بود كه خيل يهود رسيده در برابر ايشان صف كشيدند و به قدرت الهى مهابتى عظيم از شيبه و عم او بر آنها مستولى شد و از روى تملق و مدا را گفتند: اى بزرگواران نيكوكردار! ما به قصد ضرر شما نيامده ايم وليكن مى خواهيم شيبه را بسوى مادش برگردانيم كه چراغ شهر ما و مايه بركت و نعمت ماست !شيبه گفت : از شما به غير كينه و مكر نمى بينم و چون قدرت الهى بر شما ظاهر شده است اين سخن مى گوئيد.پس يهودان خائف و مخذول برگشتند، چون قدرى راه رفتند لا طيه پسر دحيه به آنها گفت : مگر نمى دانيد كه