بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
اين گروه معدن سحرند و ما را جادو كردند، بيائيد تا پياده بگرديم و ايشان را دفع كنيم ؛ پس شمشيرها كشيده به جانب آن دو بزرگوار برگرديدند و چون به نزديك ايشان رسيدند مطلب گفت : اكنون مطلب شما ظاهر شد و جهاد با شما واجب گرديد، پس كمان خود را گرفت و به چند تير چند جوان آنها را به جهنم فرستاد كه همگى به يك دفعه حمله كردند؛ مطلب نام خدا را برده با ايشان جنگ مى كرد و شيبه مى گريست و تضرع به درگاه قادر ذولجلال مى كرد، ناگاه از دور غبارى پيدا شد و صيحه اسبان و قعقعه سلاح شجاعان به گوش ايشان رسيد، چون نزديك شدند مطلب ديد سلمى با پدر خود و چهار صد نفر از شجاعان به گوش ايشان رسيد، چون نزديك شدند مطلب ديد سلمى با پدر خود و چهار صد نفر از شجاعان اوس و خزرج به طلب شيبه آمده اند، چون سلمى يهودان را با مطلب در جنگ ديد بانگ زد بر آنها كه : و اى بر شما اين چه كردار است ؟ لاطيه رو به هزيمت نهاد، مطلب گفت : به كجا مى روى اى دشمن خدا؟ و با شمشير او به دو نيم كرد، شجاعان اوس و خزرج در ميان يهودان افتاده تمام را كشتند پس به مطلب رو آوردند و مطلب شمشير برهنه در دست داشت ، سلمى بر فرزند خود ترسيد و قبيله خود را از قتال منع كرد و خطاب نمود به مطلب كه : تو كيستى كه مى خواهى فرزند شير را از مادر خود جدا كنى ؟ مطلب گفت : من آنم كه مى خواهم شرف او را بر شرف و عزت او را بر عزت بيفزايم و بر او مهربانترم از شما و اميدوارم كه حق تعالى او را صاحب حرم و پيشواى امم گرداند و منم عموى او مطلب .سلمى گفت : مرحبا خوش آمدى ، چرا از من رخصت نطلبيدى در بردن فرزند من ؟ من شرط كرده ام با پدر او كه چون فرزندى بهم رسد از خود جدا نكنم ؛ پس رو به شيبه كرد و گفت : اى فرزند گرامى ! اختيار با توست ، اگر مى خواهى ، با عم خود برو و اگر مى خواهى با من برگرد.شيبه چون سخن مادر خود را شنيد سر به زير افكند و قطرات اشك فرو ريختن و گفت : اى مادر مهربان !از مخالفت تو ترسانم و مجاورت خانه خدا را خواهانم ، اگر رخصت مى فرمائى مى روم و گرنه بر مى گردم .پس سلمى گريست و گفت : خواهش تو را بر خواهش خود اختيار كردم و به ضرورت درد مفارقت تو را بر خود گذاشتم پس مرا فراموش مكن و خبرهاى خود را از من باز مگير؛ او را در برگرفته وداع نمود، به مطلب گفت :اى پسر عبد مناف ! امانتى كه برادرت به من سپرده بود بسوى تو تسليم كردم پس او را محافظت نما، چون هنگام تزويج او شود زنى كه مناسب او باشد در عزت و نجابت و شرف تحصيل كن .مطلب گفت : اى كريمه بزرگوار! كرم كردى و احسان نمودى ، تا زنده ايم حق تو را فراموش نخواهيم كرد.پس مطلب شبيه را رديف خود سوار نموده بسوى مكه متوجه شدند؛ چون آفتاب جمال شيبه از درهاى مكه طالع شد پرتو نورش بر كوههاى مكه و كعبه تابيد و آن روشنى موجب حيرت اهل مكه گرديد و از خانه ها بيرون شتافتند، چون مطلب را ديدند پرسيدند: اين كيست كه با خود آورده اى ؟ براى مصلحت گفت : بنده من است ، پس به اين سبب شيبه را عبد المطلب ناميدند، او را به خانه آورد و مدتى امر او را مخفى داشت و مردم از نور او تعجب مى نمودند و نمى دانستند كه جد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم خواهد بود، پس امر او در ميان قريش عظيم شد و در هر امر از او بركت مى يافتند و در هر مصيبت و بليه به او پناه مى بردند و در هر قحط و شدت متوسل به نور حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم مى شدند و حق تعالى دفع آن شدائد از آنها مى نمود و معجزات با هرات از آن نور ظاهر مى گرديد (29).
فصل سوم : در بيان احوال آباء عظام و اجداد كرام حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم
بدان كه اجماع علماى اماميه منعقد گرديده است بر آنكه پدر و مادر 01حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و جميع اجداد و جدات آن حضرت تا آدم عليه السلام همه مسلمان بوده اند و نور آن حضرت در صلب و رحم مشركى قرار نگرفته است و شبهه اى در نسبت آن حضرت و آباء و امهات او نبوده است ، و احاديث متواتره از طرق خاصه و عامه بر اين مضامين دلالت كرده است (30)، بلكه از احاديث متواتره ظاهر مى شود كه اجداد آن حضرت همه انبياء و اوصياء و حاملان دين خدا بوده اند؛ فرزندان اسماعيل كه اجداد آن حضرتند اوصياى حضرت ابراهيم عليه السلام بوده اند و هميشه پادشاهى مكه و حجابت خانه كعبه و تعميرات آن با ايشان بوده است و مرجع عامه خلق بوده اند و ملت ابراهيم در ميان ايشان بوده است و به شريعت حضرت موسى و حضرت عيسى عليهما السلام شريعت ابراهيم در ميان فرزندان اسماعيل منسوخ نشد و ايشان حافظان آن شريعت بودند و به يكديگر وصيت مى كردند و آثار انبياء را به يكديگر مى سپردند تا به عبد المطلب رسيد و عبد