بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
ايزدى و اصل شد در وقتى كه آن حضرت را به مدينه برده بود نزد خالوهايش از بنى عدى ؛ پس چون آن حضرت يتيم ماند از پدر و مادر، رقت و شفقت عبد المطلب نسبت به او زياده شد، چون هنگام وفات جناب عبد المطلب شد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را بر سينه خود نشانيده او را مى بوسيد و مى گريست و رو بسوى ابوطالب گردانيده گفت : اى ابو طالب ! محافظت كن اين يگانه را كه بوى پدر نشنيده و مزه شفقت مادر نچشيده ، بايد جگر گوشه خود دانى او را و من از ميان همه فرزندان خود تو را اختيار كردم براى خدمت او زيرا كه پدر او با تو از يك مادر است ، اى ابو طالب ! اگر ايام ظهور و جلالت و رفعت او را دريابى خواهى دانست كه او را نيك شناخته بودم ، تا توانى او را پيروى كن و يارى نما او را به دست و زبان و مال خدا، والله كه او بزودى سر كرده شما گردد و پادشاهى و رفعتى او را نصيب شود كه هيچ يك از پدران مرا ميسر نشده بود، اى فرزند! قبول كن وصيت مرا.ابو طالب عرض كرد: قبول كردم و خدا را بر خود گواه مى گيرم .پس عبد المطلب را گرفته پيمان را بر او محكم كرد و گفت : الحال مرگ بر من آسان شد؛ و پيوسته آن حضرت را مى بوسيد و مى بوئيد و مى فرمود: گواهى مى دهم كه نبوسيده ام احدى از فرزندان خود را كه از تو خوشبوتر و خوشروتر باشد؛ كاش زمان عاليشان تو را در مى يافتم ؛ پس مرغ روح مقدسش بسوى گلشن قدس پرواز نمود، و در آن وقت هشت سال از عمر شريف حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم گذشت بود، پس ابو طالب آن حضرت را به جان خود چسبانيده يك ساعت در شب و روز از او مفارقت نمى كرد، و او را در پهلوى خود مى خوابانيد، و هيچكس را بر او امين نمى گردانيد (41).و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : براى عبد المطلب مسند نزد كعبه مى انداختند و براى احدى غير او در آنجا مسند نمى انداختند و فرزندش نزد سر او مى ايستادند و نمى گذاشتند كسى را نزد آن مسند بيايد، و حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم چون تازه به رفتار آمد روزى آمد و در دامن عبد المطلب نشست ، بعضى از فرزندان او خواستند آن حضرت را دور كنند عبد المطلب گفت : بگذاريد فرزند مرا كه عنقريب پادشاهى به او مى رسد يا ملك به او نازل مى شود (42).و در حديث معتبر منقول است كه داود رقى به خدمت حضرت صادق عليه السلام آمد عرض كرد: به مردى مال دادم و مى ترسم به دست من نيايد.فرمود: چون به مكه روى يك طواف با دو ركعت نماز به نيابت عبد المطلب بكن و يك طواف ديگر با دو ركعت نماز به نيابت ابو طالب بكن (و يك طواف ديگر با دور ركعت نماز به نيابت عبد الله بكن ) (43)، و همچنين براى آمنه مادر حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و فاطمه مادر امير المؤ منين عليه السلام بجا آور، چون چنين كردم در همان روز مال به دستم آمد (44).
فصل چهارم : در بيان قصه اصحاب فيل است
بدان كه از جمله معجزات متواتره نور حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم كه در زمان عبد المطلب ظاهر شد قصه اصحاب فيل بود، چنانكه به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : چون ابرهه بن الصباح (پادشاه حبشه ) قصد كرد خانه كعبه را خراب كند و به حوالى مكه معظمه رسيدند بر اموال اهل مكه غارت آوردند و از آن جمله شتران عبد المطلب را به غارت بردند، پس عبد المطلب به نزد شاه رفت و رخصت طلبيده داخل شد، ابرهه بر تختى نشسته بود در قبه ديبائى كه براى او نصب كرده بودند و سلام كرد بر او، ابرهه رد سلام كرد و چون نظرش بر عبد المطلب افتاد از حسن و بها و نور و ضيا و مهابت و وقار او حيران مانده سوال كرد: آيا در پدران تو نيز اين نور و جمال كه در تو مشاهده مى نمايم بوده است ؟ عبد المطلب فرمود: بلى اى ملك ، همه پدران من صاحب نور و حسن و ضيا و عفت و حيا بوده اند.ابرهه گفت : شما فائق گرديده اند بر همه خلق به سبب فخر و شرف ، و سزاوار است تو را كه سيد و بزرگ قوم خود باشى . پس آن حضرت را بر روى تخت خود نشانيد، و او را فيل سفيدى بود بسيار بزرگ كه دو نيش آن را به انواع جواهر مرصع كرده بود كه ابرهه به آن فيل بر سلاطين ديگر مباهات مى كرد، امر كرد آن فيل را حاضر كنند، پس آن فيل را به انواع زينتها و حلى آراسته حاضر كردند، چون برابر عبد الطملب رسيد آن حضرت را سجده كرد و هرگز پادشاه خود را سجده نكرده بود و به قدرت الهى و اعجاز نور حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به زبان عربى فصيح عبد المطلب سلام كرد و گفت : سلام بر تو باد اى نور بهترين خلايق و اى صاحب