بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
كنار خيمه او گوسفندى بسته است فرمود: اى ام معبد! اين گوسفند چيست ؟ عرض كرد: از بسيارى ضعف و لاغرى نتوانست كه با گوسفندان به چرا برود براى اين در خيمه مانده است ، فرمود؛ آيا شير دارد؟ عرض كرد: از آن ناتوان تر است كه توقع شير از آن توان داشت و مدتها است كه شير نمى دهد، فرمود: رخصت مى دهى كه من آن را بدوشم ؟ عرض كرد: بلى پدر و مادرم فداى تو باد اگر شيرى در پستانش بيابى بدوش ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گوسفند را طلبيد و دست مبارك بر پستانش كشيد و نام خدا بر آن برد و فرمود: خداوندا!بركت ده در آن ؛ پس شير از پستانش ريخت و حضرت ظرفى طلبيد كه چند كس را سيراب مى كرد و دوشيد آنقدر كه آن ظرف پر شد و به ام معبد داد كه خورد تا سير شد، پس به اصحاب خود داد كه خوردند و سير شدند و خود بعد از همه تناول نمود و فرمود كه : ساقى مى بايد كه بعد از همه ايشان بخورد، بار ديگر دوشيد تا آن ظرف مملو شد و باز آشاميدند و زيادتى كه ماند نزد او گذاشتند و روانه شدند.چون ابو معبد كه شوهر آن زن بود از صحرا برگشت پرسيد: اين شير را از كجا آورده اى ؟ ام معبد قصه را نقل كرد، ابو معبد گفت : مى بايد آن كسى باشد كه در مكه به پيغمبرى مبعوث شده است (930).پنجاه و پنجم - طبرسى و راوندى و ابن شهر آشوب و ديگران روايت كرده اند كه : جمعى از شورى و كمى آب خود به آن حضرت شكايت كردند پس رسول خدا بر سر چاه ايشان مشرف شد و آب دهان مبارك خود را در آن چاه انداخت ، در ساعت آبش شيرين شد و جوشيد و بلند شد و اكنون معروف است آن چاه در بيرون مكه و آن را عسيله مى گويند و اهل آن چاه اين را اعظم مكرمتهاى خود مى شمارند و به آن فخر مى كنند؛ و چون قوم مسيلمه كذاب اين را شنيدند به نزد او رفتند و گفتند: تو هم چنين معجزه اى براى ما ظاهر كن ، او بر سر چاهى آمد كه آبش بسيار شيرين بود پس آب دهان نجس خود را در آن چاه ريخت ، آن آب شور و تلخ شد و فرو رفت و تا حال آن چاه در يمن معروف است (931).پنجاه و ششم - خاصه و عامه روايت كرده اند كه : سلمان را كه مولاى او يهودى بود مكاتب گردانيد بر باغ خرمائى و حضرت آن باغ را در يك روز به اعجاز خود دانه خرما كشت و به بار آورد و تسليم او نمود و سلمان را آزاد كرد (932)؛ چنانكه در احوال او مذكور خواهد شد انشاء الله تعالى .پنجاه و هفتم - راوندى و غير او روايت كرده اند كه : سلمان قرض بسيار داشت و حضرت قدرى از طلا به او داد كه قدر عشرى از اعشار قرضش نبود و به اعجاز آن حضرت همه قرض خود را از آن ادا كرد (933).پنجاه و هشتم - راوندى از انس روايت كرده است كه : با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به بازار رفتم و ده درهم با من بود و آن حضرت مى خواست به آن دراهم عبايى بخرد، در عرض راه كنيزى را ديد گريه مى كند از سبب گريه او پرسيد؟ گفت : در ميان ازدحام مردم دو درهم از من گم شد و از ترس مولاى خود به خانه نمى توانم رفت ، حضرت فرمود كه : دو درهم را به او دادم ، و چون به بازار رفتيم و حضرت عبا خريد و فرمود: زر بده ، كيسه را گشودم ده درهم به حال خود بود (934).پنجاه و نهم - راوندى و ابن شهر آشوب روايت كرده اند كه : ابو هريره روزى مشت خرمايى به خدمت آن حضرت آورد و گفت : دعا كن براى من به بركت ، حضرت دعا كرد و فرمود: بگير اين را و در ميان كيسه بگذار و هر وقت كه خواهى دست كن در كيسه و در آور و خالى مكن ، و پيوسته از آن مى خورد و مى بخشيد تا آنكه امير المومنين عليه السلام از او گواهى طلبيد و او از براى دنيا كتمان شهادت كرد و آن بركت از او سلب شد، باز توبه كرد و حضرت امير عليه السلام دعا كرد و براى او برگشت ، و چون به نزد معاويه رفت بالكليه از او قطع شد (935).شصتم - راوندى روايت كرده است كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شبى سه مرتبه به مسجد تشريف مى آورد، در بعضى از شبها آخر شب بيرون آمد و نزد منبر جمعى از فقرا مى خوابيدند، پس جاريه خود را طلبيد و فرمود: اگر طعامى مانده است بياور، پس ديگى از سنگ آورد كه اندك طعامى در ته آن بود و حضرت ده نفر از فقرا را بيدار كرد و فرمود: بخوريد به نام خدا، پس خوردند تا سير شدند، پس ده نفر ديگر را بيدار كرد و خوردند تا سير شدند، و در ديگ باقى ماند و فرمود: ببر اين را بسوى زنان (936).شصت و يكم - راوندى و غير او روايت كرده اند از حضرت صادق عليه السلام كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به نزد اطفال شير خواره فاطمه عليهاالسلام مى آمد و آب دهان حلاوت نشان خود را در دهان ايشان مى انداخت و به فاطمه عليه السلام مى فرمود: ايشان را شير مده (937).