تاریخ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تاریخ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله - نسخه متنی

محمد باقر بن محمد تقی مجلسی؛ تحقیق: علی امامیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جابر گفت : خرما را به خانه بردم و در تمام سال ما را كافى بود و بسيارى از آن را فروختم و بخشيدم و به هديه فرستادم و تا وقت خرماى تازه به حال خود بود (945).

شصت و هشتم - على بن ابراهيم و ابن شهر آشوب و قطب راوندى عليه السلام و غير ايشان از محدثان خاصه و عامه روايت كرده اند كه جابر انصارى گفت : در جنگ خندق روزى آن حضرت را ديدم كه خوابيده و از گرسنگى سنگى بر شكم بسته ، پس به خانه رفتم و در خانه خود گوسفندى داشتم و يك صاع جو، پس زن خود را گفتم كه : من حضرت را بر آن حال ديدم اين گوسفند و جو را بعمل آور تا آن حضرت را خبر كنم ، زن گفت : برو و از آن حضرت رخصت بگير اگر بفرمايد بعمل آوريم ، پس رفتم عرض ‍ كردم : يا رسول الله ! استدعا دارم كه امروز چاشت خود را نزد ما تناول فرمايى ، فرمود: چه چيز در خانه دارى ؟ گفتم : يك گوسفند و يك صاع جو، فرمود: با هر كه مى خواهم بيايم يا تنها؟ نخواستم بگويم تنها گفتم : با هر كه مى خواهى - و گمان كردم كه على را همراه خود خواهد آورد - پس برگشتم و زن را گفتم : تو جو را بعمل آور و من گوسفند را، و گوشت را پاره پاره كردم و در يك ديگ افكندم و آب و نمك در آن ريختم و پختم به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفتم و عرض كردم : طعام مهيا شده است ، حضرت برخاست و در كنار خندق ايستاد و به آواز بلند ندا كرد: اى گروه مسلمانان ! اجابت كنيد جابر را، پس جميع مهاجران و انصار از خندق بيرون آمدند بيرون آمدند و متوجه خانه جابر شدند و به هر گروهى از اهل مدينه كه مى رسيد مى فرمود: اجابت كنيد دعوت جابر را؛ پس به روايتى هفتصد نفر و به روايتى هشتصد نفر و به روايتى هزار نفر (946) جمع شدند.

جابر گفت : من بسيار مضطرب شدم و به خانه دويدم و گفتم : گروهى بى پايان با آن حضرت رو به خانه ما آوردند، زن گفت : آيا به حضرت گفتى كه چه چيز نزد ما هست ؟ گفتم : بلى ، گفت : پس بر تو چيزى نيست حضرت بهتر مى داند - آن زن از من داناتر بود - پس حضرت مردم را امر فرمود در بيرون خانه نشستند و خود با على عليه السلام داخل خانه شدند - به روايت ديگر: همه را داخل كرد و خانه گنجايش نداشت ، هر طايفه اى كه داخل مى شدند حضرت اشاره به ديوار مى كرد و ديوار عقب مى رفت و خانه گشاده مى شد تا آنكه آن خانه گنجايش همه را بهم رسانيد (947) - پس ‍ پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بر سر تنور آمد و آب دهان مباك خود را در تنور انداخت و ديگ را گشود و در ديگ گشود و در ديگ نظر كرد و به زن فرمود: نان را از تنور بكن و يك يك به من بده ، زن نان از تنور مى كند و به آن حضرت مى داد و حضرت امير المومنين عليه السلام در ميان كاسه تريد مى كردند و چون كاسه پر شد فرمود: اى جابر! يك ذراع گوسفند را با مرق بياور، آوردم و بر روى تريد ريختند و ده نفر از صحابه را طلبيد كه خوردند تا سير شدند، پس بار ديگر كاسه را پر از تريد كرد و ذراع ديگر طلبيد و ده نفر خوردند، پس بار ديگر كاسه را پر كرد و ذراع ديگر طلبيد و جابر آورد، مرتبه چهارم كه ذراع از جابر طلبيد جابر گفت : يا رسول الله ! گوسفندى دو ذراع اين گوسفند مى خوردند؛ به اين نحو ده نفر مى طلبيد تا همه صحابه سير شدند پس فرمود: اى جابر! بيا تا ما و تو بخوريم ؛ پس من و پيغمبر و على عليه السلام خورديم و بيرون آمديم و تنور و ديگ به حال خود بود و هيچ كم نشده بودند و چندين روز بعد از آن نيز از آن طعام خورديم (948).

شصت و نهم - راوندى روايت كرده است از زياد بن الحرث صيدايى كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم لشكرى بر سر قوم من فرستاد، من گفتم : يا رسول الله ! لشكر را برگردان من ضامن مى شوم قوم من مسلمان شوند، حضرت لشكر را برگردانيد و من نامه اى به قوم خود نوشتم و ايشان كس فرستادند و اظهار اسلام كردند، حضرت فرمود: تو مطاعى در ميان قوم خود؟ عرض كردم : بلى خدا ايشان را به اسلام هدايت فرمود: پس نامه اى نوشت و مرا بر قوم خود امير كرد، گفتم : قدرى از تصدقات ايشان براى من مقرر فرما، حضرت نامه اى نوشت و قدرى از صدقات ايشان براى من مقرر نمود.

و اين واقعه در سفرى بود، چون به منزل ديگر فرود آمدند اهل آن منزل آمدند و از عامل خود نزد آن حضرت شكايت كردند، حضرت فرمود: در امارت خيرى نيست براى مرد مومن ، پس مرد مومن ديگر آمد و از حضرت تصدق طلبيد، فرمود: هر كه با توانگرى از مردم سوال كند باعث درد سر و درد شكم مى شود، گفت : از صدقه به من بده ، فرمود: حق تعالى در صدقه راضى نشده است نه به حكم پيغمبر و نه به حكم غير او و خود در آن حكم كرده است و هشت قسمت نموده است اگر تو از آن اجزا هستى ما حق تو را به تو مى دهيم .

صيدايى گفت : چون آن سخن اول را در باب امارت و سخن ثانى را در باب صدقه شندم در دل كراهتى از هر دو بهم

/ 347