بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
سلم در حديبيه فرود آمدند با هزار و پانصد نفر از صحابه ، هوا در غايب گرمى بود گفتند: يا رسول الله !آب روان خشك شده است و چاهى كه در جانب ماست آب ندارد و چاههاى پر آب را قريش گرفتند، پس حضرت دلوى از آب طلبيد و وضو ساخت از آن و آب در دهان خود گردانيد و در دلو ريخت و فرمود كه آب آن دلو را در چاه ريختند، پس در ساعت چاه از آب لبريز شد (956).و به روايت ديگر: تيرى از جعبه خود بيرون آورد و در چاه انداخت (957).و به روايت ديگر: تير را به ناجيه پسر عمرو و يا براء ابن عازب داد و فرمود: در يكى از چاههاى حديبيه فرو بريد، چون فرو بردند آب از زير تير جوشيد، و چون كافران اين حالت را مشاهده نمودند تعجب كردند و گفتند: اين از جادوى محمد بعيد نيست ، و چون خواستند از حديبيه باز كنند فرمود: تير را بيرون آوريد، چون بيرون آوردند آب برطرف شد به نحوى كه گويا هرگز در آن چاه آب نبوده است (958).و به روايت ديگر: در جنگ تبوك از تشنگى و كمى آب به آن حضرت شكايت كردند حضرت تيرى به مردى داد و فرمود:به ته چاه فرو بر، چون چنين كرد آب تا لب چاه بلند شد و سى هزار نفر با حيوانات از آن چاه سيراب شدند (959).هفتاد و پنجم - اين شهر آشوب از جابر انصارى روايت كرده است كه گفت : من بيمار بودم و مدهوش شده بودم و آن حضرت به عيادت من آمده بود پس دست خود را شسته بود و از آن بر روى من ريخته بود من به هوش آمدم و عافيت يافتم (960).هفتاد و ششم - ابن شهر آشوب روايت كرده است كه : طفيل عامرى را - و به روايت ديگر حسان بن عمرو را - مرض خورده عارض شد و از آن حضرت طلب شفا نمود، حضرت ظرف آب طلبيد و آب دهان مبارك خود را در آن افكند و فرمود كه به آن غسل كند، چون غسل كرد شفا يافت (961).هفتاد و هفتم - روايت كرده است كه : قيس لخمى پيش شد و حضرت آب دهان مباك خود را بر آن موضع افكند و شفا يافت (962).هفتاد و هشتم - از محمد بن خاطب روايت كرده است كه : در طفوليت بر ساعد من قزقانى كه در جوش بود ريخت پس مادرم مرا به خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم آورد پس آب دهان خود را در دهان من ريخت و بر دست من ماليد و اين دعا را خواند: اذهب الباس رب الناس و اشف انت الشافى لا شافى كالا انت شفاء لا يغادر سقما پس در ساعت شفا يافتم (963).هفتاد و نهم - روايت كرده است كه : آن حضرت بر سر پسرى دست كشيد و گفت : زندگانى كن قرنى ، پس آن طفل صد سال عمر كرد (964).هشتادم - روايت كدره است كه : يك ديده قتاده بن ربعى - و به روايت ديگر قتاده مبن نعمان - در جنگ احد از حدقه بيرون آمد و حضرت آن را به جاى خود گذاشت و صحيح شد و آن ديده ديگر گاهى به درد مى آمد و اين ديده هرگز به درد نمى آمد (965).و به روايت ديگر: عبد الله بن انيس را نيز چنين حادثه اى عارض شد و به دست ماليدن آن حضرت شفا يافت (966).هشتاد و يكم - روايت كرده است كه : پاى محمد بن مسلمه در روزى كه كعب بن الاشرف را كشتند از زانو شكست و حضرت دست مبارك را بر آن موضع كشيد و مانند پاى ديگر شد (967).هشتاد و دوم - از عروه بن الزبير روايت كرده است كه : زنى بود از اهل مكه كه زهره نام داشت و او مسلمان شد و بعد از اسلام نابينا شد، كفار مكه گفتند: لات و عزى او را كور كردند، حضرت دست بر ديده او كشيد و او بينا شد، كافران گفتند: اگر اسلام خوب مى بود زهره پيشتر از ما مسلمان نمى شد، پس حق تعالى اين آيه را فرستاد و قال الذين كفروا للذين آمنوا لو كان خيرا ما سبقونا اليه (968). (969) هشتاد و سوم - روايت كرده است كه : چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم عبد الله بن عتيك را فرستاد كه ابو رافع يهودى را در قلعه او بقتل رساند، در هنگام مراجعت پايش شكست ، چون به نزد حضرت آمد فرمود كه : پا را دراز كن ، پس دست مبارك بر آن كشيد و در همان ساعت شفا يافت (970).هشتاد و چهارم - ابن شهر آشوب و غير او روايت كرده اند كه : روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم در باديه اى در زير درختى قيلوله فرمود و چون بيدار شد آب طلبيد و وضو ساخت در زير درخت خارى و اآب مضمضه خود را در زير آن درخت ريخت ، چون روز ديگر صبح شد ديدند كه آن درخت بزرگ شد و ميوه بزرگى بهم رسانيده