باب بيستم - تاریخ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تاریخ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله - نسخه متنی

محمد باقر بن محمد تقی مجلسی؛ تحقیق: علی امامیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

است به رنگ مورد و به بوى عنبرى و به طعم عسل و هر گرسنه كه از آن ميوه مى خورد سير مى شد و هر تشنه كه مى خورد سيراب مى شد و هر بيمار كه مى خورد شفا مى يافت و هر حيوان كه از برگ آن درخت مى خورد شيرش فراوان مى شد، و مردم باديه از اطراف مى آمدند و برگ آن را براى شفا مى بردند، و آن درخت به جاى طعاام و آب آن قبيله بود، و پيوسته از بركت آن درخت زيادتى در مال و اسباب و فرزندان خود مى يافتند تا آنكه روزى ديدند ميوه هاى آن درخت ريخته و برگش زرد و كوچك شده است ، بعد از چند روز خبر به ايشان رسيد كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به دار بقا رحلت نمود، پس بعد از آن ميوه مى داد كوچكتر و كم شهدتر و كم بوتر از آنچه پيشتر مى داد، و سى سال بر اين حال بود، بعد از سى سال روزى ديدند كه طراوتش كم شده و ميوه هايش ريخته و حسنش نمانده ، پس خبر رسيد كه امير المومنين عليه السلام در آن روز شهيد شده بود؛ بعد از آن ميوه نداد اما مردمم از برگش شفا و بركت مى جستند، و مدتى بر اين حال ماند تا آنكه روزى ديدند كه درخت خشك شده و از زيرش خون تازه مى جوشد و از برگهايش آب خونى مانند آب گوشت مى ريزد، بعد از چند روز خبر به ايشان رسيد كه در اآن روز حضرت امام حسين عليه السلام شهيد شده بود (971).

هشتاد و پنجم - شيخ طوسى و ابن شهر آشوب روايت كرده اند از زيد بن ارقم كه : روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم صبح كرد گرسنه و آمد به خانه فاطمه عليها السلام پس حسن و حسين عليهما السلام را ديد كه از گرسنگى گريه مى كردند پس حضرت آب دهان مبارك خود را در دهان ايشان انداخت تا سير شدند و به خواب رفتند، و با حضرت امير المومنين عليه السلام به خانه ابو الهيثم رفت و گفت : مرحبا به رسول الله نمى خواستم كه تو و اصحاب تو به نزد من بياييد و چيزى نداشته باشم كه به نزد شما بياورم و پيش از اين چيزى داشتم كه به همسايگان خود قسمت نمودم ، حضرت فرمود كه : جبرئيل هميشه مرا وصيت مى كرد در حق همسايگان تا آنكه گمان كردم ميراثى از براى ايشان مقرر خواهد كرد؛ پس حضرت درخت خرمايى در كنار خانه او ديد فرمود كه : اى ابوالهيثم ! رخصت مى دهى كه نزديك آن درخت برويم ؟ گفت : يا رسول الله ! اين درخت نر است و هرگز بار نياورده است اگر خواهيد برويد به نزديك آن ، حضرت به پاى درخت رفت و فرمود: يا على ! قدح آبى بياور، چون آورد آب را در دهان گردانيد و بر آن درخت پاشيد و در همان ساعت به قدرت الهى آن درخت پر شد از خوشه هاى بسر و رطب ، پس فرمود كه : اول به همسايگان بدهيد، و بعد از آن خورديم آنقدر كه سير شديم و آب سرد بر بالايش ‍ خورديم ، پس گفت : يا على ! اين از جمله آن نعيم است كه خدا فرموده در روز قيامت از آن سوال خواهند كرد، يا على ! براى جماعتى كه حاضر نيستند يعنى فاطمه و حسن و حسين بردار. و بعد از آن درخت خرما پيوسته ميوه مى آورد و تبرك به آن مى جستيم و آن را نخله الجيران مى گفتيم تا آنكه در سال حره كه يزيد حكم به قتل اهل مدينه كرد آن درخت در آن فتنه بريده شد (972).

هشتاد و ششم - ابن شهر آشوب روايت كرده است كه : عامر بن كريز در روز فتح مكه پسر خود عبد الله را به خدمت آن حضرت آورد و آن پنج ماهه يا شش ماهه بود و گفت : يا رسول الله ! كامش را بردار، حضرت فرمود: چنين طفلى را كام بر نمى دارند، پس او را گرفت و آب دهان مبارك خود را در دهان او انداخت و او فرو برد از روى خواهش ، حضرت فرمود كه : خدا او را آب روزى خواهد كرد، پس او به بركت آن حضرت چنان بود كه هر زمينى را متوجه مى شد البته آب از آن بيرون مى آورد و مزارع و قنوات او مشهورند (973).

باب بيستم

در بيان معجزاتى است كه از آن حضرت ظاهر شد در كفايت شر دشمنان .

اول ابن بابويه به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه : روزى ابو لهب به نزد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم آمد و آن حضرت را تهديد نمود، حضرت فرمود: اگر از جانب تو خدشه اى به من برسد من دروغگو خواهم بود؛ و اين از جمله معجزات آن حضرت بود (974).

دوم - شيخ مفيد و راوندى و ديگران از جابر روايت كرده اند كه : حكم بن ابى العاص عم عثمان به حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم استهزاء مى كرد و دهان خود را كج مى كرد و تقليد آن حضرت مى كرد، روزى حضرت بر او نفرين كرد و دو ماه ديوانه شد؛ و روزى رسول خدا راه مى رفت و حكم در عقب آن حضرت راه مى رفت و دوشهاى خود را حركت مى داد براى استهزاء به راه رفتن آن حضرت ، پس حضرت فرمود كه : چنين باش اى حكم ، پس او به بلائى مبتلا شد كه هميشه چنان بود تا آنكه حضرت او را از مدينه بيرون كرد و امر فرمود كه ديگر او را به مدينه نگذارند؛ و چون زمان خلافت عثمان شد آن شقى را براى مخالفت آن حضرت آن ملعون را به مدينه آورد (975).

/ 347