تاریخ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تاریخ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله - نسخه متنی

محمد باقر بن محمد تقی مجلسی؛ تحقیق: علی امامیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پس سيف جميع آن گروه را تكليف حمام كرد و خضاب از براى ايشان فرستاد تا همه ريشهاى خود را به خضاب سياه كردند، و از براى هر يك از ايشان يك بدره زر سفيد يك اسب و يك استر و يك غلام و يك كنيز و يك دست خلعت فاخر فرستاد، و براى عبد المطلب مضاعف هر چه به ايشان فرستاده بود، داد؛ و به روايت ديگر: هر يك را ده غلام و ده كنيز و دو برد يمنى و صد شتر (و پنج رطل طلا) (71) و ده رطل نقره و مشكى مملو از عنبر داد، و عبد المطلب را ده برابر ايشان عطا كرد (72).

پس اسب عقاب و استر اشهب و ناقه عضباى خود را طلبيده گفت : اى عبد المطلب ! اينها امانت است نزد تو كه چون پسر زاده تو بزرگ شود به او تسليم نمايى ، و بدان كه بر روى اين اسب هرگز از پى دشمنى يا شكارى نرفته ام كه بر او ظفر نيابم ، و از پيش هر دشمن كه گريخته ام نجات يافته ام ، و بر اى استر كوهها و بيابانها طى كرده ام ، و از رهوارى آن هرگز نخواسته ام كه از پشت آن فرود آيم ، پس اين هديه ها را به آن حضرت تسليم نما و سلام فراوان از من به او برسان .

عبد المطلب گفت : آنچه گفتى به جان قبول كردم .

پس عبد المطلب سيف را وداع كرد و متوجه مكه گريد و مى فرمود كه : من از اين عطاها چندان شاد نشدم زيرا كه اينها فانى است ، ولكن از امرى شاد شدم كه شرف آن براى من و فرزندان من باقى است و بزودى بر شما ظاهر خواهد شد خبر آن .

و چون خبر قدوم شريف عبد المطلب به مكه رسيد، اشراف و اعيان مكه به استقبال شتافتند، و حضرت سيد ابرار به استقبال جد بزرگوار حركت فرموده با سكينه و وقار قدرى راه رفت و در كنار راه بر سنگى قرار گرفت ، و چون اصحاب و اولاد عبد المطلب او را ملاقات كردند پرسيد كه : سيد و آقاى من محمد در كجاست ؟ گفتند: بر سر راه نشسته منتظر قدوم شماست .

چون عبد المطلب به نزديك آن حضرت رسيد، از اسب فرود آمد و آن جناب را در بر گرفت و در ميان ديده هايش را بوسيد و گفت : اى نور ديده ! اين اسب و استر و ناقه را سيف بن ذى يزن براى شما به هديه فرستاده است و شما را سلام مى رساند.

پس آن حضرت او را دعا كرد و بر اسب سوار شد، و اسب از شادى و نشاط قرار نمى گرفت .

و گويند كه : نسبت آن اسب چنين بود: عقاب بن ينزوب بن قابل بن بطال بن زاد الراكب بن الكفاح بن الجنح بن موج بن ميمون بن ريح ، و ريح را خدا به قدرت خود بى پدر و مادر آفريده بود.

و چون از عمر شريف حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم هشت سال و هشت ماه و هشت روز گذشت ، عبد المطلب را مرض صعبى عارض ‍ شد، پس فرمود كه او را بر روى تختى برداشتند و در پيش پرده هاى كعبه معظمه گذاشته ، و نه پسر او بر دور تخت او قرار گرفتند و همه بر او مى گريستند، و حضرت رسول آمد و نزديك جد بزرگوار خود نشست ، ابو لهب خواست كه آن حضرت را دور كند، عبد المطلب بانگ زد بر او و گفت : اى عبد العزى ! تو عداوت اين برگزيده خدا را از دل بيرون نخواهى كرد، پس رو بسوى ابو طالب گردانيد و او را بسيار در باب رسول خدا وصيت نمود، و ساير اولاد خود را در اعزاز و اكرام آن حضرت مبالغه بى حد فرمود و گفت : عنقريب جلالت و عظمت شان او بر شما ظاهر خواهد شد.

پس لحظه اى بيهوش شد، و چون بهوش آمد با اكابر قريش خطاب نمود و گفت : آيا مرا بر شما حقى هست ؟ همه گفتند: بلى ، حق تو بر صغير و كبير ما بسيار لازم گرديده است ، خدا تو را جزاى خير دهد و سكرات مرگ را بر تو آسان گرداند، چه نيكو امير و بزرگى بودى براى ما.

عبد المطلب گفت : وصيت مى كنم شما را در حق فرزندم محمد كه او را گرامى داريد و بزرگ شماريد و در رعايت حق او و تعظيم شان او تقصير منمائيد.

همه گفتند: شنيديم و قبول كرديم .

پس آثار احتضار بر آن سيد عاليقدر ظاهر شد و حضرت سيد ابرار را در بر گرفت و گفت : اى فرزند سعادتمند!

از پيش من دور مشو كه تا تو نزديك منى من در راحتم .

پس بزودى مرغ روحش بسوى كنگره عرش رحمت پرواز كرد (73).

و به سندهاى معتبر بسيار از حضرت امام حضرت صادق و حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : حق تعالى پيغمبرش را يتيم گردانيد و پدر و مادر آن حضرت را در طفوليت او به رحمت خود برد تا آنكه اطاعت احدى

/ 347