بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
مى بايد پيغمبر باشد.پس يكى از حكما كه حاضر بود جواب گفت كه : ما از طالع او مى دانيم كه او راستگو فرزندى كه به آن طالع متولد شود مى بايد همان سرعت بميرد و اگر بماند البته پيش از روز هفتم مى ميرد، و آن پيغمبر به آن طالع متولد شد و شصت و سه سال زندگانى كرد و اين علاوه ساير معجزات اوست ؛ پس او اقرار كرد و مسلمان شد و مامون او را ايزد خواه و ما شاء الله نام كرد.پس نظر مشترى علامت علم و حكمت و بزرگى و فطنت و كياست و رياست آن حضرت بود، و نظر عطارد نشانه لطافت و ظرافت ملاحت و فصاحت و حلاوت اوست ، و نظر زهره دليل صباحت و شادى و بشاشت و حسن و طيب و جمال و بها و غنج و دلال اوست ، و نظر مريخ دلالت مى كند بر شجاعت و جلادت و قتال و قهر و غلبه و محاربه آن حضرت ؛ پس حق تعالى جمع كرد در آن حضرت جميع مدايح را.و بعضى از منجمان گفته اند كه : طالع ولادت پيغمبران سنبله و ميزان است و طالع حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم ميزان بود؛ و بعضى گفته اند كه : طالع آن حضرت سماك رامح بود (118).ابن بابويه عليه السلام به سند معتبر از عبد الله بن عباس روايت كرده است كه عباس پدر او گفت كه : چون براى پدرم عبد المطلب عبد الله متولد شد در روى او نورى ديدم مانند نور آفتاب ؛ پس گفت پدرم كه : اين پسر را شانى بزرگ خواهد بود، پس شبى در خواب ديدم كه از بينى عبد الله مرغ سفيدى بيرون آمد و پرواز كرد تا به مشرق و مغرب عالم رسيد پس برگشت بر بام كعبه نشست پس همه قريش او را سجده كردند پس به آن مرغ به حيرت مى نگريستند ناگاه نورى شد ميان آسمان و زمين و مشرق و مغرب را فرو گرفت ، چون بيدار شدم از كاهنه اى كه در بنى مخزوم بود پرسيدم ، گفت : اى عباس ! اگر خواب تو راست باشد مى بايد كه از پشت عبد الله پسرى بيرون آيد كه اهل مشرق و مغرب تابع او گردند.عباس گفت كه : بعد از اين خواب پيوسته در فكر امر عبد الله بودم تا وقتى كه آمنه را به عقد خود در آورد و او جميل ترين زنان قريش بود، و چون عبد الله به رحمت الله و اصل شد و حضرت رسول از آمنه متولد شد ديدم نور از ميان دو ديده آن حضرت لامع بود و چون او را در بر گرفتم بودى مشك از او شنيدم و مانند نافه مشك خوشبو گرديدم ، پس آمنه مرا خبر داد كه : چون مرا درد زائيدن گرفت و شديد شد صداهاى بسيار شنيدم از خانه اى كه در آن بودم كه به سخن آدميان شباهت نداشت ، و علمى از سندس بهشت ديدم كه بر قصبى از ياقوت آويخته بودند كه ميان آسمان و زمين را پر كرده بود، و نورى ديدم از سر آن حضرت ساطع شد كه آسمان را روشن كرد، و قصرهاى شام را ديدم كه از بسيارى نور مانند شعله آتشى شده بودند، و در دور مرغان بسيار مانند اسفرود مى ديدم كه بالها گشوده بودند بر دور من ، و شعيره اسديه را ديدم كه مى گذشت و مى گفت : اى آمنه ! چه ها خواهند ديد كاهنان و بتها از فرزند تو؟!، و جوان بلندى را ديدم كه از همه كس بلندتر و سفيدتر و نيكو جامه تر بود گمان كردم كه او عبد المطلب است پس نزديك من آمد و فرزندم را گرفت و آب دهانش را در دهان او ريخت و طشتى از طلا داشت كه با زمرد مرصع كرده بودند و شانه اى از طلا داشت ، پس شكم آن حضرت را شكافت و دلش را بيرون آورد و شكافت و نقطه سياهى از ميان آن دل منور بيرون آورد و انداخت ، پس كيسه اى بيرون آورد از حرير سبز آن را گشود و در ميان آن كيسه گياهى بود مانند زريره سفيد پس آن دل مقدس را از آن پر كرد و به جاى خود گذاشت و دست بر شكم مباركش كشيد و با آن حضرت سخن گفت و او جواب گفت و من سخن ايشان را نفهميدم مگر آنكه گفت : در امان و حفظ و حمايت خدا باش بتحقيق كه پر كردم دلت را از ايمان و علم و حلم و يقين و عقل و شجاعت ، توئى بهترين بشر خوشا حال كسى كه تو را متابعت نمايد و واى بر كسى كه تو را مخالفت كند، پس كيسه اى ديگر بيرون آورد از حرير سفيد و سرش را گشود و انگشترى بيرون آورد و بر ميان دو كتف مباركش زد كه نقش گرفت پس گفت : امر كرده است مرا پروردگار من كه بدمم در تو از روح القدس ، پس در او دميد و پيراهنى بر او پوشانيد و گفت : اين امان توست از آفتابها دنيا؛ اى عباس ! اينها بود كه به ديده هاى خود ديدم .