مقدّمه - تاریخ ولایت در نیم قرن اول نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تاریخ ولایت در نیم قرن اول - نسخه متنی

حسین ذاکر خطیر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مقدّمه

به نظر مى رسد مهم اين است كه نخست انگيزه مورخ از تحقيق در تاريخ و هدفى كه پى مى گيرد, روشن و آن گاه به مطلب مورد بحث پرداخته شود. اما پيش از آن بايد تعريفى از تاريخ ارائه دهيم:
به نظر ما, تاريخ عبارت است از: (تعريف و توصيف وقايع گذشته و تجزيه و تحليل انتقادى آن, به طورى كه چهره واقعى حقايق گذشته را روشن و مشخص سازد.)

به هرحال, از مطالعه تاريخ مى توان اهداف زير را درنظر داشت:

1ـ مطالعه تاريخ تطور ملل و وقايع گذشته, به منظور آشنايى با شيوه زندگى پيشينيان;

2ـ مطالعه تطبيقى و مقايسه اى وقايع تاريخى, براى كشف شباهت ها و اصول كلى حاكم بر آنها.

ييكى از اهداف بزرگ تاريخ نگاران, دريافت و شناخت اين نظم و تكرار تاريخى است و اين جهت تاريخ را به جامعه شناسى نزديك مى كند; يعنى اگر همان اوضاعى كه بر زمان اول حاكم بود بر زمان دوم حاكم شود, نتيجه يكسان مى دهد. اما بعيد به نظر مى رسد كه در بستر تاريخ, بر دو زمان متفاوت اوضاع يكسانى حاكم شود; زيرا بر اثر دگرگونى هاى اجتماعى, باورها, فرهنگ ها و شناخت ملّت ها تغيير مى كند و شناخت جديد, مى تواند در تصميم گيرى هاى جديد انسان ها دخيل و مؤثر باشد.

3ـ مطالعه ريشه هاى پيدايش وقايع, يعنى كشف علل و دلايل حدوث رخ دادهاى تاريخى; بدين معنا كه مثلاً, چرا امت مسلمان بعد از رحلت پيامبر خدا دچار پراكندگى شد و وحدت آن گسست؟

كشف علل حوادث به طور مستند و مستدل مى تواند باورها و يا پندارهاى محققان منصف و حق جو را دگرگون سازد. نويسنده اميدوار است با بررسى علل وقايع صدراسلام در نيم قرن اول, از ده ها منبع معتبر, عوامل و چگونگى زوال انديشه ولايت را روشن نموده و رهاورد مثبتى براى خوانندگان عرضه نمايد. البته درك درست رخدادهاى اين دوره, مستلزم خالى كردن ذهن از آموخته هاى موروثى و يك جانبه قبلى است كه از محيط اجتماعى و تعصّب هاى سياسى و مذهبى نشأت گرفته و طى قرون متمادى با افكار نادرستى آميخته شده است. نويسنده بر اين باور است آنچه امروز اقليّت شيعيان جهان را در مقابل اكثريت برادران سنى قرار داده, نه از آن روست كه آنان محقند و اقليت شيعه از روى تعصب و بى برهان و با پيروى كوركورانه از گذشتگان, پندارهايى را به عنوان باورهاى راستين طرح و بدان پافشارى مى كند, بلكه با تقبيح انديشه جاهلى ـ كه همان پيروى كوركورانه از پدران و گذشتگان است ـ مى گويد: محتويات كتاب و فراتر از آن نصّ روشن و بى پرده رسول خدا # در تعيين جانشين در روز غدير خم, خود بر حقانيت تشيع تأكيد مى كند (ما بخشى از آن نصوص را در فصول مختلف اين كتاب آورده ا
ييم).

اين پندار, كه پيامبر خدا # جانشينى براى خود تعيين نكرده و كار خلافت را به اُمت واگذار نموده, سخنى توهين آميز و نابخردانه است; اين سبك سرى است كه جمعى تصور كنند ابوبكر و عمر مى ترسيدند با تعيين نشدن جانشين, امت دست خوش فتنه شود و يا عايشه و عبدالله بن عمرو يا حفصه به خليفه دوم توصيه كردند: جانشينى براى خود درنظر بگير; زيرا اگر چوپانى بر گله گماشته شود, ولى او گله را به حال خود رها كند, مورد ملامت قرار مى گيرد و اينك ممكن است فتنه دامن بگستراند; از اين رو بايد به فكر چاره باشى و رهبرى براى مردم بگمارى; اما رسول خدا # كه انديشه او از وحى نشأت مى گرفت در فكر چاره نباشد و حتى كارى را كه از نظر عقل مقبول است ناديده انگارد!

مسلمانان هنوز عظمت و جايگاه خويش را در دين و تاريخ بازنيافته اند و نمى دانند كيفرى كه مى بينند, از كدام ناحيه است و اختلافى كه طى قرون متمادى, جامعه اسلامى را دربرگرفته نتيجه چه عواملى است.
اين بعيد مى نمايد پيامبرى كه امور سياسى, اقتصادى, اجتماعى و تبيين و تشريح قانون به دست اوست و انديشه جديدى را در مقابل يهود و نصارا مطرح نموده و از سويى هنوز معارف بلند دين را در بين امّتش ريشه دار و استوار نساخته, جامعه را بى سرپرست رها سازد و آنان را در تعيين رهبر بعدى به خويشتن واگذارد و در نتيجه با دست خود امت را در اختلاف بيندازد.

اگر پيامبر خدا # جانشينى تعيين نكرده باشد, از مردى چون على بن ابى طالب $ كه تمام وجودش محو در اطاعت و فرمان برى خدا و رسولش بوده, برنمى آيد كه سخنى خلاف مصلحت مسلمانان بر زبان براند و از بيعت سرباز زند; همين كه مى يابيم مردِ زاهد و عالمى چون على $ سر به مخالفت برداشته و در كوفه برفراز منبر براى اثبات امامت خود به حديث غدير استناد كرده و حاضرانِ در آن روز را مى طلبيد تا بر اين گفتار شهادت دهند ـ و هفده بدرى نيز شهادت مى دهند كه پيامبر # در روز غدير على $ را به جانشينى تعيين كرده ـ دليل بر آن اين است كه حديث غدير بر مفهومى دلالت مى كند كه شيعه بدان تمسك مى جويد.
با وجود اين آنچه بعضى از مسلمانان را بعد از رحلت پيامبر # بر آن داشت تا در مقابل على $ قرارگيرند نه آن بود كه نصّ صريح و بى پرده اى در ميان نبود و آنان از سر تحيّر, بر آن شدند تا جلو فتنه بعدى را بگيرند, بلكه از آن جهت بود كه در سقيفه آن انديشه هاى پنهان جاهلى ـ كه اسلام مهارش كرده بود ـ دوباره خود را نماياند. مذاكرات سقيفه حاكى از آن است كه آنان خويشاوندى خود با رسول الله # را ـ باوجود عباس عموى پيامبر ـ براى دست يابى به خلافت به رخ مردم عرب مى كشيدند و يا مسئله كهولت سن را به ميان مى آوردند و لذا ابوعبيده جراح گفت: (چون ابوبكر مسن تر است, پرتجربه تر نيز هست!)

مهاجر به انصار در روز سقيفه مى گفت: عرب و قريش زيربار رهبرى شما نخواهد رفت و آنان جز به امامت قريش راضى نخواهند شد و به حديث پيامبر خدا # تمسك مى كردند كه فرمود: (اِنَّ الأئمَّةَ من قُرَيشٍ; همانا امامان از قريش هستند.)

على $ در جاى ديگر, اين سخنان را بى جواب نگذاشت و فرمود: (إنَّ الائمَّةَ من قريشٍ غُرِسوا في هَذا البَطنِ مِن هاشِمٍ لا§تَصلُحُ عَلى سِواهُم, ولا§تَصلُحُ الوُلا§ةُ مِن غَيرِهم;(1) پيشوايان از قريش هستند و درخت وجودشان در سرزمين وجود اين تيره از بنى هاشم غرس شده است. اين مقام در خور ديگران نيست و رهبران ديگر شايستگى اين مقام را ندارند.)
ابن ابى الحديد مى گويد: (ما در شرح نهج البلاغه طبق اصول مذهب معتزله, مسأله خلافت را توجيه كرديم و نظر ما با نظر تمامى سنّيان سازگار بود; اما در برابر اين سخن صريح على بن ابى طالب كه مى فرمايد: "امامت از قريش و از بنى هاشم است و غير آن صلاحيت ندارد" مشكل است كلام عامه را قبول كنم. اگر صحيح باشد كه على $ اين سخن را فرموده است; من نيز آن را مى پذيرم; زيرا براى من ثابت شده كه پيامبر # درباره او فرمود: "على باحق است; به هرجا على $ بگردد, حق با او مى گردد".)(1)

چنان كه در اين نوشتار آورده ام دشمنان اهل بيت & چنان افكار جامعه را منحرف و مسموم ساختند و به گونه اى سامان دادند كه سر انجامش چيزى جز مظلوميت اهل بيت & و ستم بر آنان نبود كه به گوشه اى از آن جريان ها اشاره مى كنم:

1ـ گام نخست در سقيفه بنى ساعده عليه اهل بيت برداشته شد: عمر و ابوعبيده جراح به فرمان ابوبكر (خليفه تميمى تازه به حكومت رسيده) به خانه اى كه پيامبر خدا # بى اجازه داخل نمى شد, هجوم سهمگين آوردند كه فاطمه % از اين كار به شدت برآشفت و فرمود: (بايد از خانه من بيرون رويد و الا موهايم را پريشان كرده و به خدا شكايت مى برم).(1)

با انجام چنين كارهايى, قداست و حرمت اهل بيت به خصوص على $ در نظر مردم شكسته شد و فراتر از آن ـ باكمال تأسف ـ اين حركت را مهاجر و انصار صورت دادند; همان كسانى كه (دوستى على $ را ايمان و دشمنى او را نفاق مى دانستند); آنانى كه در باورهاى خود: (على را جداى از حق و قرآن, و قرآن و حق را جداى از على $(1)) نمى دانستند; به هنگام اين امتحان با تصميمى شتابزده, برخلاف انتظار, پيمان بستند. البته ناگفته پيداست عده اى در اتخاذ تصميم مؤثر بودند و ديگران كوركورانه از آنان پيروى كردند و نينديشيدند كه با چنين بيعتى, چه عواقب شوم و خطرناكى در انتظار جامعه اسلامى است. كار آنان مسير تاريخ را تغيير داد و اسلام را از راه اصلى و صحيح منحرف ساخت و تأثيرهاى منفى و معكوسى بر مسلمانان گذارد; يعنى وقتى نسل جديد با اسلام آشنا مى شد به فكر نمى افتاد كه درگذشته چه بر سر اسلام آمده و شايد مسأله خلافت را مهمتر از آن مى دانست كه در مورد آن به بحث بپردازد; به ويژه نسلى كه در زمان حكومت على $ بودند اسلام را از طريق كسان خود و يا مبلغان حاكمان وقت مى شناختند; مثلاً كودكى كه در سال دهم هجرت متولد شد در حكومت امام
على $ 25 ساله بود و همينان بودند كه پاسدارى مرزهاى اسلامى را برعهده داشتند.

2ـ وقتى انصار و دو تن از مهاجران (ابوعبيده و عمر) ابوبكر را به خلافت رساندند ـ چنانكه خواهيم ديد ـ وى با ارتداد مسلمانان روبه رو شد. خليفه گروهى را كه از پرداخت زكات سرباززدند, مرتد ناميد و در زمان وى چند تن (مسيلمه كذاب, طليحه, اَسود عنسى) ادعاى پيامبرى كردند.

اين پيامبران دروغين به تجربه دريافته بودند كه مى توانند با چنين كارى, گروهى را بر گرد خويش جمع كنند. به هرحال, خليفه با اينان جنگيد و آنان را به آيين خويش فراخواند.
نكات ظريف و دقيقى در اين قضايا نهفته است; زيرا اولاً, اينان به عمق معارف بلند و والاى دين نرسيده بودند تا مقام معنوى و امامت اهل بيت & را دريابند و دوم آن كه مرتدان به دست كارگزاران حكومت مركزى به اسلام روآوردند. سوم اين كه كسى نمى توانست از مسأله حديث غدير و امامت و خلافت على $ سخنى به ميان آورد و هر قدر زمان مى گذشت و يا به سبب جنگ شور و هيجانى در مردم رخ مى داد, جدايى مردم از خط اصيل اسلام بيشتر مى شد.

سران مكه كه تا ديروز بت پرستى را رواج مى دادند و به مقابله با اسلام مى پرداختند و سرانجام با تصرّف مكه به دست سپاه اسلام, به دين جديد روآوردند, هيچ گاه معارف اصيل اسلامى را نپذيرفتند و درك نكردند. اينان نمى توانستند در خط اهل بيت & باشند; چراكه همينان, شمشير برّان على $ را فراموش نكرده بودند كه مشركان و كافران را از دم تيغ مى گذراند و روزگارشان را سياه كرده بود از اين رو از قدرت حاكم پيروى كردند.

دو قبيله (اوس) و (خزرج) كه به بركت اسلام دشمنى و كينه شان به دوستى و مهربانى تبديل شده بود, نگران آن بودند كه نكند قبيله مقابل به حكومت برسد; از اين رو در ماجراى سقيفه هريك بر ديگرى پيشى گرفت تا با خليفه جديد دست بيعت بدهد و چنان در اين كار شتاب كردند كه نزديك بود (سعدبن عباده) اين صحابى پير, در ازدحام جمعيت از بين برود. اين بيعت باعث شد آنان نتوانند ـ البته اگر مى خواستند مى توانستند ـ از حقانيت على $ سخنى به ميان آورند و مهر خاموشى برلب زدند.

3ـ زمانى كه خليفه دوم به روى كارآمد, در احكام الهى دخل و تصرّف كرد و چيزهايى را كه در زمان پيامبر # حلال بود حرام ساخت. وى سنّت و روشى ناپسند پديد آورد كه بعد از آن, اين پندار در ميان مسلمانان به وجود آمد كه هر حاكمى مى تواند چيزى بر دين بيفزايد و يا از آن بكاهد. تازه مسلمانان ـ كه سرزمينشان فتح مى شد ـ فقط نام خليفه و عظمت او به گوششان مى رسيد. اين فتوحات, اگرچه نام پيامبر # را رواج مى داد و بر سر زبان ها مى انداخت, امّا على $ و اهل بيت & را مظلومتر و گوشه نشين تر مى ساخت. اگر اندكى از مردم بدانان به چشم بزرگى و تكريم مى نگريستند به جهت خويشاوندى با رسول خدا # بود نه جانشينى آن حضرت.

4ـ با روى كار آمدن عثمانِ اموى, وضع مسلمانان آشفته تر شد و فصل ننگينى در تاريخ اسلام گشوده شد. وى كه با بنى اميه خويشاوندى داشت بنى اميه و بنى معيط را بر جان و مال مسلمانان مسلط گرداند و بذل و بخشش هاى بى حساب بدانان كرد. در زمان وى, روح قوم گرايى و تبعيض نژادى در ميان مسلمانان اوج گرفت و فاصله غنى و فقير بيشتر شد. او اهل مدينه را به عافيت جويى و سران مسلمان را به زراندوزى سوق داد. عثمان به بزرگان صحابه, چون ابوذر, عبدالله بن مسعود, عمار ياسر و … اهانت كرد.و ابوذر را ابتدا به شام نزد معاويه تبعيد كرد. معاويه در مقابل افشاگرى هاى ابوذر مجبور شد او را از شام بيرون كند و سرانجام ابوذر به ربذه تبعيد شد و در آن جا در تنهايى مرد. عبدالله بن مسعود را كتك زدند و مجروح ساختند. اين جسارت هاى بى محاكمه و بى اثبات جرم در محكمه, خشم مسلمانان را برانگيخت و صبر را از كف آنان ربود. عثمان در نتيجه كارهاى خويش به دست مسلمانان خشمگين كشته شد.

5ـ با قتل عثمان, فرصت طلبان فرصت را غنيمت شمردند و از خون او جهت انحراف افكار مسلمانان و دست يابى به قدرت استفاده كردند و از اين راه, نردبانى ساختند كه پايه هايش, زر و زور و تزوير بود. آنان در پرتو خلافت عثمان به ناز و نعمت رسيده بودند و عثمان دست آنان را در حيف و ميل بيت المال آزاد گذاشته بود از اين رو, خلافت على $ را نمى توانستند ببينند; چراكه او در راه حق, از هيچ كس نمى هراسيد و با كسى مسامحه نمى كرد وبر بيت المال به شدت و دقت نظارت مى كرد.

اينان خون عثمان را بهانه كردند و على $ و يارانش را به قتل خليفه متهم ساختند; همينانى كه خود در كشتن عثمان دست داشتند و نيك مى دانستند كه عثمان جزاى كردارهاى خويش را ديد و بر اثرشورش مردم به قتل رسيد. لذا مقدس مآبى آنان براى اجراى حد الهى, نه از سر دوستى دين, بلكه از سر آزمندى و دست يابى به حكومت بود. آنان از اختلاف مسلمانان و خونهايى كه ريخته مى شد, استفاده مى كردند و دشمنى مردم را بر ضد يكديگر و نيز على $ و اهل بيت برمى انگيختند.

با خون هايى كه در جنگ هاى جمل, صفين و نهروان به دست فتنه گران ريخته شد, برادر كشى و گريز از حكومت الهى و تفرقه رواج يافت. امتى كه همه توان خويش را در راه برپايى ارزش هاى الهى بسيج كرده بود اكنون به چند دستگى دچار شد و افكار و عقايد مختلف و عجيبى چون خوره بر جان مردم افتاده بود كه در نتيجه آنان را به موجودى مصرفى و انگل تبديل مى كرد. در چنين جوامعى است كه ناهنجارى ها و كينه ها فزونى مى گيرد و حركت تكاملى جامعه متوقف مى شود. باطل لباس حقيقت مى پوشد, حقايق وارونه مى شود و بدكاران بر جامعه حكم مى رانند و نيكوكاران و صالحان منزوى مى شوند.
6ـ وقتى امام على $ به خلافت ظاهرى رسيد, فرمانداران عثمان از جمله معاويه ـ كه فرماندار شام بود ـ عزل شدند. معاويه نيز با صلاحديد عمروعاص, امام را در خون عثمان شريك دانست.
امام با روشن بينى و آگاهى, بر آن بود تا ريشه نفاق, يعنى حزب اموى را از قدرت بركنار دارد; گروهى كه هيچ گاه اسلام را از بُن دندان نپذيرفتند و تا پيش از فتح مكه با پيامبر جنگيدند.(1)
چنان كه ذكر شد, امام $ در تدارك نيرو براى حركت به شام بود كه ناكثان, يعنى اصحاب جمل به بصره هجوم آوردند و سرانجام آب به آسياب حزب اموى ريختند, چندى نگذشت كه قاسطين, صفين را به وجود آوردند و از درون همين فتنه, گروهى برخاست كه فريب دشمن را خورد و شعار (لاحكم الا لله) سرداد.(1)

اينان نيز ـ خواسته يا ناخواسته ـ اهداف حاكم شام را محقق مى ساختند و سرانجام همين ها بودند كه جريان حكميت را پيش آوردند و چون عمروعاص نيرنگ ورزيد, بر امام شوريدند. معاويه نيز با نيرنگ ها و استفاده از افراد ساده لوح به آرزوى ديرين خويش دست يافت و آن گاه به تدريج در چند مرحله, حركت خويش را عليه خاندان پيامبر # آغاز كرد:

الف) با بر افروختن آتش جنگ هاى پياپى در مناطقى كه در حيطه سپاه حكومت مركزى بود, حاكميت خود را در تمام بلاد اسلامى گسترش داد.

ب) مردم ساده لوح و زودباور را عليه على $ شوراند و دشنام و نفرين بر آن پاك مرد آزاده را برفراز منابر و در نمازها, رواج داد. مسعودى گويد: (يكى از محدثان نقل كرده كه به يكى از مردم شام ـ كه جزء بزرگان و خردمندان آنان بود ـ گفته بود: اين ابوتراب كيست كه امام, او را بر منبر لعن مى كند؟ گفت: (گمان مى كنم يكى از دزدان ايام فتنه بوده است.(1)) معاويه چنان حقايق را وارونه ساخته بود كه مردم شام ـ حتى بزرگانشان ـ حديث پيامبر # در مورد على $ را كه, (من سبّ عليّا فقد سبّنى ومن سبّنى فقد سب اللّه)(1) نمى دانستند يا فراموش كرده بودند.
ج) معاويه براى آن كه انتقام كسان خود را ـ كه در جنگ بدر به دست على $ كشته شده بودند ـ بگيرد و نام امام $ را محو نمايد, به ترور ياران على $ چون محمد بن ابى بكر, مالك اشتر, حجربن عدى و عمروبن حمق دست زد. او طى بخش نامه اى دستور داد ياران على را به اندك بهانه و يا به دروغ متهم كنند و بكشند.

علت مخالفت على $ با حزب اموى و تلاش براى پايين كشيدن آنان از اريكه قدرت, اين بود كه آنان حزب متشكل وسازمان يافته اى بودند و جهت رسيدن به قدرت به هر كارى دست مى زدند. لذا عناصر مزدور و با نفوذى چون ابوهريره را براى جعل حديث به استخدام درآوردند. معاويه, سمرة بن جندب را با چهارصد هزار درهم تطميع كرد تا با جعل حديثى, شأن نزول آيه (وَمِن الناس من يَشرى نَفسَهُ ابتغاءَ مَرضات الله والله رَؤُف بالعِباد)(1) را ـ كه تمام مفسران شيعه و سنى آن را در شأن على $ در جريان (ليلة الميت) مى دانند ـ درباره عبدالرحمان بن ملجم, قاتل على $ اعلام كند.(1)
كار اين جعل و تحريف به جايى رسيد كه 136 حديث از پيامبر # در مورد معاويه جعل كردند كه از جمله آنها اين بود:خدايا! معاويه را هدايت كننده و هدايت شده قرار بده. يا: خدايا! معاويه را علم كتاب و حساب ده, و عذاب را از او بازدار.(1)

هر محقق منصفى نيك مى داند معاويه خبيث ترين فرد آن روزگار بود كه مى خواست دين را براندازد. او با زر و زور و تزوير به تحميق مردمان پرداخت و آنان را از شناخت حق بازداشت.
به هر رو, اگر مسلمانان به دنبال آن تحول ها, حكومت علوى اهل بيت & بر سرشان سايه مى افكند, بار ديگر همدلى و مودّت و برادرى در ميانشان حكم فرما مى شد و پويايى زمان پيامبر # بار ديگر ادامه مى يافت. بارى, نويسنده براين باور است كه آن تغييرهاى اجتماعى و بروز خصلت هاى جاهلى و عدم بلوغ اعتقادى, سياسى و اجتماعى مردمان عرب, باعث شد كه در برابر امام على و فرزندانش & بايستند و آن حوادث تلخ و رقّت بار در مورد خاندان پيامبر # و شيعيان روى دهد.

اگر ائمه معصومين & فرصت مى يافتند و فضاى سياسى و اجتماعى اين اجازه را بدانان مى داد و به عبارت ديگر, هم حكومت ها و هم مردم سعه صدر داشتند و مى گذاشتند ائمه معصومين & به تبليغ معارف اصيل الهى بپردازند ديگر شاهد ظهور فرق و مذاهب اسلامى نبوديم; چراكه آنها زاييده اوضاع خاصّ اجتماعى و سياسى بودند. با وجود اين, مطالب اين نوشتار براساس منابع برادران سنى شكل يافته و كوشش شده تا به دور از تعصّب و جانب دارى كوركورانه, كاوشى نو در تاريخ صورت دهيم و از اين راه ـ ان شاء الله ـ خدمتى به تحكيم وحدت اسلامى بكنيم.

حسين ذاكر خطير

74/3/26

قــــم

فصل اوّل
اهل بيت & در قرآن

واژه (اهل بيت) ـ هم در لغت و هم در عرف ـ بر زن و فرزند اطلاق مى شود.(1) همان گونه كه به افراد شهرى اهل آن شهر مى گويند. اما اين واژه در فرهنگ قرآنى, از جايگاه ويژه اى برخوردار است و شامل اهل بيتى مى شود كه از نظر انديشه, با پيامبر زمان خويش هم سو باشد.(1)

اين موضوع در سوره هود در داستان حضرت نوح $ به روشنى آمده است. خداوند مى فرمايد: (مـا به نوح فرمان داديم كه از هر نوع از انواع حيوانات يك جفت بر كشتى سوار كن و نيز اهل بيت خود را, جز آن كس كه به فرمان خدا محكوم به نابودى است(1).)

به نظر مى رسيد نوح $ تنها همسر مشرك خود را از اين قافله مستثنا مى دانست; اما وقتى فرزندش را در ميان امواج ديد, از خود واكنش نشان داد و به خداوند عرض كرد: (پروردگارا! پسر من از خاندان من است و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است و تو از همه حكم كنندگان برترى(1).)

خداوند در جواب وى فرمود: (اى نوح! او از اهل تو نيست او عمل غيرصالحى است; بنابراين, از من از آنچه آگاه نيستى, مخواه. من به تو اندرز مى دهم تا از جاهلان نباشى(1).)
با اين كه كنعان فرزند پيامبر بود; چون با انديشه هاى پدر موافق نبود, خدا طرد وى را به نوح توصيه كرد.
علاوه بر هم سويى, واژه اهل بيت, هدفى متعال و ژرف را نيز دنبال مى كند:

( … انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البَيتِ ويطهّركم تطهيراً;(1) همانا خداوند مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد.)
اين آيه دو بخش دارد: مفسران بخش اول را به دليل ضماير مؤنثى كه دارد به زنان پيامبر # مربوط مى دانند و از موضوع بحث ما خارج است.

بخش دوم آيه, ضماير مذكر دارد و شامل پيام عميق و خاصى است به ويژه كه با دو حصر (انما يريدالله) همراه است. درواقع اين آيه, ابلاغ نوى دارد و آن اراده تكوينيِ خدا در مورد زدودن پليدى از ساحت مقدّس اهل بيت است. در اين جا آنچه اهميت دارد اين است كه بدانيم اين اهل بيت كيانند؟

گفتيم اهل بيت درفرهنگ قرآن مفهوم خاصّى دارد. با وجود اين, با بررسى تاريخى روشن مى كنيم كه اين موهبت الهى شامل چه كسانى مى شود: گروهى معتقدند منظور, اهل بيت الحرام است. دسته اى آنان را اهل مسجد رسول خدا # مى دانند. بعضى گفته اند: مراد همه كسانى است كه در عرف, جزو خاندان آن حضرت به حساب مى آيند, چه همسران پيامبر و چه خاندان عباس و عقيل و جعفر.(1)
البته ممكن است اين قول اخير را بپذيريم كه در عرف چنين اطلاقى وجود دارد, اما قطعا مصداق اين آيه نخواهند بود; چرا كه رسول خدا # براى رفع شبهه ـ بنابرنقل تاريخ ـ شش ماه و يا به نقلى هشت ماه پيوسته به در خانه على و فاطمه % مى رفت تا مصاديق واقعى آيه را به مردم بشناساند.(1)

ابن مردويه از ام سلمه نقل مى كند كه وى گفت: (آيه تطهير در خانه من نازل شد و در خانه, جبرئيل, ميكائيل, على, فاطمه, حسن و حسين & بودند و من كنار در خانه بودم و به رسول خدا عرض كردم: آيا من از اهل بيت هستم؟ فرمودند: تو عاقبت به خير و از همسران رسول خدايى(1).)

ابن مردويه و خطيب از ابوسعيد خدرى روايت كردند كه گفت: (پيامبر # در خانه امّ سلمه بود كه جبرئيل با آيه تطهير: …انما يريد الله ليذهب عنكـم الرجس … بر پيامبر نازل شد. به دنبال آن رسول خدا # حسن و حسين و فاطمه وعلى & را خواست و آنان را به خود چسبانيد و جامه اى رويشان نهاد. امّ سلمه در پشت پرده قرار داشت. آن گاه فرمود: بارالها! اينان اهل بيت منند. پروردگارا! پليدى را از اينان ببر و آن طور كه خود مى دانى پاكشان كن. امّ سلمه گفت: اى پيامبر خدا, آيا من نيز از اينان هستم؟ فرمود: تو جاى خود دارى و عاقبت به خير هستى.)(1)

سيوطى در درالمنثور آورده كه ترمذى, ابن جرير, ابن المنذر و حاكم اين حديث را صحيح دانسته و ابن مردويه و بيهقى در سنن خود از چند طريق از امّ سلمه نقل كردند: (آيه تطهير در خانه من نازل شد. على, فاطمه, حسن, حسين & در خانه من بودند كه رسول خدا # آنان را با ردايى پوشاند و بعد فرمود: خدايا! اينان اهل بيت من هستند پس پليدى را از ايشان ببر و آنان را كاملاً پاك كن(1).)
ابن مردويه از ابن عباس نقل مى كند كه گفت:(شش ماه رسول خدا # هر روز پنج بار در وقت نماز به در خانه على $ مى آمد و مى فرمود: درود و رحمت و بركات خدا بر اهل بيت باد.(1))
البته شواهد تاريخى حاكى از آن است كه حصر اهل بيت در اين آيه در مورد على $ و خانواده او قطعى است و درشرح احقاق الحق بيش از هفتاد منبع از منابع معروف اهل سنت و بيش از هزار منبع از منابع شيعه نقل كرده كه (آيه تطهير) دلالت بر پنج تن, يعنى فاطمه, حسن, حسين, على و رسول الله # دارد.(1)

نويسنده شواهد التنزيل ـ كه از اكابر علماى اهل سنت به شمار مى آيد ـ بيش از يك صدوسى حديث در اين زمينه نقل كرده است.(1)

راز تلاش پيامبر در معرفى اهل بيت &

در بسيارى از منابع تاريخى آمده كه پيامبر كوشش فراوانى به عمل آورد تا مصداق آيه تطهير را مشخص كند و لذا اين سؤال پيش مى آيد كه اين همه تلاش براى چه بود؟
بى ترديد اين حركت و تلاش مستمرّ نمى توانست جنبه شخصى و يا در راه گسترش قبيله بنى هاشم و دوستى خاندان داشته باشد; چراكه وى از روى هوا و هوس سخنى نمى گويد وكارى نمى كند: (وما ينطق عن الهوى إن هو إلاّ وحى يوحى(1).)

بلكه پيامبر با چنين كارى مى خواست حقيقت ناشناخته اهل بيت را به مردم خشن عرب بشناساند تا به شخصيت واقعى آنان دست يابند و با آنان الفت گيرند. باتوجه به منابع تاريخى, روحيه مردم عرب به گونه اى بود كه هيچ گاه زيربار حكومت مركزى نمى رفت و هر قبيله اى به استقلال و تثبيت قدرت خود مى انديشيد و لذا مى بينيم كه چگونه مسلمانان در آستانه رحلت پيامبر يا بعد از رحلت آن جناب از دين فاصله گرفتند و استقلال خود را اعلام داشتند.

به هرحال, اگر پژوهشگران از سر انصاف و به دور از پيشداورى و تعصّب به اين دسته از احاديث توجه كنند درمى يابند كه علت پافشارى و تلاش دايمى پيامبر براى اين بود كه مسلمانان از طريق آشنايى با اهل بيت, ارزش هاى توحيدى را بازشناسند و راه هاى انحراف را ببندند و براى همين بود كه آنان را در كنار قرآن قرارداد و از مردم براى خود پاداشى جز دوستى با نزديكان خود نخواست: (قل لا§أسألكم عليه اجراً الا المودة فى القربى(1).)

پيامر براى اين كه بفهماند اين دعوت به دوستى خاندان, براى خود او نيست فرمود: (إن أجرِيَ إلاّ عَلَى اللهِ وَهُوَ على كُلّ شىءٍ شهيدٌ;(1) اجر و پاداش من تنها از خداوند است و او بر هر چيز گواه است.)

اما سعى من جهت پيوند و استوار ساختن روابط بعدى شماست. اين اجر و پاداش به نفع خود مردم است و لذا به دستور خداوند فرمود: (قـل ما سألتكم مـن اجر فـهـو لـكـم;(1) بگو: هر اجر و پاداشى از شما خواسته ام براى خود شماست.)

اين در حالى است كه پيامبران ديگر چون نوح و هود به قوم خود گفتند: (اى قوم, در برابر اين دعوت, اجر و پاداشى از شما نمى طلبم, اجر من تنها بر خدا است(1).)

اما پيامبر اجر را (مودّت قربى) دانست و اين خود, گواه آن است كه آيه (مودة) براى جهت دهى جامعه به نقطه خاصى است (دقت كنيد).

از مجموع اين بحث ها, نكته اى عميق به دست مى آيد و آن اين كه پيامبر آخرين حلقه ارتباطى وحى بود كه خود قرآن بدان اشاره دارد: (محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست, بلكه رسول خدا و خاتم پيامبران است و خداوند به هر چيزى آگاه است(1).)

پيامبر در جريان جنگ تبوك, على را به جاى خويش بر مدينه گمارد و بدو فرمود: (أنت منى بمنزلة هارون من موسى, الا انه لانبى بعدى;(1) تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى هستى, جز اين كه بعد از من پيامبرى نيست.)

و در نهج البلاغه از على نقل است كه فرمود: (خداوند پيامبر را پس از فترت بعد از پيامبران با فزونى اختلاف بين مذاهب فرستاد و به دست او سلسله نبوت را تكميل و وحى را با او ختم نمود(1).)

لذا براى حفظ و استمرار ارزش هاى الهى و توحيدى كه پيامبر آورد لازم است جانشينى براى پيامبر باشد و از اين رو, پيامبر بارها با شيوه هاى مختلف, رهبر بعدى را معرفى فرمود و تمام اين كارها براى اين بود كه, توده هاى بدوى عرب تازه مسلمان آماده پذيرش اين امر بشوند.

خود اين معرفى امامِ بعد از پيامبر, راه عذر و بهانه را بر مردم مى بندد; چرا كه در صورت عدم تبيين ولايت بعد از نبوت و ايجاد انحراف و اختلاف, مسلمانان مى توانستند به اين آيه: (ماكنا معذّبين حتّى نبعث رسولا;(1) ما هرگز مؤاخذه و عقاب بر نافرمانى از تكليف نمى كنيم, مگر آن كه رسولى فرستاده باشيم) تمسك جويند.

اين واقعيتى است كه تا ابزار لازم در اختيار جامعه قرار نگيرد, نه رشد آن حاصل مى شود و نه عقاب آن جايز و براساس حكمت است. بنابراين, بايد اين مطالب به مردم ابلاغ شود تا حجّت بر آنان تمام شود: (لِئلايكون للناس على الله حجة بعد الرسل;(1) تا مردم پس از رسولان بر خدا حجت و عذرى نداشته باشند.)

نكته مهم اين كه, جامعه اسلامى از نظر رسول خدا به دور نبود, بلكه روابط و پديده هاى نوظهور كه ممكن بود رفتار مسلمانان را تحت تأثير قرار دهد, با حساسيت خاصى دنبال مى شد و پيامبر به تدريج به معرفى اهل بيت و يا به عبارتى رهبران آينده مى پرداخت.

دُرّ المنثور از طبرانى و ابو الحمراء نقل كرده است: (رسول خدا به دنبال نزول آيه تطهير به مدت شش ماه به در خانه على و فاطمه ^ مى آمد و آيه تطهير را مى خواند(1).)

ابن جرير و ابن مردويه, از ابو الحمراء نقل كرده كه گفت: من از رسول خدا به ياد دارم كه, درست هشت ماه در مدينه بر آن جناب گذشت كه حتى يك روز براى نماز صبح بيرون نشد مگر آن كه به در خانه على مى آمد و دست خود بر دو طرف در مى گذاشت و مى فرمود: نماز! نماز! (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس…(1).)

در آينده در اين مورد سخن بيشترى خواهيم گفت.

/ 163