فصل چهارم
عثمان و عوامل سقوط وى
چگونگى انتخاب عثمان
سقيفه پديده نوى در تاريخ اديان در مورد گزينش رهبرى بود. قبلاً گفتيم با روى كار آمدن خليفه اول, نخستين اقدام, هجوم به خانه فاطمه % بود. به گزارش يعقوبى: (ابوبكر و عمر خبر يافتند كه مهاجران و انصار با على بن ابى طالب سر بيعت دارند; و در خانه فاطمه % دختر پيامبر خدا گردآمده اند. پس با گروهى به خانه, هجوم بردند و [زبير](1) ـ كه شمشيرى حمايل داشت ـ بيرون شد. پس عمر به او برخورد و با وى گلاويز شد و او (زبير) را بر زمين زد و شمشيرش را شكست. آن گاه به داخل خانه ريختند. فاطمه بيرون آمد و گفت: "والله لتخرجن أو لاكشفنّ شعرى …; به خدا سوگند, يا از خانه بيرون رويد, وگرنه مويم را برهنه مى سازم و نزد خدا ناله و زارى كنم." پس بيرون شدند و چند روز بعد يكى پس از ديگرى بيعت مى كردند.(1))سخن در آن است كه وقتى چند روز بعد از رحلت پيامبر حكومت اين جرأت را يافت كه به خانه دختر پيامبر حمله برد, قطعاً اين روند براثر گذشت زمان فزونى مى يافت. نص كلام على در خطبه هاى متعدد از وضعيت سياسى, اجتماعى و دينى مؤيد اين گفتار است. به خصوص با گسترش دامنه فتوحات, مسلمانان اين فتوحات را از خلفا مى دانستند و نام آنان را بزرگ مى داشتند و هيچ نامى از اهل بيت درميان نبود. به علاوه هدف اين بود كه ولايت فرزندان پيامبر ناديده انگاشته شود و بعداً خواهيم ديد حتى تخم بدبينى به اهل بيت را در دل مردم كاشتند و آن را افزايش دادند. به علاوه باروى كار آمدن عثمان, تغييراتى در جهان اسلام پديدآمد كه به بررسى آن خواهيم پرداخت.عمربن خطاب براثر سه ضربه (فيروز ابولؤلؤ) غلام ايرانى مغيرة بن شعبه در ماه ذوالحجه سال 23 ق. درگذشت. او در حال بيمارى نگران بود كه چه كسى بعد از خود را خليفه قراردهد. بنابه نقل مسعودى: (عبدالله بن عمر به پدرش گفت: كسى را به جانشينى امت محمد تعيين نما, كه اگر چوپان شتران يا گوسفندان تو بيايد و شتران و گوسفندان را بى چوپان رهاكرده باشد, ملامتش مى كنى و مى گويى: چرا امانتى را كه پيش تو بود بى سرپرست رها كردى؟! چه رسد به امت محمد .(1))
نظير همين سخن نيز از حفصه دخترعمر خطاب به پدرش نقل شد: ببينيد امثال عبدالله بن عمر, حفصه يا عايشه در فكر اين هستند كه بعد از خليفه بايد جانشينى باشد و آن را به خليفه تذكر مى دهند, تا امت دچار تفرقه نشود; اما پيامبر با آن عظمت روحى و عقلى, به فكر امت نباشد و امت را بى سرپرست و جانشين رها كند! واقعاً جاى تأسف و شگفتى است كه چنين بى انصافيى از جانب چنان افرادى صورت گيرد.به هرحال, عمر شورايى از: على بن ابى طالب, عبدالرحمن بن عوف, عثمان بن عفان, سعد وقاص, طلحه و زبير تشكيل داد تا رهبرى آينده را تعيين كنند. علت انتخاب اين افراد را رضايت پيامبر از آنان در زمان حياتش و نيز اين كه به گفته پيامبر, آنان از اهل بهشتند, ذكر كرد. قطعاً اين عامل اصلى براى گزينش عمر نبود; زيرا خود خليفه به صلاحيت اين افراد ـ به جز على ـ اعتقادى نداشت. بنا به نقل ابن قتيبه: (عمر به ابن عوف گفت: چيزى مانع من نمى شود كه تو را خليفه معرفى كنم, مگر آن كه تو فرعون اين امتى. و به زبير گفت: خشنودى تو چون مؤمنان و غضبت چون كافران است(1).)(روزى انسان و روزى شيطان! درباره طلحه گفت: اگر او انتخاب شود, مردى مغرور و خودخواه است و همه حكومت را انگشتر زنش مى كند. اما عثمان مردى عصبى و دوستدار بنى اميه و خاندان خويش است. سعدوقاص را مردى سخت گير و جنگى دانست. به على گفت: تو به خلافت طمع دارى اگر به خلافت دست يابى جز به حق و صراط مستقيم عمل نمى كنى(1).)البته در جاى ديگر, از عبدالرحمن بن عوف تمجيد كرد و گفت: (تو از حيث ايمان برابر با نصف مسلمانان مى باشى, ولى حكومت فراتر از طاقت و وسع تواست و تو مرد ضعيفى هستى.)(1)
علاوه بر آن, عمر به طلحه گفته بود: (پيامبر براى اين كه در مورد آيه حجاب به او اعتراض نمودى, تا آخر عمر, از تو خشمگين بود.(1))
اين جملات آشفته خليفه دوم, معلوم نبود بر كدام اساس گفته شد.(عمر با معرفى اعضاى شورا, به ابوطلحه انصارى دستور داد كه اينان را در خانه اى گردآوريد و با پنجاه مرد مسلح بر بالاى سر اين شش نفر قرارگيريد, اگر پنج نفر بر كسى توافق كردند و يك نفر مخالفت ورزيد گردن وى را بزنيد و اگر چهار نفر با خلافت فردى موافق بودند و دو نفر مخالف, گردن آن دو را بزنيد و اگر سه نفر در يك طرف و سه نفر در سوى ديگر بودند, جماعت با كسى باشند كه عبدالرحمان با آنان است. در صورت مخالفت سه نفر ديگر و اصرار آن ها بر نظر مخالف, گردنشان را بزنيد و هرگاه سه روز از شورا گذشت و هيچ يك به توافق نرسيدند, گردن همه را بزنيد, تا مسلمانان, خود, شخصى را برگزينند.)(1)
اگر اينان اهل بهشت و مرضيّ رسول خدا بودند چرا بايد گردن زده شوند؟! اگر على مرتضى مردم را به سوى حق راهبرى مى كرد, چرا خلافت بدو واگذار نشد؟! مگر سيره ابوبكر چنين نبود؟ چگونه خليفه كه براى يك حديث پيامبر كه فرموده بود: ابوعبيده امين اين امت است, آرزو مى كرد او زنده بود و خلافت را بدو وا مى نهاد;(1) دهها نصّ پيامبر را در مورد على فراموش كرد؟!
از سوى ديگر, مردم چگونه تصويرى از اهل بيت در ذهن مجسم مى كردند, و بعد على مرتضى را چگونه مردى مى يافتند؟ آيا على را آن گونه كه پيامبر توصيف فرموده مى شناختند؟ كه حضرتش فرموده بود: (من اطاعنى فقد اطاع الله, ومن عصانى فقد عصى الله; ومن اطاع علياً فقد اطاعنى, ومن عصى علياً فقد عصانى;(1) هركه از من پيروى كند از خدا اطاعت كرده و هركه نافرمانى ام كند, نافرمانى خدا را كرده است. هركه على را اطاعت نمايد مرا اطاعت كرده و هركه على را عصيان كند مرا عصيان نموده است. )
ييا پيامبر به عمر فرمود: (اى عمر, به خدا قسم مرا آزار مى دهى! عمر گفت: به خدا پناه مى برم كه تو را اذيّت كنم. حضرت فرمود: آرى, هركه على را آزار دهد, همانا مرا اذيّت نموده است(1).)به هرحال, طلحه حقّ خود را به عثمان و سعدوقاص حق خود را به عبدالرحمان داد و زبير رأى خود را به على داد, و ابن عوف با رايزنى كوتاهى به على گفت: آيا حاضرى به كتاب خدا و سنت رسول و سيره شيخين عمل نمايى؟ على فرمود: من با كتاب خدا و سنت رسول با شما عهد مى بندم. اما عثمان اين پيشنهاد را پذيرفت و به عنوان خليفه معرفى شد.