خيانت ابن عوف
على كه مى دانست اين گزينش به دور از هواهاى نفسانى صورت نگرفت, خطاب به ابن عوف فرمود: (والله مافعلتها§ الا لاَنك رجوتَ منه مارجى صاحبكما من صاحبه, دق الله بينكما عطر منشم; به خدا سوگند! اين كار را نكردى مگر آن كه انتظاراتى از او داشتى كه آن دو نفر از يكديگر داشتند, خداوند ميان شما جدايى افكند.)مى گويند: (از آن پس بين عثمان و عبدالرحمان اختلاف افتاد كه با هم تا پايان مرگ ابن عوف, سخن نگفتند(1).)امام قبلاً اين پيش بينى را نموده كه, طلحه و ابن عوف جانب عثمان را خواهند گرفت.عباس, عموى پيامبر با رفتن على به شورا مخالف بود(1). اما امام فرمود: (من به دليل آن مى روم كه اين نظر عمر را كه مى گفت: خلافت و نبوت در يك خاندان فراهم نمى آيند, باطل نمايم.)(1)على پيش از آن, به ابن عوف و سعدوقاص توصيه كرد: (از هواهاى نفسانى فرمان نبرند, و دامان خويشاوندى را چنگ نزنند و از حق پيروى نمايند(1).)به علاوه, اهل شورا را به خدا قسم داد: (آيا كسى درميان شما هست كه پيامبر وى را در غدير خم نصب كرده باشد و گفته باشد: من كنتُ مولاه فعلى مولاهُ و يا گفته باشد: انت منى بمنزلة هارون من موسى إلا أنّه لانبى بعدى اعضاى شورا اعتراف كردند كه, خير.(1))
اما آن گونه كه انتظار مى رفت آنها از خواهش هاى شخصى پيروى كردند و پس از سه روز ابن عوف به مسجد آمد و در اجتماع مردم گفت: ما در اين چند روز به رايزنى پرداختيم و امر داير شد بين على و عثمان. عمار ياسر بلافاصله برخاست و گفت: اگر على بن ابى طالب را برگزينى هرگز مردم اختلاف نمى كنند. مقداد به دنبال او گفت: عمار راست مى گويد, اگر با على بيعت كنى, مى گوييم شنيديم و اطاعت كرديم و در نهايت بين بنى هاشم و بنى اميه اختلاف بالا گرفت.عمار افزود: اى مردم, خداوند به وسيله پيامبر شما را گرامى داشت و به دين اسلام عزّتتان داد, پس چرا خلافت را از اهل بيت پيامبر دور مى كنيد؟! مردى از بنى مخزوم برآشفت و به عمار گفت: يابن سميه, تو بيش از اندازه پا را از گليم خود دراز كردى! تو را چه رسد به گفتگو پيرامون اميران قريش(1)؟
سعدوقاص به ابن عوف گفت: تا وضع بدتر نشده فكرى بكن. ابن عوف روكرد به على و گفت: آيا حاضرى به سيره شيخين عمل نمايى؟ امام فرمود: خير. اين پيش نهاد را با ابن عفّان درميان گذارد كه او (عثمان) پذيرفت و به عنوان خليفه معرفى شد.امام به آنان فرمود: سپاس خدايى را كه محمد پيامبر خدا از ماست و او را بر ما به رسالت مبعوث فرمود. ما اهل بيت نبوت و معدن حكمتيم و پناهگاه اهل زمين و منجى كسى كه ما را طلب نمايد. اگر حقِّ ما را به ما رسانيد. حق در مركز خويش قرارگيرد و اگر حقِّ ما را از ما بازداريد شتران خويش را برنشينيم و به هرجا كه صلاح دانيم برويم, گرچه غيبت طولانى شود.(1)
با عنايت به اين كه امام بدانها هشدار داد تا به دنبال حق گام بردارند, گوش نكردند و حضرت آنان را از آينده بد اين تصميم خبر داد و فرمود: (هيچ كس سريع تر از من به اجابت دعوت حق, صله رحم, احسان, و بخشش فراوان شناخته نشده است. پس سخنم را بشنويد و آن را حفظ نماييد, ممكن است بعد از امروز در مورد اين امر (خلافت) با چشم هاى خود ببينيد كه, شمشيرها از نيام بيرون آمده و به پيمان ها خيانت شده است, تا آن جا كه بعضى از شما امام و پيشواى گمراهان و پيرو جاهلان خواهيد گشت.(1))
بعداً خواهيم ديد كه پيش بينى امام تحقق يافت. انحراف عثمان,آغاز جنگ جمل به رهبرى طلحه و زبير و ترديد سعدوقاص, از شوراى تعيين رهبرى ناشى شد.