علّت تعلّل عمّال عثمان
تبيين اين مطلب, مهم است كه چرا كارگزاران حكومت در بلاد اسلامى (مصر, بصره, كوفه, شام) و خود مدينه ـ كه مركز حكومت بود ـ با عنايت به اين كه از شورش مردم عليه دولت مركزى مطلع بودند, از به كارگيرى اهرمهاى جانبى جهت فرونشاندن فعاليت هاى ضد دولتى خوددارى نمودند؟ كوچك ترين اقدام مؤثرى كه گواه عملى از طرف عمّال مزد به گير حكومت مركزى عليه مخالفان باشد, در دست نيست. اين مطلب مى تواند به چند دليل باشد:1 ـ عمّال حكومت گرچه از مُزد به گيران حكومت بودند و براى حفظ تماميت حكومت و برقرارى امنيت به عنوان نماينده دولت فعاليت مى كردند; به علت عدم وجود قدرت مركزى, آنان نيز روحيه دفاع نداشتند و يا اين كه به علت شورش عمومى, شانسى براى بقاى حكومت نمى ديدند و چاره كار را در آن ديدند پرونده خود را از اين كه هست بدتر نكنند.به علاوه همين كه عثمان در آن اوضاع بحرانى از حمايت كارگزاران خود برخوردار نبود, دليل بر آن است كه تسلط كافى بر نيروهاى خود نداشت و كارگزاران و مردم هم از حكومت مركزى دل خوشى نداشتند.2 ـ ممكن هم بود كه خبر شورش به كارگزاران نرسيده باشد تا آنان اقدام هاى لازم را به عمل آورند و يا در انتظار بودند حكومت مركزى فرمانى دهد; اما اين ادعا با نصوص تاريخى سازگار نيست; زيرا اولاً, اين شورشيان از مركز اين فرماندارى ها به راه افتادند, وقبل از هرچيز, انقلابيون, به كارگزاران عثمان اعتراض داشتند كه بيت المال را حيف و ميل مى كنند و به ستم مى پردازند. درثانى, رسول خصوصى عثمان, فرمان مكتوب وى را به (عامربن كريز) در بصره و (معاويه) در شام فرستاد. البته بنا به نقل ابن اعثم كوفى; عامربن كريز در بصره مردم را جمع و نامه عثمان را قرائت كرد, اما مردم به او پاسخ مثبت ندادند.(1) همين اجابت نكردن مردم, دليل نارضايتى آنان از دولت بود و عثمان شديداً از چنين مطلبى غافل بود و به گزارش هاى مأموران خود اكتفا و اعتماد مى كرد.3 ـ عامل سوم در تعلل عمّال كارگزاران حكومت عبارت است از: حزب اموى داراى تشكيلات منسجم قدرتمندى در شام بود; كه در رأس آن معاوية بن ابى سفيان قرارداشت. اين حزب در خريد و فروش عناصر كارآمد يد طولايى داشت. اين تشكيلات مى توانست اين تحليل و شايعه را در اذهان جاى دهد كه عثمان توان اداره كشور را ندارد تا عثمان از اين رهگذر از چند جهت تحت فشار قرار گيرد و تسليم خواسته هاى معاويه شود.ابن قتيبه آورده است: (معاويه به عثمان براى فرونشاندن آتش خشم توده هاى مسلمان سه پيشنهاد داده بود كه هر سه, خواسته تشكيلات حزب اموى را تأمين مى كرد:الف) چهارهزار نيرو از شام جهت محافظت از عثمان در مدينه استقرار يابند و از بيت المال تغذيه شوند.ب) در صورت عدم قبول پيشنهاد فوق, پيشنهاد مى كنم صحابه رسول خدا از شهر تبعيد شوند.ج) چون عثمان از بنى اميه بود معاويه بدو پيشنهاد داد تا او را وليّ دم قرار دهد كه در صورت كشته شدن عثمان, معاويه از قاتل يا قاتلين انتقام بگيرد.(1))ابن سفيان بر آن بود تا با كودتاى درون حزبى, قدرت را در دست بگيرد و به عثمان پيشنهاد قتل ياران پيامبر را داده بود و صريحاً گفت كه طلحه, زبير و على بن ابى طالب را گردن بزن.(1)
معاويه در جلسه اى كه با حضور سران قوم به دستور عثمان تشكيل يافته بود بزرگان قوم را تهديد كرد و گفت: اگر عثمان كشته شود, من با مردان شام با شما خواهم جنگيد! و خطاب به عمار گفت: (من يك صدهزار جنگ آور مزد بگير در اختيار دارم كه هيچ از على و قرابت او با رسول خدا و از تو و سابقه ات آگاه نيستند و از زبير و اعمالش و از طلحه و هجرت وى خبرى ندارند.)(1)
قطعاً غرض معاويه از اين سخنان جز خدعه ونيرنگ چيزى نبود; زيرا گفتيم عثمان در خطرناك ترين لحظات زندگى از وى يارى خواست, اما او دريغ كرد.از نصوص تاريخى اين نكات به دست مى آيد:
الف) حزب اموى در رأس آن, معاويه در صدد كودتاى درون حزبى بود كه تا از اين رهگذر قدرت را به خاندان ابوسفيان منتقل كند.ب) بنابر منابع تاريخى, حزب اموى اصلاً از اسلام و ارزش هاى آن دفاع و تبليغ نمى كردند و جالب آن كه در عصر دو خليفه, حزب اموى در شام حكومت مى كرد و كمترين توجهى به ارزش هاى دينى و محتواى آن نداشتند و كسى نيز متعرضشان نمى شد.ج) امويان قبل از هرچيز, به گونه اى مسلمانان شامى را ساخته بودند كه چون سرويس هاى اطلاعاتى كنونى, فراتر از مسؤوليتهاى محوله, اطلاعاتى نداشتند. و آنان نيز جز حزب اموى رهبرانى نمى شناختند و معاويه به صراحت بيان داشت: يك صدهزار نيروى آماده به جنگ دارد كه هيچ اطلاعى از ياران پيامبر ندارند.از منابع تاريخى چنين برمى آيد, معاويه نه تنها درصدد حمايت عثمان برنمى آمد, بلكه مترصد بود تا بهره بردارى لازم را از خون عثمان بنمايد. از سوى ديگر, بر اثر دگرگونى ها, اوضاع به گونه اى شد كه انگيزه لازم براى دفاع از حريم حكومت وجود نداشت.4 ـ مسأله ارزش ها از امور مهمى است كه در پرتو انديشه و باورهاى اعتقادى بر اثر گذشت زمان به وجود مى آيد, از جمله مسائل ارزشى كه درصدر اسلام و در سايه مكتب, خود را نماياند و جامعه هم با عنايت خاص با آن روبه رو مى شد, مسأله خلافت و رهبرى عادل بود, كه معيار و حدود آن را جهان بينى اسلامى تعيين مى نمود و حاكم اسلامى در پرتو شرع و براساس قسط و عدل بر مردم حكومت مى كرد. اما اين ارزش و باورها در خلافت عثمان فرو ريخت و بيان شد كه حاكم اسلامى (عثمان) در حيف و ميل بيت المال و ضرب و شتم بى محاكمه صحابه اصرار مى ورزيد.طه حسين آورده است: (عُمَر درباره خود و كسان خويش سخت گرفت و كار را بر مردم دشوار ساخت و زنان و دختران تمايل به همسرى او نشان نمى دادند و بعضى از آنان درخواست ازدواج او را نپذيرفتند, سپس روش او را با عثمان مقايسه مى كنيم كه روزى زن خود را با گوهرى از بيت المال زينت كرد و چون بر او خرده گرفتند, گفت: ما احتياج خود را از خزانه ملت تأمين مى كنيم هرچند كه بعضى را خوش نيايد.)(1)
اين قيافه حق به جانب عثمان, درنظر مردم ناخوشايند بود و با وجود اين, قداست خلافت و حاكم درنظر آنان ناچيز به نظر مى آمد, از اين رو, تخت خلافت را مسخ شده يافتند و آن گاه آن را به مسلخ بردند.