آغاز حكومت على
ابن اعثم كوفى (متوفا 314 ق.) آورده است: (چون عثمان كشته شد مردم در مسجد النبى اجتماع كردند تا در مورد رهبرى تصميم بگيرند. درميان آنان عمار ياسر, ابوالهيثم بن التّيهان, رفاعة بن رافع, مالك بن العجلان, ابو ايّوب و خالدبن زيد, از شيفتگان رهبرى على بودند. عمار ياسر بانگ زد: اى گروه مهاجر و انصار, كار عثمان را خوب به خاطر داريد كه چگونه زندگى كرد و چگونه كشته شد. پس به كار خود دقّت كنيد و مانند عثمان را به رهبرى برنگزينيد. اكنون على مرتضى درميان شماست و منزلت او را در دين و قرابت او با رسول خدا را مى دانيد. از تفرقه بپرهيزيد و در بيعت با او پيشى گيريد.جماعت سخن عمّار را صواب دانستند و نزد على آمدند و مسأله رهبرى را با او درميان گذاشتند, ولى على فرمود: مرا در اين كار رغبتى نيست و به آن حاجتى ندارم و نمى خواهم كسى با من بيعت نمايد.(1))ابن قتيبه دينورى آورده است: (بعد از قتل عثمان مردم انديشيدند و صلاح كار در آن ديدند تا با على به عنوان امام و پيشوا بيعت نمايند, اما على از اين كار رو برتافت و فرمود: مى بايد اهل شورا يا اهل بدر; خليفه تعيين كنند. وقتى آنان فردى را برگزيدند بر ديگران است كه بپذيرند… مردم به طور جدى تصميم گرفتند جز على, با كسى دست بيعت ندهند و او را رها نكنند, الا آن كه حاضر شود با مردم بيعت كند.(1))
امام در خطبه سوم معروف به خطبه (شقشقيه) مى فرمايد: (ازدحام و فراوانى جمعيت كه چون يال هاى كفتار به دورم ريخته از هر طرف به سوى من هجوم آوردند, به طورى كه دو فرزندم حسن و حسين زير دست و پا رفتند. چنان جمعيت به پهلوهايم فشار آوردند كه سخت مرا به رنج انداخت و ردايم از دو جانب پاره شد. مردم همانند گوسفندانى (گرگ زده, كه دور تا دور چوپان جمع شوند) مرا درميان گرفتند. آگاه باشيد سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد, اگر نه اين بود كه جمعيت بسيارى گردا گردم را گرفته و به يارى ام قيام كرده اند و از اين جهت, حجت تمام شده است و اگر نبود به اين كه خداوند از علما و دانشمندان پيمان گرفت كه در برابر شكمبارگى ستمگران و گرسنگى ستم ديدگان سكوت نكنند, من مهار خلافت را رها مى ساختم.(1))
اين سؤال در ذهن خلجان مى كند, باتوجه به آن كه على در فرصت هاى مناسب بر آن بود تا خلافت را به مكان اصلى خود برگرداند و بر اين مهم, دختر رسول خدا با او پامى فشرد و مدتى, از بيعت با ابوبكر سرباززد و در جريان شورا نيز از جمله معترضان امر شورا بود و خويش را محق به امر خلافت مى دانست; با اين حال, چرا بعد از قتل عثمان و هجوم مردم به سوى آن حضرت, از قبول امر خلافت روگردان بود؟
طبرى مى گويد: (مهاجران و انصار, كه طلحه و زبير هم در ميان آنان بودند, بر على وارد شدند و گفتند: دست خود را پيش آر تا با تو بيعت كنيم; على فرمود: من حاجتى به امر خلافت شما ندارم, من از شما هستم هركه را گزينش كنيد راضى مى باشم اما جمعيّت سوگند ياد كردند كه ما غير از تو كسى را اختيار نمى كنيم و على فرمودند: مردم بعد از قتل عثمان در امر خلافت درخلافند. و جمعيت همچنان اصرار ورزيدند كه امور مردم جز با ولايت تو (على) اصلاح نخواهد شد.(1))
اصولاًدر فتنه ها حتى افراد بصير هم از ديد كافى برخوردار نيستند تا پديده هاى اجتماعى را ـ آن طورى كه هست ـ برآورد كنند و قواى به دست آمده نيز در فرايند صحيح آن قرارگيرد. به همين دليل, افراد حق پو و روشن بين در زمان فتنه و آشوب در حالت انزوا به سر مى برند. بعدها با گذشت زمان مردانى كه در موقعيت آن قهرمانان قرار ندارند با تفحص در تاريخ به موقعيت و جايگاه اينان پى مى برند. وبايد اعتراف كرد كه حوادث در هر عصرى,عظمت و يا دنائت يك ملت را تعيين مى كند.على در نهج البلاغه مى فرمايد: (كن فى الفتنة كابن اللبون لاظهرٌ فيُركب, ولاضَرعُ فَيُحلَبَ;(1) در فتنه ها چون شتر دو ساله باش, نه پشتى دارد كه سوار شوند و نه پستانى كه بدوشند.)آنچه در اين جا بايد به آن توجه كرد اين است كه, امام اين دستور را براى زمانى داده كه دو طرف متخاصم در فتنه, گمراه و برخلاف حق باشند ولى اگر يك طرف برحق باشد وظيفه او جانب دارى از حق است و نيز اين حكم در مورد جامعه اى پر از فساد است; جامعه اى كه نمى شود آن را به تنهايى اصلاح كرد. بنابراين, وظيفه, عدم اعانت است.(1)
شيخ رضى الدين على بن يوسف بن مطهر حلى (برادر علامه حلى) نقل كرده است: (اين كلمه از سخنانى است كه امام, فرزندش حسن را به آن سفارش نموده است. در قسمتى از آن چنين فرمود: پسرم, هرگاه درميان مردمى بودى كه كودكانشان متجاوز, جوانانشان قاتل و بى حيا, بزرگسالانشان امر به معروف و نهى از منكر نمى كنند…, ترس از كسى دارند كه از زبانش مى ترسند, به كسى احترام مى كنند كه اميد به سود و بهره اى از او دارند, اگر رهايشان كنى تو را رها نمى كنند; اگر متابعتشان كنى فريبت مى دهند, درظاهر با تو برادرند و در پنهانى دشمن; اساس معاشرت و اطاعتشان بر غير تقواست. از يكديگر كه جدا مى شوند همديگر را مذمت مى كنند سنت هاى نيك در آنها مرده و بدعت ها در بينشان زنده شده است. پسرم, دربين چنين جامعه اى چون بچه شترى باش كه نه مى تواند سوارى دهد و نه شير ….(1))
از اين رو, لازم است تقسيم بنديى از مسلمانان عصر على داشته باشيم تا از اين رهگذر كُنه عدم قبول مسؤوليت را از سوى امام درك كنيم. مردم عصر على ابن ابى طالب يا عالم به پديده هاى اجتماعى و عوامل مؤثر در آن بودند و يا جاهل. عناصر عالم به سه دسته تقسيم مى شدند: گروهى عالم به زمان كه يا در مسير حق در تكاپو بودند و يا عمداً در جهت باطل تلاش مى كردند. و گروه حق, يا در صحنه هاى نبرد همراه امام با عوامل و عناصر باطل در ستيز بودند و يا حق خواه, اما عافيت جو بودند و عافيت طلبى رابر حمايت از امام حق, ترجيح مى دادند. عالمان باطل يا خود جزو پيشتازان امور اجتماعى بودند و يا جزو مزدورانِ عناصر كارآمد اجتماع به شمار مى آمدند.اما مردمان جاهل, يك دسته از آنان جانب افراط و تفريط را رها كرده و حالت اعتدال را رعايت مى كردند و در مقابل, دسته اى از جاهلان وجود داشتند كه قادر به تصميم گيرى نبودند, بلكه ديگران به جاى آنان و براى آنان تصميم مى گرفتند. اين گروه از جمعيت, هم مفيدند و هم مضر. اما اين كه مفيدند بدين جهت است كه اگر با امام حق باشند و امام حق براى آنان تصميم بگيرد و آنان نيز آن را جامه عمل بپوشانند, مسلماًدر اصلاح و پويايى محيط خود مفيد خواهند بود.اما بُعد منفى مردمان جاهل آن است كه, اگر ابزار دست رهبران باطل قرارگيرند, به ناچار در زير بيرق آنها شمشير از نيام خواهند كشيد; همان گونه كه در پيشبرد اهداف جامعه يا بازسازى آن مؤثرند, در فروپاشى آن نيز مؤثرو دخيلند و از طرفى مى توانند سد راه پويايى جامعه گردند. افراد متعصّب و قبيله گراى پيش از اسلام و نيز گروه خوارج را در حكومت على مى توان از اينان برشمرد.با اين مقدمه مى پردازيم به اصل مطلب: على بن ابى طالب و ديگر ائمه معصوم & (صرف نظر از معتقدات اماميه كه آنان را چون انبياء & معصوم مى داند) مى گويند آنان ارتباط خاصى با پروردگار متعال دارند و به اذن خداوند از قدرت خارق العاده اى برخوردارند به طورى كه آينده را روشن و آن گونه كه هست, مى بينند. با مراجعه به خطبه هاى نهج البلاغه(1) و سخنان تحقق يافته ديگر ائمه معصوم & مى توان بر قول اماميه مهر تأييد نهاد. على بن ابى طالب مردى آينده نگر و روشن بين در تبيين پديده هاى اجتماعى بود از اين رو, با بررسى اوضاع و احوال سياسى, فرهنگى و اجتماعى مسلمانان و ديدگاه هايى كه در مورد عثمان بر سر زبان ها بود و به خصوص وجود افرادى چون طلحه و زبير كه خطر آنان كمتر از حزب اموى نبود, به اين نتيجه رسيد تا حجت كافى بر وى اقامه نشده, از قبول مسؤوليت سرباز زند. از اين رو, عدم پذيرش امام مى توانست به چند دليل باشد:1 ـ امام بر اين عقيده بود كه عده اى فرصت طلب, خون عثمان را دستاويز قرارخواهند داد و به بهانه خون خواهى اختلاف ميان امت اسلامى را دامن خواهند زد و بعد سوء مديريت و عدم تدبير او را به گردن كارگزاران حكومت خواهند گذارد. ما از طرفى مى دانيم معمولاً تفرقه, مادر هر نوع بدبختى است; چه در روزگار اختلاف, درِ توسعه اقتصادى, فرهنگى, اعتقادى, اجتماعى و سياسى بسته خواهد شد و باورهاى مردم روبه سستى خواهند نهاد و فساد و فحشا و بى اعتمادى, مردم به يكديگر فزونى مى گيرد و زندگى درچنين جوّى, بدترين نوع زندگى است و به هيچ رو در چُنان وضعى حكومت قادر نخواهد بود از امكانات موجود استفاده درستى به عمل آورد. لذا, عدم پذيرش مسؤوليت از طرف امام على امرى معقول بود.2 ـ بيعت, يكى از اركان اعتقادى عرب محسوب مى شد; وقتى شخصى با كسى بيعت مى كرد به تعهدات خويش پاى مى فشرد. از اين رو, امام بر آن شد تا بيعت استوارى با مردم بگيرد كه در بين راه از آن شانه خالى نكنند; زيرا بيعت از روى اختيار و آزادى, وسيله خوبى بود و امام را در جهت اهدافش يارى مى كرد.3 ـ غير از تشتت آرايى كه در ميان مسلمانان وجود داشت, حضور عناصر قدرت طلبى كه از سوى عده اى دنباله رو جاهل حمايت مى شدند از جمله مسائلى بود كه امام را به شدت تهديد مى كرد.گزارش ابن اعثم حاكى است: (چون مردم به على هجوم بردند تا زعامت امت را به دست گيرد, فرمود: طلحه و زبير هم بايد باشند. جمعيت گفتند: براى رفتن به نزد طلحه همراه ما باش. هنگامى كه به نزد طلحه رسيدند امام فرمود: اى ابامحمد, مردم قيام نمودند تا با من بيعت نمايند. من حاجتى بدان ندارم, از اين رو, دست خود پيش آر تا مردم با تو بيعت كنند. طلحه گفت: تو به امر خلافت شايسته اى, چه در قرابت با رسول خدا و چه در سابقه ات.على بن ابى طالب فرمود: من خوف دارم كه تو مشكلاتى براى حكومت به وجود بياورى. طلحه گفت: هرگز! به خدا سوگند, از جانب من چيزى عليه حكومت نخواهد رسيد. و چون با زبير درميان نهاده شد سخن طلحه را بر زبان جارى نمود.(1))
با همه مشكلاتى كه در سر راه حكومت بعدى وجود داشت, چون اصرار مردم به حدى رسيد كه حجت تمام شد, به مسؤوليت تن درداد و امام فرمود:(اگر نه اين بود كه جمعيت بسيارى گرداگردم را گرفته و به يارى ام قيام نموده اند و از اين جهت حجت تمام شده است; و اگر نبود عهد و پيمانى كه خداوند از علما گرفته تا در برابر شكمبارگى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند, من مهار خلافت را رها مى ساختم.(1))
در اين جا دو حجت, به عنوان جزيى از علت بر امام تمام شده بود:الف) حضور مردم;ب) عهد و پيمانى كه خداوند از علما گرفته تا عليه ستمكاران قيام نمايند.بعد از قتل عثمان مردم به چهار دسته تقسيم شدند:1 ـ گروهى با على بيعت نمودند و حاضر به هرگونه همكارى با امام خود شدند و او را تنها وديعه الهى بعد از رسول خدا مى دانستند.(1)
2 ـ جمعى از بيعت سرباز زدند و خواهان تقاصّ خون عثمان شدند, كه اكثريت آنان را بنى اميه تشكيل مى دادند. يعقوبى آورده: (جمعى به شام فرار كردند و با على بيعت نكردند.(1))
3 ـ گروهى با على بيعت كردند اما در صحنه هاى نبرد, حاضر نشدند از دستورهاى امام پيروى كنند, كه بدين صورت مذهب اعتزال را پيشه كردند.4 ـ دسته اى با امام بيعت كردند, ولى از پيشواى خود رو برتافتند و تابع هواهاى نفسانى شده و روياروى امام قرار گرفتند. از اين رو, ما در سطور بعدى برآنيم تا نقش هريك از اين گروه ها را درزوال انديشه ها مورد ارزيابى قراردهيم و بيابيم كه هريك از اين گروه ها چقدر در مشوب نمودن اذهان توده ها نقش آفرينى نمودند و باگذشت زمان, اين واكنش ها چه مقدار در انحرافات فكرى مؤثر بود; و فراموش نكنيم كه: نفس گروه گرايى, تفكر قالبى و سطحى نگرى را درپى خواهد داشت. با وجود اين با ارزيابى روند هريك از اين گروه ها خواهيم دريافت كه باگذشت زمان باورهايشان در نزد آنان مقدس شده و افراد آن را ـ ولو باطل ـ تقديس مى كنند.از اين رو, وقتى از گروه ها صحبت مى شود بايد بدانيم صدها و يا هزاران نفر در پشت سر آنان قرار گرفته اند كه افراد و يا گروه مقابل را قبول ندارند, كما اين كه خوارج نه على را قبول داشتند و نه معاويه را; و همچنين معاويه, نه على را قبول داشت و نه خوارج را و هريك درصدد جلب عوام الناس و طرد گروه مقابل بودند. اين مسائل تخريب ذهنى فراوانى را به دنبال داشت و بيش از هركس اهل بيت مورد تهاجم قرار داشتند, زيرا همه آنان, از اسلام ناب و اسلام اهل بيتى در هراس بودند.