اپورتونيسم(1) يا فرصت طلبى - تاریخ ولایت در نیم قرن اول نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تاریخ ولایت در نیم قرن اول - نسخه متنی

حسین ذاکر خطیر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اپورتونيسم(1) يا فرصت طلبى

گذشت كه عوامل متعددى باعث خشم مسلمانان عليه عثمان شد و بر طبق منابع تاريخى, عايشه, طلحه و زبير نقش اول رادر تحريض مردم عليه عثمان به عهده داشتند. علاوه بر نمونه هايى كه در اين باره آورده شد ابن ابى الحديد مى گويد: (طلحه شديدترين مردم در تحريض عليه عثمان بود و عثمان همواره مى گفت: واى بر ابن حضرميه (طلحه) من چند بار طلا به او دادم, ولى او اكنون مى خواهد خون مرا بريزد. خداوندا! مگذار از آن بهره گيرد, عواقب ظلمش را به او برسان.)

نيز آورده اند: (روز قتل عثمان (طلحه) نقابى بر چهره زده بود تا شناخته نشود و به خانه عثمان تيراندازى مى كرد. هنگامى كه عثمان از ورود انقلابيون به خانه اش جلوگيرى به عمل مى آورد, (طلحه) آنان را از راه خانه يكى از انصار بالا فرستاد تا به خانه او هجوم آورند. در مورد زبير آورده اند كه مى گفت: عثمان را بكشيد كه دينتان را تغيير داده است. به او گفتند: پسرت جلو در خانه از او حمايت مى كند. گفت: من از كشته شدن عثمان ناراحت نيستم, گرچه از پسرم شروع شود; عثمان فردا به صورت مردارى در جاده افكنده خواهد شد.)(1)
ابن اعثم آورده است:(وقتى عايشه در مكه از قتل عثمان اطلاع حاصل كرد شاد شد و شكر خداوند را به جاى آورد و درحق او لعن ونفرين كرد.)(1)
(در ذات عرق)(1) سعيد بن عاص به مروان بن حكم و همراهان وى برخورد و به آنها گفت: كجا مى رويد!؟ اين قاتلان عثمان (طلحه, زبير و عايشه) را برروى شتران به دنبال خود به راه انداخته ايد, بكشيد و به خانه هاى خود بازگرديد و خود را به كشتن ندهيد.(1)
سعيد گفت: شما كه به خون خواهى عثمان قيام كرديد فرزند او را برگزينيد. آنان (طلحه و زبير, كه در پنهانى با سعيدبن عاص صحبت مى كردند) گفتند: ما حاضر نيستيم مهاجران كهن سال را به خاطر اينان رها كنيم! سعيد گفت: درست است. من هم براى بيرون راندن خلافت از چنگ فرزندان عبد مناف در تلاشم.(1)
روزى عايشه پيراهن پيامبر را آورد و گفت: مردم! هنوز پيراهن پيامبر كهنه و مندرس نگشته است, كه عثمان سنت او را كهنه و مندرس نموده و عثمان مى گفت: خدايا! مرا از كيد زن ها نجات بده.(1)
ييعقوبى نيز آورده است: (عايشه, طلحه و زبير بيش ترين سهم را در تحريك مردم عليه عثمان داشتند.)(1)
ابن اعثم مى گويد: (وقتى عايشه حج را تمام كرد به جانب مدينه درحركت شد كه به عبدبن ابى سَلْمه (معروف به ابن ام كلاب) برخورد. از وضع مدينه سؤال كرد؟ ابن ام كلاب گفت: عثمان كشته شد. عايشه پرسيد: مردم چه كردند؟ گفت: با على بن ابى طالب بيعت نمودند.

عايشه گفت: اى كاش آسمان به زمين افتاده بود ومن اين روز را نديده بودم, به خدا عثمان را مظلوم كشتند و خون وى بدون جرمى ريخته شد. والله يك روز از عمر عثمان از تمام عمر على بهتر بود(1). تا انتقام خون عثمان را نگيرم از پاى ننشينم. ابن ام كلاب گفت: چرا چنين مى گويى؟ تو كه در حق على ثناها مى فرمودى و مى گفتى: كه امروز در روى زمين هيچ كس نزد خداى سبحان از على بن ابى طالب گرامى تر نيست; اكنون چرا او را دشمن مى دارى و خلافت را براى او نمى پسندى؟ مگر تو نبودى كه مردم را بركشتن عثمان تحريض مى كردى و مى گفتى: اين پير كفتار را بكشيد كه او كافر شده است؟ پس چرا اكنون چنين مى گويى؟
عايشه گفت: در آن وقت, اين سخن مى گفتم, اكنون چون خبر خلافت را شنيدم از نظر قبلى باز گشتم. عثمان توبه كرده بود و از گناهان پاك شد! اما او را كشتند. به خدا به خون خواهى او قيام كنم و از پاى ننشينم.

عبدبن ابى سلمه گفت: اى مادر مومنان! به خدا سوگند عملت بر صواب نيست; زيرا ممكن است درميان امت مصطفى غوغا و تفرقه ايجاد نمايى و بسا فتنه ها برانگيخته و خون ها بر زمين ريخته شود. عايشه به سخن او وقعى ننهاد و از نيمه راه به مكه بازگشت.)(1)
گزارش ديگرى حاكى از آن است: (مروان در جنگ جمل ـ كه با طلحه در يك جبهه عليه على بن ابى طالب مى جنگيدند ـ متوجه طلحه شد و گفت: من از اين پس خون عثمان را از طلحه طلب نمى كنم و به دنبال آن سخن, تيرى رها كرد و به ساق پاى طلحه اصابت نمود, بدين ترتيب طلحه خود را از جنگ كنار كشيد كه بر اثر شدت خون ريزى هلاك شد. بعدها مروان نقل مى كرد كه من طلحه را به قتل رساندم.)(1)
على براى فرونشاندن آتش فتنه, كه بنى اميه, عايشه, طلحه و زبير آن را برافروخته و خون خواهى عثمان را بهانه كرده بودند, فرمود: (به خدا سوگند! به هيچ وجه ايراد منطقى عليه من ندارند; انصاف را بين من و خود مراعات ننمودند, آنان حقى را مطالبه مى كنند كه خود آن را ترك نمودند; و انتقام خونى را مى خواهند كه خود ريخته اند. اگر من در ريختن اين خون شريك آنان بودم آنها نيز از آن سهمى دارند و اگر خود تنها اين خون را ريخته اند, اين انتقام را مى بايد از خويش بگيرند. نخستين مرحله عدالت براى آنان, آن است كه خود را محكوم كنند; من بينايى خويش را به همراه دارم; چيزى را بر كسى مشتبه نكرده ام; و چيزى بر من نيز مشتبه نشده است. آنها گروهى سركش و ستمگرند كه بعضى از بستگان پيامبر و همسر او را با خود همسو كردند. و كار را بر مردم مشتبه ساختند, با اين كه حقيقت امر, روشن است و باطل از ريشه كنده شد.)(1)
اينها بخشى از نصوص تاريخى بود كه طلحه, زبير و عايشه را متهم مى كرد. اينان خود در قتل عثمان نقش داشتند, اما بعد از قتل عثمان و انتقال قدرت به على بر آن شدند تا از تحريك عواطف مردم استفاده نموده و جامعه را عليه حكومت مركزى برانگيزانند و در انتقال قدرت ـ كه خود نيز در آن نقش اول را به عهده داشتند ـ تجديدنظر نمايند.

حال در سطور بعدى برآنيم تا از اهرم هاى استفاده شده جهت جذب افكار عمومى در زير چتر خون عثمان در واقعه جمل بحث نماييم.

از تحريض مردم به دست طلحه, زبير و عايشه عليه عثمان به تواتر سخن گفته شده است. و مورخى آورده است; طلحه و زبير نخستين كسانى بودند كه با ميل خود اقدام به بيعت با على نمودند.(1) اما به علت آن كه موقعيتى براى خود در حكومت على نمى ديدند, كه بدين وسيله بر ديگران برترى داشته باشند, مبارزه منفى و مثبت خويش را عليه حكومت مركزى شروع نمودند.

ابن قتيبه آورده: (طلحه و زبير نزد على آمدند و گفتند: مى دانيد چرا با تو بيعت نموديم؟ امام فرمودند: براى فرمانبرى, همان گونه كه با حكومت هاى قبل بيعت نموديد. گفتند: خير! بلكه از آن جهت بيعت نموديم تا در حكومت شريكت باشيم. امام فرمودند: شما مشاور دركارها و ياور در روزهاى ناتوانى هستيد.) وى مى افزايد: (زبير شك نداشت كه حكومت عراق از آنِ اوست و طلحه هم حكومت يمن را مى خواست. اما چون به طمع و آرزوهاى خويش دست نيافتند, مردم را عليه حكومت على تحريض مى كردند(1).)

طلحه و زبير خواهان امارات كوفه و بصره بودند: مى گفتند: اگر حكومت كوفه و بصره را به ما بدهى هيچ ظلمى به تو نمى كنيم. على فرمودند: من بايد در كارها تأمل كنم.(1)
آن دو از اين سخنان برآشفتند. از اين رو, در سال 36ق. از امام اذن خواستند تا مدينه را به قصد حج عمره ترك نمايند. از سويى عايشه, كه خود را جزو مخالفان حكومت قرار داده بود, با فراريان بنى اميه و فراريان از عمّال عثمان ـ كه خود را به مكه رسانده بودند ـ همسو گرديد و چون مكه مكان امنى محسوب مى شد و از قداست خاصى در نزد مردم برخوردار بود; محلى بود تا آنان در پرتو اين قداست, به جلب افكار عليه حكومت على ـ كه هنوز توده ها آن را لمس نكرده بودند ـ بپردازند. طلحه و زبير چون به مكه رسيدند با عايشه ملاقات كردند و به او گفتند: اگر از ما اطاعت كنى به خونخواهى عثمان مى پردازيم. عايشه گفت: از چه كسى مى بايد انتقام بگيريم؟ گفتند: آنان مردمى شناخته شده اند كه به اطراف على گرد آمدند و از رؤساى اصحابند, همان گونه كه مردم حجاز به گرد شما فراهم شدند. اگر به بصره بيايى و مردم شما را ببينند همگى متوجه ات مى گردند.(1)
آنان بر آن شدند تا نظر ابن عمر را ـ كه بى اجازه على و در موقعيت جنگى مدينه را ترك كرده بود ـ جلب نمايند; زيرا عنوانها براى اين جمعيت مهم به نظر مى رسيد. اما عبدالله گفت: من يكى از مردم مدينه هستم, اگر آنان قيام نمودند من نيز با آنها برمى خيزم و اگر آنها سكوت كردند من نيز سكوت مى كنم.(1))
به هرحال, مخالفان ـ كه به هردليل در مكه گرد آمده بودند ـ قبل از هرچيز به امكانات مالى و تجهيزات جنگى احتياج داشتند, تا قواى نظامى خود را مهياى نبرد نمايند. لذا به رايزنى پرداختند و در اين بين, يعلى بن مُنيه, ـ كه فرماندار عثمان در يمن بود ـ شش صد شتر و شش صد هزار درهم وجه نقد را از بيت المال با خود به مكه آورد و آن را به طلحه و زبير واگذار كرد. عبدالله بن عامر, عامل عثمان در بصره با اموال فراوان از بيت المال, خود را به اصحاب جمل رساند(1).

گزارش مسعودى حاكى است:(وى يك ميليون درهم وجه نقد و يك صد شتر براى مقابله با حكومت حقّ على بن ابى طالب به آنان اهدا نمود.(1))
با فراهم شدن امكانات, عايشه گفت: به پاخيزيد و برضد اين شورشيان چاره اى بينديشيد. گفتند: ما به شام مى رويم و از معاويه كمك مى جوييم. عبدالله بن عامر گفت: به بصره برويم; زيرا من در آن جا صاحب نفوذم و مردم به طلحه هم علاقه مندند. گفتند: خداوند تو را زشت بدارد, نه صلح جويى و نه جنگ آور. پس چرا همچون معاويه بر شهر تسلط نيافتى. در آن صورت ما به كوفه مى رفتيم و همه راه ها را بر اين جماعت مى بستيم؟ بدين سان پس از مشاوره, بر آن شدند كه راه بصره را درپيش گيرند.(1)
منادى عايشه ندا درداد: مادر مؤمنان, طلحه و زبير, آهنگ بصره دارند هركه مى خواهد اسلام را عزت دهد و با منحرفان از دين بجنگد و انتقام خون عثمان را بگيرد و مركب و لوازم جنگ ندارد مركب و لوازم جنگ براى او مهياست. شش صد نفر را بر شش صد شتر سوار كردند كه هزار نفر شدند و همگى از اهالى مكه و مدينه بودند. چون حركت نمودند مردم ديگرى به اينان پيوستند و سه هزار نفر گرديدند.(1)
در اين سفر, ابان و وليد, پسران عثمان نيز آنان را همراهى مى كردند. يكى از اصحاب جمل به عايشه پيشنهاد كرد قبل از ورود در شهر, لازم مى آيد عبدالله بن عامر به رايزنى با بزرگان قوم, ـ كه وى در آنان نفوذ دارد ـ بپردازد. بدين ترتيب, عايشه نامه اى به دست عبدالله بن عامر (فرماندار عثمان) براى احنف بن قيس و مانند او نوشت تا نظر آنان را جلب نمايد.

فرماندار بصره (عثمان بن حنيف) ـ كه از ورود آنها اطلاع حاصل كرده بود ـ عمران بن حصين و ابوالاسود دئلى را پيش عايشه فرستاد تا از نيت آنان باخبر شود. آن دو نزد عايشه آمده و گفتند: ما از جانب فرماندار بصره مأموريت داريم بپرسيم چرا به بصره آمديد؟ عايشه گفت: به خدا سوگند! فردى چون من پنهانى, كارى را انجام نمى دهد. من براى سركوبى شورشيان ولايات و اوباش قبايل ـ كه به شهر و حرم رسول خدا حمله كردند و حادثه پديد آوردند و خون عثمان را به ناحق ريختند ـ قيام نمودم; زيرا مردم نمى توانند از حق دفاع كنند, و من آمدم محنت و دردى را كه مردم گرفتار آنند اعلام و آنچه به صلاح مردم است گوشزد نمايم و براى انجام دادن فرمان خدا و رسولش, كوچك و بزرگ, زن و مرد را برانگيزم.

فرستادگان ابن حنيف نزد طلحه و زبير رفتند و آن دو را نيز فتنه برانگيز يافتند آن گاه پيش عايشه جهت وداع آمدند. عايشه با عمران وداع كرد و به ابوالاسود گفت: بپرهيز, مبادا هوا و هوس تو را به دوزخ بكشاند و اين آيه را خواند: (براى خدا قيام كنيد و به انصاف گواهى دهيد.(1)
فرستادگان عثمان بن حنيف بازگشتند: ابوالاسود قبل از عمران سخن گفت و اين اشعار را خواند: اى پسر حنيف غافلگير شدى و دشمن به سراغت آمد, آماده شو با قوم پيكار كن, چابك و پايدار باش, روياروى شو, زره بپوش و دامن به كمر بزن. فرماندار بصره, (انا لِله وانا اليه راجعون) گفت: به خداى كعبه سوگند ياد كرد كه, جنگ ميان مسلمانان شروع شد. او مردم بصره را دعوت كرد جامه جنگ برتن كنند.

عايشه و همراهان او خود را به (مِربَد)(1) رساندند و همان جا توقف كردند. و گروهى از اهل بصره خيلى زود با اصحاب جمل همسو شدند.

طلحه قبل از هركس به سخنرانى پرداخت و تا جايى كه توانست از درِ عواطف وارد معامله شد. او نخست از فضيلت عثمان و اين كه خون او به ناروا ريخته شد صحبت كرد و از مردم خواست براى خونخواهى عثمان قيام كنند.

مردم دو دسته شدند: گروهى معتقد بودند طلحه راست مى گويد و گروه ديگر مى گفتند: اين دو خيانت و مكر كردند, اينان قبلاً با على بيعت نمودند. آن گاه عايشه به سخن پرداخت و گفت: مردم از كارگزاران عثمان دلگير بودند و نزد ما در مدينه مى آمدند و از عاملان او اخبارى به ما مى دادند. ما سخن پسنديده بدان ها مى گفتيم (البته اين سخن عايشه نمى تواند بر صواب باشد; چراكه او پيوسته دامنه تنشها را عليه عثمان به خصوص در سال 35 قمرى فزونى مى بخشيد). اكنون دقت كرديم و عثمان را بى گناه و پرهيزگار و درست پيمان ديديم اما شورشيان به سراى او هجوم بردند و بى هيچ بهانه اى خونش را حلال كردند. بر شما جز آن روا نيست كه خون عثمان را از قاتلان او بگيريد و احكام قرآن را اجرا كنيد.

در پايان سخنرانى, همراهان عثمان بن حنيف دو دسته شدند: جمعى پنداشتند عايشه بر صواب سخن گفت و دسته اى بر اين باور بودند كه عايشه دروغ مى گويد و نزاع بين دو گروه باسلاح سرد شروع شد. در هر صورت, دو گروه متخاصم بر آن شدند تا ورود على , از هرگونه درگيرى بپرهيزند. اما طلحه وزبير در شبى تاريك و بارانى مردانى را فراهم آوردند و بر فرماندارى حمله بردند و عثمان بن حنيف را دستگير كردند.(1)

/ 163