على مظهر وحدت - تاریخ ولایت در نیم قرن اول نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تاریخ ولایت در نیم قرن اول - نسخه متنی

حسین ذاکر خطیر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

على مظهر وحدت

همچنان كه انتظار مى رفت طلحه و زبير با مساعدت عايشه و جمعى از بنى اميه ـ كه مروان نيز آنان را همراهى مى كرد ـ بلوايى عليه حكومت به راه انداختند. و زمينه اين فتنه را در بصره فراهم كردند و على كه آماده حمله به شام مى شد, خبر حركت اصحاب جمل به بصره را دريافت كرد.

به گزارش نويرى: (على چون خبر را شنيد, فرمود: از جانب كوفه آسوده خاطر شدم. اگر اينان به كوفه هجوم مى بردند سران عرب و خاندان هاى محترم در آن جا مى زيستند, از اين جهت مهم به نظر مى آمد. ابن عباس گفت: اين مسأله كه تو را آسوده خاطر مى سازد, مرا در تشويش مى اندازد, زيرا كوفه جايى است كه در آن, سران عرب ـ كه پيوسته طالب وصول به فرماندهى و امارتند ـ زندگى مى كنند و چون به مقصود نرسند همواره بركسى كه به امارت مى رسد مى شورند و حرمت او را درهم مى ريزند. على فرمودند: ظاهر قضيه همين گونه است.)(1)
مسعودى مى گويد: (على با هفت صد سوار, كه از آن جمله چهارصد نفر از مهاجران و انصار, هفتاد بدرى و اصحاب ديگر بودند, از مدينه حركت كرد و سهل بن حنيف را در مدينه جانشين خويش نمود. على اميد داشت دربين راه از حركت اصحاب جمل جلوگيرى به عمل آورد. و چون به ربذه ـ جايى بين كوفه و مكه در راه عراق ـ رسيد اصحاب جمل گذشته بودند و در همان مكان, جماعتى از اهل مدينه كه خزيمة بن ذوالشهادتين از آن جمله بود به على پيوستند. از طايفه طى نيز سى صد سوار به امام ملحق شدند.

امام محمدبن ابوبكر و محمدبن جعفر را به كوفه گسيل داشت كه از جماعت كوفى ـ كه اكنون ابوموسى اشعرى حاكم آن جا بود ـ تقاضاى يارى نمايند; تا براى فرونشاندن آتش جنگ, او را ياورى كنند: اما حاكم كوفه مردم را ترغيب مى كرد تا درجنگ شركت نورزند. امام توقف ديگرى در ذى قار داشت. اين بار امام حسن و عمار ياسر را به كوفه مأموريت داد تا مردم را به حركت وادارند كه آنان با شش يا هفت هزار و پانصد و شصت نفر بازگشتند.)(1)
به گزارش اسكافى: (چون حسن بن على ^ و عمار ياسر به كوفه گسيل شدند, در تهييج مسلمانان عليه اصحاب جمل كوشيدند و, ابوموسى اشعرى نيز برخلاف آنان سخن مى راند و مى گفت: من از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود: بعد از من فتنه اى پديدار مى شود كه, رونده, خيرش بيش از تلاش كننده و نشسته, خيرش افزون بر رونده است.

آن گاه عمار ياسر به سخن پرداخت, گفت: تنها تو اين سخن را بر زبان جارى مى كنى و ياورى ندارى. بعد به حاضران روكرد و افزود: به خويش بنگريم كه رضايت داديم تا على بن ابى طالب, خليفه, امام, راهنما و تأديب كننده امور جامعه باشد. او خليفه اى شايسته و راهنمايى نيك است; تأديب كننده اى كه نياز به تأديب ندارد, فقيهى كه محتاج به تعليم نيست.

جمعيت چون سخن عمار را شنيدند, از گفته ابوموسى روى گرداندند و خطاب به عمار گفتند: اى ابويقظان, تو در كنار رسول خدا جايگاه خاصى داشتى, تو را به خدا و رسولش سوگند مى دهيم آيا از رسول خدا درباره اين فتنه سخنى شنيدى؟
گفت: شهادت مى دهم كه پيامبر خدا ما را امر كرد با, ناكثين, قاسطين و مارقين از اهل نهروان به جنگ برخيزيم, و به دفعات پيامبر مى فرمود: على مع الحق والحق مع على, لايفترقان حتى يردا على الحوض يوم القيامة.(1))
توجه داريد جامعه مسلمان به هيچ وجه با اهل بيت و خصوصاً با على بن ابى طالب همفكر و همسو نبود; زيرا توده ها در فرهنگ پايدارى كه هويت واقعى آنان را معرفى نمايد, قرارنداشتند. لذا على درپشت دروازه كوفه از مردم يارى مى طلبد, اما آنان, جهت حقانيت نبرد خود, از عمار سندى از گفته هاى پيامبر مى خواهند!
على با تدارك نيرو از ذى قار حركت كرد و در كنار قبيله عبدالقيس فرودآمد كه آنان بدو پيوستند, و از آن جا به مقصد زاويه و بعد به سوى بصره كوچيدند.(1)
به گزارش طبرى: (روز پنج شنبه دهم جمادى الآخر سال 36ق. دو نيرو روياروى هم شدند.(1))
امام نخست از در صلح با آنان سخن گفت: به زبير فرمود: همواره ترا از فرزندان عبدالمطلب حساب مى كرديم تا اين كه پسرت بزرگ شد و ميان ما جدايى افكند.(1)
امام به طلحه و زبير فرمود: (شما قبل از هركس مرا خواستيد و با من بيعت نموديد, اگر با كراهت با من بيعت نموده باشيد, باز به گردنتان حق دارم كه از من اطاعت كنيد و اگر از روى اختيار دست بيعت داديد, به راه حق بر گرديد كه نزديك است. اى زبير, اى تك سوار قريش, اى حوارى رسول خدا, اى طلحه, واى شيخ مهاجرين, من شما را از اين عملتان باز مى دارم قبل از آن كه بدان داخل شويد.)(1)
نيز براى عايشه نوشت: (حق آن بود در بيت رسول خدا مى ماندى. زن را چه به امور جنگ و اصلاح بين مردم و يا پى آن باشد كه خون عثمان را طلب نمايد! وزر عملت فراتر از مطالبه خون عثمان مى باشد.)(1)
گزارش مسعودى حاكى است: (امام فردى پيش آنان فرستاد تا به نام خدا از آنان بخواهد كه از خون ريزى دست بدارند. على مرتضى خطاب بدان ها فرمود: برچه اساس با من سر جنگ داريد؟ او براى صلح, يكى از افراد خود, مسلم را با (قرآنى) به حواشى سپاه جمل فرستاد تا آنان را به جانب آشتى سوق دهد. اما مُسلم كه آنان را به قرآن فرامى خواند مورد اصابت تيرهاى سپاه جمل قرارگرفت و جنازه اش را نزد فرمانده كل آوردند. مادر اين جوان شعرى سرود: پروردگارا مسلم پيش آنها رفت و كتاب خدا را مى خواند و از آنان بيمى نداشت, ولى ريش هاى خود را از خون او رنگ كردند و مادرش ايستاده بود و آنها را مى نگريست.)(1)
على از آن پس,به نيروها آرايش جنگى داد; و همچنان بر آن بود كه فرماندهان از آغاز جنگ و تيراندازى پرهيز نمايند.(1)
در اين اثنا, عبدالله بن بديل از ميمنه,جسد برادر مقتول خود را به نزد امام بياورد و از ميسره جسد مرد ديگرى را ـ كه با تيرهاى شورشيان جان سپرده بود ـ آوردند. امام روبه سوى خدا كرد و گفت: بارالها! شاهد باش. سپس فرمود: بر صبر, خويش را صفا دهيد تا حجت عليه آنان به كمال رسد.(1)
بعد خواهيم ديد كه چه قساوت قلبى بر سپاه عايشه و … حاكم بود كه به هيچ رو حاضر نشدند به خطاهاى خويش اعتراف كنند و آتش جنگ را در آن مقطع حساس با حلم و بردبارى فرونشانند. شايد دليلش آن بود كه سپاه جمل, چون سپاه حكومت مركزى از فرماندهى متمركزى برخوردار نبود و هريك از آنان طالب كسب شهرت بود; و يا عناصر حزب اموى چون مروان و… يا افراد جوانى همچون عبدالله بن زبير بر جنگ اصرار مى ورزيدند.

بر طبق گزارش ابن اعثم: (بر عبدالله بن زبير, فكر جوان و خامى فرمان روايى مى كرد, و در سخن گفتن بى پروا بود و از اين رو, براى تهيج اصحاب جمل على را متهم به قتل عثمان نمود; و به او ناسزا گفت: جمعيت چون چنين يافتند, پنداشتند سخن او درست است. گفتند: ما حرف هايت را شنيديم و از اين پس چيزى را مى گوييم كه پدرت و عايشه مى گويند. در مقابل امام حسن از سوى پدر در جواب ابن زبير فرمود: گفتارت را شنيديم. همه مهاجران و انصار مى دانند كه اين گناه (يعنى قتل عثمان) از دامان پدرت پاك نخواهد شد و طلحه به هنگام هجوم انقلابيون, بر درِ خانه عثمان ايستاده, اما هيچ عكس العملى از خود بروز نداده بود. اما ناسزاگويى ات را اگر بخواهيم, پاسخ مى گوييم; اما اين كار را نمى كنيم.(1))
دينورى آورده است: (على بر آن بود باب صلح را بگشايد و در فتنه ها را ببندد و چون از آشتى مأيوس شد, با آرايش نيروها و آماده ساختن آنان, فرمان داد: احدى حق تيراندازى يا سنگ پرانى به دشمن را ندارد, تا بهانه اى داشته باشند, بلكه بايد حجت عليه آنان تمام شود. امام قبل از شعله ور شدن جنگ به طلحه و زبير گفت: عايشه را به چهار خصلت قسم دهيد تا آنها را تصديق نمايد: آيا مردى از قريش نزديك تر به خدا و رسولش غير من يافت مى شود؟ آيا قبل از همه مردم به اسلام رو نياوردم؟ يا كسى را از قريش جز من سراغ داريد كه با شمشير و تيرهايش از پيامبر آن گونه حمايت كرده باشد؟ آيا كسى را چون من سراغ داريد از خون عثمان برائت جسته باشد؟ و آيا من بيش از اين دو, به عثمان سخن نيك نگفتم؟ طلحه تحمل از كف داد و به درشتى با امام سخن گفت.)(1)
آن گاه عمار ياسر خطاب به سپاه جمل گفت: اى مردم, درباره پيامبر خود به انصاف رفتار نكرده ايد; زن هاى خويش را در پرده نهاده ايد و زن او را در سايه شمشيرها آورده ايد; سپس عمار خود را به محل عايشه ـ كه در شتر زره پوش محافظت مى شد ـ نزديك كرد و بانگ برآورد: مقصودت چيست؟ عايشه پاسخ داد. خون خواهى عثمان ما را بدين سامان كشانده است. عمار بى درنگ گفت: خدا امروز ياغى و مدعى ناحق را بكشد.

آن گاه خطاب به مردم افزود: شما مى دانيد كه كدام يك از ما محرك كشتن عثمان بود; پس به سپاه حق بازگرديد. همان گونه كه انتظار مى رفت, سپاه عايشه به طرف عمار تيراندازى كردند و از آشتى به شدت روگرداندند. وى به نزد على آمد و گفت: اى امير مؤمنان! شما انتظار چه و كه را مى كشيد؟(1)
به هرحال, اينان همچنان به فرصت طلبى خويش ادامه مى دادند. براى آنان تفاوتى نداشت كه چه بر سر اسلام و مسلمانان خواهد آمد و شعاع تخريبى اين تخاصمات چه وسعتى را در برمى گيرد. اينان در عصبيت و شقاق فرومى غلتيدند, ولى على بن ابى طالب در انديشه آينده اسلام و مسلمانان بود و اين كه با هر وسيله ممكن, نگذارد نيروهاى مسلمان ـ كه براى پويايى, تأديب, تعديل و هدايت جامعه بايد به كار روند و حاصل زحمات پيامبر اسلام و ارتباط او با وحى به شمار مى رفت ـ از حركت تكاملى باز ايستند.

بدين سان, على پس از مذاكره اى طولانى و با مأيوس شدن از روند صلح و آغاز جنگ از سوى سپاه جمل, فرمان آغاز جنگ را صادر فرمود.

مسعودى مى گويد: (على به ميان نيروها آمده گفت: اى مردم, وقتى آنان را شكست داديد, زخمى را بى جان نكنيد, اسير را به قتل نرسانيد, فرارى را تعقيب ننماييد, عورت كسى را مكشوف نگردانيد, اعضاى كشته ها را نبريد و پرده عصمتى را ندريد و به اموال آنان تجاوز نكنيد, مگر سلاح و لوازم يا غلام و كنيزى كه در اردوگاهشان باشد كه غير آنها مطابق نص قرآن متعلق به ورثه آنهاست.(1))
ابن اعثم مى گويد: (على بن ابى طالب به نيروهاى خود سفارش كرد: چشمان خود را ببنديد (يعنى توجّهتان به جنگ باشد) و فراوان به ياد خداوند باشيد و كمتر سخن بگوييد, چه تكلم در ميدان جنگ شما را سست مى كند.)(1)
به هرحال, شروع و پايان جنگ جمل يك روز بود.(1)

/ 163