اعتراف معاويه و عمروعاص به حقانيّت على - تاریخ ولایت در نیم قرن اول نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تاریخ ولایت در نیم قرن اول - نسخه متنی

حسین ذاکر خطیر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اعتراف معاويه و عمروعاص به حقانيّت على

ابن اعثم كوفى آورده است: (آن گاه كه على نامه اى به وسيله جريربن عبدالله به معاويه فرستاد, وى را به بيعت و اطاعت دعوت كرد. معاويه از اين پيام صلح آميز على آشفته خاطر شد و پى عمروعاص فرستاد تا او را يارى دهد. چون عمروعاص نزد معاويه آمد, ابن سفيان وى را از تمهيدات على آگاه ساخت. عمرو گفت: با على مخالفت و يا جنگ نكن. معاويه گفت: ما به خاطر قطع رحم و تفرقه و شكافى كه بين امت ايجاد نموده و عصيان پروردگارش و نقض بيعت و قتل خليفه با او سر جنگ داريم. عمرو گفت: على از همه مردم در فضايل برتر است و تو هجرت و سابقه او در اسلام و دامادى و قرابت او با پيامبر را ندارى; و شجاعت او را احدى از عرب ندارد و در نزد خدا و رسولش, داراى حسن جمال است. معاويه گفت: راست گفتى. همين طور است كه مى گويى, اما ما به خاطر خون عثمان او را ملزم مى نماييم كه بپذيرد.

عمرو خنديد و گفت: از اين كه اين سخنان را از شما مى شنوم تعجب مى كنم! چراكه از من و تو مى بايد تقاص اين خون را مطالبه نمود. تو در شرايط سخت به استغاثه او پاسخ مثبت ندادى و تعلل ورزيدى و من با اين كه در جلو چشمانم خانه اش را محاصره نمودند به فلسطين گريختم واز مدد به او دريغ نمودم. و افزود: كسى چون من خدعه گر نمى شود و معاويه گفتار عمرو را تأييد كرد.)(1)
پيشواى صالحان, اكنون كه از روند صلح و اصلاح اهل شام مأيوس شد به گردآورى نيروى بيشتر پرداخت, و چاره كار را در مبارزه با گروه قاسطين ديد.

گزارش مسعودى حاكى است كه: (پس از شش ماه و سيزده روز از نبرد جمل, (نود هزار) نيرو به يارى امام در رويارويى با سپاه شام فراهم شدند. از جنگاوران (بدر) هشتاد و هفت نفر (هفده نفر از مهاجر و هفتاد نفر از انصار ـ كه در صلح حديبيه با پيامبر بودند) شركت جستند و هزار و هشت صد نفر از صحابه او را يارى مى كردند.)(1)
مسعودى مى افزايد: (و معاويه با هشتاد و پنج هزار نيرو ازشام به سوى صفين كوچ كرد. و پيش از ورود امام به منطقه فراخى از دشت (صفين) دست يافت و محل برداشتن آب از فرات را كه در آن حوالى آب ديگرى جز آن نبود ـ در اختيار گرفت و ابوالأعور را با چهل هزار نيرو براى نگهدارى از آن گماشت.)(1)
مسعودى در ادامه مى نويسد: (معاويه را در اين نبرد سهمگين و خشن, عبيدالله بن عمر قاتل هرمزان, وليدبن عُقبه ـ همان كسى كه در حال مستى نماز صبح را با مردم چهار ركعت گزارد ـ وعبدالله بن ابى سرح, برادر رضاعى عثمان و حاكم مصر در زمان وى, عمروعاص طراح و حيله گر عرب و عبدالله بن عامر حاكم فراريى كه با بيت المال مسلمانان به مكه گريخت و … همراهى مى كردند. سپاه عراق همچنان بر صلح پافشارى مى كرد, زيرا معتقد بود كه مى بايد حجت تمام گردد و سپاه دشمن عذرى در پيشگاه خداوند و تاريخ نداشته باشد.

بدين جهت صعصعة بن صوحان را ـ كه مردى فصيح و فهيم در رتق و فتق مسائل سياسى بود ـ به همراه شبث بن ربعى به سوى معاويه فرستاد.

صعصعه خطاب به معاويه گفت: اى معاويه, امير مؤمنان على بن ابى طالب, پيام فرستاد كه: نيروى شما قبل از ما به اين مكان رسيدند و بين آب و ما حايل شدند و اگر ما به آبگاه دست مى يافتيم چنين نمى كرديم, و من كراهت دارم قبل از اتمام حجت جنگ را آغاز نمايم. سپاه تو در جنگ بر ما پيشى گرفتند و ما از جنگ خوددارى كرديم تا بهانه و حجتى نداشته باشيد. اكنون بين آب و مردم حايل گشتى و مانع بهره بردارى آنان از آب شدى. اگر همچنان بر كار خود اصرار ورزى ميان ما و شما شمشير حاكم خواهد شد و هركه غالب گردد از آب بهره گيرد.)(1)
(معاويه با عمرو عاص به مشاوره پرداخت, عمرو گفت: على كسى نيست كه با سپاه خود تشنه بماند, بلكه حمله مى كند و بر محل آب دست مى يابد و تو با غير آن سيراب مى شوى. پس اطراف آب را خالى نما تا هر دو سپاه از آن استفاده نمايند.

امّا وليدبن عقبه گفت: آنان چهل روز از ورود آب به خانه عثمان مانع شدند; پس مانع آنان شو تا لب تشنه جان دهند; آنها را بكشيد كه خدا نابودشان كند؟! عبدالله بن سعد بن ابى سرح, نظر وليد را پسنديد, گفت: آب را از اينان دريغ داريد تا خداوند روز قيامت از ايشان دريغ نمايد كه بلافاصله صعصعه گفت: خداوند در روز قيامت رحمت خويش را از كافر فاسقِ فاجرى چون تو و نظاير تو باز مى دارد.)(1)
مسعودى مى گويد: (على شب از كنار خيمه اى مى گذشت كه شنيد: آيا اين قوم آب فرات را به روى ما مى بندند در صورتى كه على با ما و هدايت با ماست, نماز و روزه با ماست و مناجاتگران نيمه شب از ميان ما هستند؟)(1)
سپاه اسلام به فرمان على با يك يورش برق آسا به محل آب دست يافت و آن گاه به سپاه دشمن اجازه استفاده از آب را صادر فرمود. از آن جا كه على به اسلام دلبستگى بيشترى داشت, فراتر از ديگر مسلمانان نگران آينده اين جنگ و تبعات آن بود; زيرا به خوبى مى دانست كه برادركشى و به كارگيرى نيروى مسلمانان در برابر هم, چه عواقب سوئى رابه دنبال خواهد آورد. پس بر آن شد تا آخرين تيررا در جهت صلح رها كند.

بدين سان سه ميانجى ديگر (ابو عَمرة بشير بن محصن انصارى, سعيدبن قيس همدانى و شبث بن رِبعى) را فراخواند و به آنان فرمود: پيش اين مرد برويد واو را به سوى خداوند و اطاعت و پيوستن به جماعت دعوت كنيد.

گفته شد كه, شعاع ديد امام به سان حاكمان و صاحب نظران معمولى نبود و روند جامعه را در فراسوى خود ـ آن گونه كه بود ـ ارزيابى مى كرد, اما كوته نظران تحمل او را نداشتند و پيوسته بر تفرقه بين امت تأكيد مى ورزيدند. اينان نزد معاويه رفتند. نخست بشير انصارى گفت: اى معاويه! دنيا زوال مى يابد و به سوى آن جهان مى روى و خداى ـ عزوجل ـ از عمل تو حساب مى كشد و تو را مجازات مى كند, تو را به خدا سوگند مى دهم كه جماعت اين امت را به پريشانى و پراكندگى مينداز و موجب خون ريزى يكديگر مشو. معاويه سخن او را قطع كرد و گفت: چرا اين را به سالار و يار خود نمى گويى؟ گفت: سالار من مانند تو نيست, او به واسطه فضيلت و دين و سابقه اى كه در اسلام و خويشاوندى نزديكى كه با رسول خدا دارد از هركسى براى خلافت شايسته تر است.

معاويه گفت: حال چه مى گويى؟ گفت: مى گوييم از خدا بترس و دعوت پسرعموى خود را بپذير كه او تو را به حق فرامى خواند.

معاويه پرسيد: مى گويى خون عثمان را رها كنم؟ سوگند ياد مى كنم كه هرگز چنين نشود.

شبث بن ربعى گفت: اى معاويه, آنچه در پاسخ بشير گفتى فهميدم و به خدا سوگند آنچه را مى خواهى و در جستجوى آن هستى آگاهيم, اهرمى كه بتوانى مردم را با آن گمراه كنى و هوس هاى آنان را به سوى خود جلب نمايى و آنها را مطيع خود گردانى. تو دستاويز مى خواستى و آن اين كه مى گويى پيشوايمان به ستم كشته شد و درپى انتقام هستيد و گروهى سفيه بى سروپا دعوت تو را پذيرفتند, و حال آن كه ما مى دانيم در يارى دادن عثمان تعلل كردى و كشته شدن او را براى رسيدن به همين منزلتى كه اكنون در طلب آن برخاسته اى دوست داشتى.(1)
به هرحال, تلاش بى وقفه على بن ابى طالب و ديگر افراد ميانجى عقيم ماند.

اين مهم است كه دانسته شود: چرا حزب اموى از روند صلح پيروى نمى كرد, و مصمم بود تا كارى كه على نكرده بود (قتل عثمان) به گردن حضرت بيندازد. در صورتى كه مى دانست قاتلان عثمان فرد خاصّى نمى توانست باشد; بلكه او در نتيجه يك انقلاب از پاى درآمد؟
ابوالدّرداء كه به عنوان ميانجى بر آن شد تا از خون ريزى بين مسلمانان جلوگيرى به عمل آورد, نزد معاويه رفت تا او را از اين عمل برحذر دارد. بدو گفت: اى معاويه, چرا با على به جنگ برخواستى؟ به خدا سوگند او در اسلام بر تو پيشى دارد و از تو به امر خلافت شايسته تر مى باشد و نزديك تر به پيامبر خدا است؟ معاويه پاسخ داد: به خاطر خون عثمان, زيرا قاتلان عثمان را پناه داد. اگر آنان را به ما تحويل دهد با او بيعت مى كنيم!
ابـوالدرداء چـون نـزد على رفـت امام فـرمود: اين همه خود را قاتل عثمان مى دانند. آن گاه بيش از بيست هزار جمعيت برخاستند و گفتند: ما قاتل عثمان مى باشيم.(1)
آنچه از نصوص مورخين مى توان دريافت آن است كه به چند دليل, اين رفت و آمدها به صلح نمى انجاميد:

1 ـ على بن ابى طالب چون به حكومت رسيد عمّال عثمان را از حكومت عزل كرد و فرمود: برآنم تا اموال به يغما رفته و ثروت هاى بادآورده را به بيت المال بازگردانم و بايد افراد خطا كارى چون (عبيدالله بن عمر) مجازات گردند و اين براى متجاوزان قابل تحمل و هضم نبود. بنابراين, اينان بر گرد معاويه جمع شدند تا به دست عدالت گرفتار نيايند و از اين رو, قهراً معاويه را در اهدافش يارى مى كردند.

2 ـ نويسنده بر اين عقيده است كه اُمويان هرگز اسلام را از روى ميل باطنى نپذيرفتند. سخنان ابوسفيان بعد از انتخاب عثمان به خلافت و ظلمى كه از اينان بر اسلام و مسلمانان در حكومت عثمان رفته و سرباز زدن آنان از حكومت حقّه على و تمركزشان در شام و رفتار خباثت آميز معاويه گواه ادعاى ماست, بدين سان آنان درصدد برآمدند تا روزى از اسلام كه سخت از آن سيلى خورده بودند و بعد از فتح مكه شخصيّت آنان را درهم شكسته بود انتقام بگيرند حال باوجود هشتاد و پنج هزار نيرو در سايه حكومت شام كه غير از بنى اميه رهبرانى نمى شناختند, فرصتى مناسب به نظر مى رسيد.

3 ـ معاويه و ديگر هواداران وى با علم به اين كه على قاتل عثمان نيست و با اعتراف به تعلل خويش در دفاع از خليفه به هنگام محاصره سراى او و نيز اعتراف به فضيلت و برترى و حقانيّت على , براى به چنگ آوردن قدرت به هر وسيله اى متوسل مى گشتند و هر مكر و نيرنگى را به كار مى بستند تا از حكومت بر مردم كام گيرند. اكنون او بايد از اين فرصت استفاده كرده و انتقام خون برادرش (حنظله) و دايى خود (وليد) و جدش (عُتبه) را كه در غزوه بدر به دست على كشته شده بودند, مى گرفت و حضرت نيز ضمن تقبيح سياست هاى منافقانه معاويه, سياست خود را به دليل جانبدارى از حق مى ستود و مى فرمود: (سوگند به خدا! معاويه از من سياستمدار و زيرك تر نيست, ليكن شيوه او پيمان شكنى و گنهكارى است. اگر نيرنگ و پيمان شكنى نكوهيده و ناخوشايند نبود زيرك تر از من نبود ولى هر پيمان شكنيى گناه و هر گناهى نوعى كفر است. در قيامت براى هر عهد و پيمان شكنى پرچم و نشانه اى است كه به آن شناخته مى شود. به خدا سوگند! من غافلگير نمى شوم تا درباره ام مكر و حيله به كاربرند و در سختى و شدايد ناتوان نمى گردم.)(1)


/ 163