لازم است در اين جا نكته اى را كه چندان نيز مناسب با مسأله مورد بحث نيست متذكر شويم و آن اين كه مى گويند: شدت عدل على عاملى بود كه جمعى از سران و اشراف و دنيا طلب از اطراف ايشان پراكنده شدند و يا در مقابل ايشان جهت به دست آوردن قدرت موضع گرفتند. زيرا او حاضر نمى شد حتى براى برادرش عقيل و فرزندان خود, افزون بر ديگران سهمى در بيت المال قراردهد و يا مى بينيم كه عثمان بن حنيف انصارى را براى شركت در يك ميهمانى توبيخ مى كند و چند تن از فرمانداران او كه از بيت المال سوء استفاده نمودند بازداشت مى نمايد كه پس از آزادى به شام پناهنده مى شوند. آيا مى شود سخن فوق را ملاك پراكنده شدن افراد از گرد على دانست؟ يا عوامل ديگر را مى توان دخيل و مؤثر شمرد؟ به نظر مى رسد آنچه از على در شدت عدالت وى در تقسيم عادلانه بيت المال و يا مجازات متجاوزان مطرح مى باشد نمى تواند فراتر از عدالت رسول خدا باشد; زيرا على فرموده بود: (من برآنم تا سنّت حبيبم (رسول خدا) را در تقسيم بيت المال و بسط عدالت اجرا كنم.)در زمان پيامبر روز به روز دامنه عدالت گسترش مى يافت اما فراقى حاصل نيامد. ولى در زمان امام حق, با كوچك ترين كنش, واكنش نشان داده مى شد؟! بدين سان بايد به دنبال عاملى بگرديم كه مردم را در برابر اجراى قانون الهى ناخرسند مى نمود:1 ـ عامل نخست همان چيزى است كه نام اين نوشتار را به آن اختصاص داديم, و آن جوى بود كه بعد از رحلت پيامبر اذهان را در تشويش خاطر قرارداد و صفوف به هم فشرده مسلمانان را درهم شكست, كه حكومت عثمان و قتل وى بر دامنه آن افزود و در نتيجه, باورهاى مردم به سستى گراييد. و اين واقعيت است كه وقتى فتنه ها افزون گردد و وحدت گسسته شود:باورها تضعيف و اعتمادها سست و پيمان ها شكسته مى شود و هركس خواهان آن است تا قانون را درهم ريزد و يا به نفع خود آن را به جريان اندازد; به عبارت ديگر فتنه ها دشنه هاى تيزى هستند در شب هاى ظلمانى كه ممكن است هر شكمى را هدف قراردهند.2 ـ هنوز روح جاهلى با آنان همدم بود و اسلام و فرهنگ دينى و مفهوم ولايت را به درستى درنيافته بودند. اين را مى توان از موضع گيرى آنان در مقاطع گوناگون ـ كه بخشى از آن گذشت ـ به دست آورد. و اين روند باگذشت زمان, ناهمگونى, فساد در رفتار و اخلاق و خصايل جاهلى را در آنان بارور نمود.3 ـ گرچه عرب به رهبرى پيامبر الهى, دست به انقلاب و اصلاح ساختار جهان اطراف خود زده و با عادات و خصلت هاى مثبت قومى روند انقلاب الهى رسول خدا را تسريع نمود; اما به خصوصيت مردان انقلابى نايل نيامده و بدان معرفت پيدا نكرده بود; چرا كه انقلابيِ مسلمان خصوصياتى به هم پيوسته دارد كه عرب تازه مسلمان بدان دست نيافته بود.بنابراين, آنان به جاى صبر, تحمل مشقات, تعقل در معارف دين و به كارگيرى آن و مقدم داشتن ديگرى برخود ـ كه اين ترجيح غير برخود شعار زهرا % بود كه مى فرمود: (نخست همسايه و آن گاه خانه) جمع نگرى و جمع بودن و محبت به خاندان پيامبر به خودنمايى و مقدم داشتن خويش به جامعه پرداختند; به عبارتى ديگر, مصلحت جمع و خواست آنان, هرگز براى افرادى چون طلحه, زبير, مروان, معاويه, عمروعاص و… مطرح نبود و اين مهم را ـ كه خواسته جامعه و يا همنوع, مقدم برخواسته فرد باشد ـ را مى توان به تمام جوامع بشرى و انقلابها تعميم داد.هر ملتى كه خواهان تعالى و سعادت جامعه خود است بايد از اين قاعده كلى پيروى نمايد. على در انقلاب خود با يك ملت رشد يافته و عميق ـ كه مصلحت عمومى را بر خويش ترجيح دهد ـ كمتر روبه رو شد. گفتگوى عمروبن حمق با على اين مطلب را به ما مى فهماند. از اين رو, نبود چنين كسانى در حكومت على زمينه مناسب را براى مردان دنيا طلبى چون معاويه و امثال او فراهم مى آورد, تا به خواسته هاى نامشروع خود دست يابند.