مسأله جانشينى در متون اسلامى
درمسأله جانشينى بعد از پيامبر شيعيان و سنيان ديدگاه هاى مختلفى را عرضه داشته اند: (سنيان برآنند كه, پيامبر عالماً و عامداً مسأله جانشينى را بازگذاشت! و آن را برعهده امت قرارداد كه تعيين كند چه كسى صالح تر و سزاوارتر براى جانشينى او و ادامه رهبرى اوست; بسيارى از سنيان اعتبار واقعه و حديث غدير را انكار نمى كنند ولى در معنايى كه شيعه به آن مى دهد و نتيجه اى كه از آن مى گيرد, خاصه در فهم مراد از (مولى) در بيان پيامبر , چون و چرا دارند, سنيان به جاى اين, قائل به حق جامعه اسلامى در انتخاب جانشين پيامبر و رهبرى سياسى هستند نه به انحصارى از پيش تعيين شده براى فردى. در مقابل شيعيان برآنند كه مسأله رهبرى, حياتى تر از آن است كه به رأى و نظر افراد عادى ـ كه ممكن است شخص ناصالحى را براى اين مقام برگزينند ـ واگذار شود و اين با هدف الهى از تنزيل كتاب و ارسال پيامبر تعارض دارد.)(1)بدين ترتيب, تشيع رهبرى را صرفاً در بُعد حكومتى محدود نمى كند, بلكه با ديد وسيع ترى بر اين باور است كه: (امامان, در تبليغ احكام جانشينان انبيا هستند و برپا دارنده حدود الهى و حافظ شرايع و تربيت كننده بشرند.(1))
رسول خدا در مقاطع گوناگون به امامان بعد از خود اشاراتى داشته است كه به بخشى از آنها اشاره مى كنيم:1 ـ يعقوبى نقل مى كند: (رسول خدا در آخرين سفر حج ـ كه به حجة الوداع معروف است ـ مسائلى را كه براى تحكيم مبانى ارزشى اسلام بود به مسلمانان گوشزد كرد و هر جمله اى را كه بيان مى داشت از حاضرين تأييد مى گرفت. در پايان يادآور شد: اى مسلمانان, براى آن كه بعد از من به كفر برنگرديد و بعضى برده ديگرى نشود; دو چيز در ميان شما به وديعت مى گذارم كه اگر بدان چنگ زنيد, هرگز گمراه نخواهيد شد: يكى كتاب خداست و ديگر, عترت و اهل بيتم. آن گاه از جمعيت پرسيد: آيا سخنان من به شما رسيد؟ حاضران گفتند: آرى. حضرت فرمود: خدايا! تو شاهد باش. آن گاه افزود: شما مسؤوليد به غايبان برسانيد(1).)2 ـ همو مى گويد: (پيامبر در نزديكى جحفه ـ كه آن را غدير خم نيز نامند ـ در هجدهم ذو الحجه ايستاد و خطبه اى ايراد كرد, دست على بن ابى طالب را گرفت و فرمود: آيا من به شما از جانتان اولى نيستم؟
جمعيت پاسخ دادند: آرى, يا رسول الله. آن گاه فرمود: "من كنت مولاه فعلى مولاه. اللهم وال مِن والاه وعاد من عاداهُ; هر كه من مولا و ولى اويم, پس على مولا و وليّ اوست. خدايا دوست بدار هركه على را دوست مى دارد و دشمن بدار هركه على را دشمن مى دارد.")(1)
حضرت جهت تقويت سخنان خويش و تبيين درست موضوع به آنان فرمود: (اى مردم! من در مرگ بر شما پيشى خواهم گرفت و شما در حوض كوثر بر من وارد خواهيد شد و من از شما در مورد ثقلين (قرآن و عترت) پرسش خواهم نمود; پس بنگريد كه چگونه با آن دو برخورد خواهيد نمود؟ پرسيدند: اى رسول خدا, منظور از ثقلين كدام است؟ فرمود: يكى ثقل اكبر, كتاب خداست كه يك طرف به دست خداوند و طرف ديگر آن به دست شماست. پس بدان تمسك جوييد و گمراه نشويد و تغييرى در آن ندهيد و ديگر ثقل اصغر, عترت و اهل بيتم هستند.)(1)
مرحوم اربلى مى افزايد: (پيامبر مى فرمود: آنان را نكشيد و با كينه و قهر با ايشان رفتار نكنيد كه من از خداوند خواسته ام تا آنان را در كنار حوض بر من وارد كند و خواسته ام را به من عطا فرمود. هركه با آنان دشمنى كند با من دشمنى كرده است و فرو گذارنده ايشان, فروگذارنده من و دوست آنها دوست من و دشمن آنها دشمن من خواهد بود.)(1)
3 ـ بلاذرى در انساب الاشراف با سند خود از زيدبن ارقم روايت مى كند: (ما در حجة الوداع با رسول خدا بوديم كه در غدير خم فرمود: اى مردم, خداوند مولاى من است و من مولاى هر مؤمنى, وانا تاركٌ فيكم ما إن تمسكتم به لن تضلّوا, كتاب الله وعترتى اهل بيتى فإنهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض. ثم اخذ بيد على فقال: من كنت وليه فهذا وليّه. اللهم وال من والاه وعاد من عاداهُ; من دو چيز در ميان شما مى نهم اگر بدان چنگ زنيد هرگز گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا و عترت و اهل بيتم, كه آن دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا در حوض كوثر بر من وارد شوند. آن گاه دست على را گرفت و افزود: هركه من وليّ اويم اين (على) وليّ اوست. خدايا, دوست بدار هركه على را دوست مى دارد و دشمن بدار هركه على را دشمن مى دارد.)(1)
4 ـ عمروبن ميمون مى گويد: (ما نزد ابن عباس بوديم كه مى گفت: اف بر اين مردم كه مردى را رها كردند كه رسول خدا درباره اش فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه و قال له: من كنت وليه فعلى وليه; هركه من مولاى اويم پس على مولاى اوست و هركس من وليّ او هستم پس على ولى اوست.)(1)
5 ـ براء بن عازب مى گويد: (ما در حجة الوداع با پيامبر بوديم كه در غدير خم زير دو درخت دست على بن ابى طالب را گرفت و فرمود: ايها الناس, أَلستُ أولى بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا: بلى. قال: أليس ازواجى أمهاتكم؟ قالوا: بلى يا رسول الله. فقال: هذا (على) وليّ من أنا مولاه. اللهم وال من والاه وعاد من عاداهُ; آيا من از شما به خودتان سزاوارتر نيستم؟همگى جواب مثبت دادند. افزود: آيا همسرانم مادرانتان نيستند؟ گفتند: آرى. آن گاه فرمود: اين على ولى هركسى است كه من مولاى اويم. خدايا, دوست بدار كسى را كه على را دوست مى دارد و دشمن بدار هركس كه على را دشمن مى دارد.)(1) اين روايت از ابوهريره نيز نقل شده است.6 ـ مرحوم طبرسى در احتجاج آورده است كه على به اهل شورا فرمود: (شما را به خدا آيا كسى در ميان شما هست كه رسول خدا وى را در روز غدير به جاى خويش نصب كرده و گفته باشد: من كنت مولاه فعلى مولاه. اللهم وال من والاه وعاد من عادا. اهل شورا گفتند: نه به خدا.(1)
7 ـ سيوطى آورده است: (پيامبر در غدير خم در مورد على فرمود: (من كنت مولاه فعلى مولاه. اللهم وال من والاه وعاد من عاداه.)(1)
8 ـ نويرى نقل مى كند: (بُريده, ابوهريره, جابر, براء بن عازب و زيد بن ارقم هريك از رسول خدا روايت كردند كه فرمود: هركه من مولاى اويم على مولاى اوست.)(1)
نقل ديگر نيز حاكى است كه فرمود: (خدايا! دوست بدار هركه على را دوست مى دارد و دشمن بدار آن كه على را دشمن مى دارد.)(1)
9 ـ ترمذى روايت كرد كه رسول خدا فرمود: (عَليّ مِنى واَنا مِن عَلى ولا§يُؤدّى عنى إلا أنا أو على;(1) على از من است و من از على. حق مرا جز من يا على ادا نمى كند.)10 ـ ابن عباس از رسول خدا روايت نمود كه او به على فرمود: (أنت ولى كُلِّ مؤمنٍ;(1) تو وليّ هر مومنى هستى.)(1)
11 ـ به دنبال نزول آيه (اليوم اكملتُ لكم دينكم واتممتُ…(1)), رسول خدا تكبير گفتند و فرمودند: (تمام نبوّتى و تمام دين الله ولايةُ عليٍّ بعدى.)و در نقلى كه بعضى از سنيان چون حموينى نيز آورده اند, آمده: ابوبكر و عمر از جا برخاسته و از رسول خدا پرسيدند: آيا اين ولايت, مخصوص على است؟ فرمود: مخصوص على و اوصياى من تا روز قيامت است. پرسيدند: اوصياى شما چه كسانى هستند؟ فرمود:(عليُّ أخى و وزيرى و وارثى و وصيّى وخليفتى فى أمتى و وليّ كل مؤمن من بعدى, ثمّ ابنى الحسن, ثم ابنى الحسين ثم تسعةُ من وُلد ابنى الحسين واحداً بعد واحد, القرآن معهم وهم مع القرآن, لايُفارقونَهُ ولايفارقهم حتى يردوا عليّ الحوض;(1) على برادر, وزير, وارث, وصى و خليفه من در ميان امت و وليّ هر مومنى بعد از من است. پس از او فرزندش حسن و بعد حسين و نُه نفر از فرزندان حسين, كه يكى بعد از ديگرى خواهند آمد. قرآن با آنهاست و آنان نيز با قرآنند; بين آنها جدايى به وجود نمى آيد تا در حوض كوثر بر من وارد شوند.)12 ـ در نص ديگر آمده: (هنگامى كه آيه: ياايها الذين آمنوا اطيعوا الله واطيعوا الرّسول واولى الامر منكم(1) نازل شد, جابربن عبدالله انصارى از پيامبر پرسيد: اين (اولوالامر) كه اطاعتشان در كنار اطاعت خدا و رسول است چه كسانى هستند؟ فرمود:هُم خلفائى يا جابر وأئمّةُ المسلمين مِن بَعدى. اَوّلُهم عليُّ بن ابى طالب, ثم الحسن, ثم الحسين, ثم عليُّ بن الحسين, ثم محمد بن عليّ المعروف فى التوراة بالباقر سَـتُدرِكُهُ يا جابر, فاذا اَلقيتَهُ فَأقراهُ منّى السلامَ ثم الصادق جعفربن محمّد ثم موسى بن جعفر, ثم عليُّ بن موسى, ثم محمدبن على, ثمّ على بن محمد, ثم الحسن بن عليُّ, ثم سَمّيى وكُنّيى حجّةُ الله فى اَرضِه وبقيَّةُ فى عباده ابنى الحسن بن على; اى جابر, آنان خلفاى من و ائمه و پيشواى مسلمانان بعد از من هستند. پيشواى نخست على بن ابى طالب است, آن گاه حسن, بعد حسين سپس على بن الحسين و بعد محمدبن على و در تورات معروف به باقر است. اى جابر, تو او را ملاقات خواهى نمود, وقتى او را ملاقات كردى سلام مرا به او برسان سپس صادق جعفربن محمد و ….)(1)
بنابه پيش گويى پيامبر جابر زنده ماند و امام باقر را زيارت كرد و بعد از دنيا رخت بربست. غير از اين احاديث ما نصوص فراوانى داريم كه پيامبر اولاً: ائمه بعد از خود را به دوازده نفر منحصر كرده و ثانياً: اين را منحصر به طايفه قريش كرده است, كه به تعدادى از آن اشاره مى شود.13 ـ جابربن سمرة گفت: (سمعتُ النبى يقول: يكون من بعدى اثناعشر اميراً. فقال: كلمة لم أسمعها فقال لى أبى: أنّه قال: كلّهم من قريش;(1) من از پيامبر شنيدم كه فرمود: بعد از من دوازده امير خواهند بود. بعد افزود: پيامبر سخنى فرمودند كه من نشنيدم, اما پدرم كه با من بود گفت: فرمودند: همه آن رهبران از قريش مى باشند.)14 ـ جابربن سَمَرة روايت كرد: (سَمعتُ رسول الله يقول:لا§يزالُ هذا الدين عزيزاً اِلى اثنى عشر خليفةً فَكَبَّر الناسُ وضَجّوا ثم قال: كَلمةً خَفَيتَ, قُلتُ لابى: يا اَبَه ما قال؟ قال: كُلّهم مِن قُريش;(1) از پيامبر شنيدم كه فرمود: اين دين پيوسته تا دوره دوازده خليفه, عزيز خواهد بود, ناگهان مردم تكبير گفتند و هياهو كردند. آن گاه پيامبر سخن ديگر گفت. از پدرم پرسيدم چه فرمود؟ گفت: مى گويد: همگى از قريش هستند.)15 ـ ابن مسعود روايت كرد: (اِنّه سُئِلَ كم يَملُكُ هَذه الاُمّةُ من خليفة؟ فقال: سَألنا§ عَنها§ رسول, فقال: إثنا§عشر كعدّة نُقباء بنى اِسرائيل.)(1)
16 ـ جابربن سمره روايت كرد: (إنطلقتُ الى رسول الله ومعى أبى يقول: لايزالُ هذا الدينُ مَنيعاً الى اثنى عشر خليفه;(1) اين دين به دوازده خليفه گرامى و بلند خواهد بود.)17 ـ (ان هذا الامر [الاسلام] لاينقضى حتى يمضى فيهم إثناعشر.)(1)
18 ـ (لايزالُ الاسلام عزيزاً.)(1)
19 ـ (لايزال اَمرُ اُمتى صالحاً.)(1)
مردمى كه در سقيفه جمع شده بودند از كلمه (قريش) به نفع خويش بهره بردارى كردند و على نيز در زمان خلافت ظاهرى خويش آن را براى مردم توضيح داد و فرمود: (أين الذين زَعَمُوا الرّاسِخون فى العِلم دُونَنا, كذبا§ وبَغياً عَلَينا§, أَن رَفَعنا§ اللّهُ ووَضَعَهُم, وَأَعطانا§ وحَرَمهم, وَأَدخَلَنا§ وَأخرَجَهُم بنا§ يُستَعطى الهُدي§; وَيُستَجلي§ العمى. إِنَّ الأَئمَّةَ مِن قُريشٍ غُرِسُوا فى هذا البطنِ من بنى هاشم; لاتَصلُحْ عَلَي§ سِواهُم, وَلا§تَصلُحُ الوُلا§ةُ مِن غيرهم.)(1)
در اين جا پيش از ترجمه سخنان على بايد توجه داشت كه آن حضرت براى توضيح كلمه قريش و حصر آن در طايفه بنى هاشم و اين كه غير ما صلاحيت رهبرى و جانشينى ندارد, با دو مقدمه بسيار عميق سخن خويش را شروع مى كند: (كجايند آنان كه ادعا مى كردند راسخان در علمند نه ما;(1) و اين ادعا را از طريق دروغ و ستم بر ما, عنوان مى كردند. (كجايند تا ببينند) كه خداوند ما را برترى داد و آنان را پَست و خوار ساخت, به ما عطا كرد و آنها را محروم ساخت; ما را در حريم نعمت خويش داخل و آنان را خارج نموده است. به وسيله ما در خواست هدايت مى شود و از منبع وجود ما نابينايان خواستار روشنايى مى گردند.امامان و پيشوايان از قريش هستند و درخت وجودشان در سرزمين وجود اين تيره از بنى هاشم غرس شده, اين مقام در خور ديگران نيست و رهبران ديگر, شايستگى اين مقام را ندارند.)(1)
ابن ابى الحديد در برابر اين سخن بى پرده امام ـ كه امامت و رهبرى را در غير بنى هاشم نفى مى نمايد ـ مى گويد: (با اين كه اين سخن امام على با مذهب معتزله ـ چه قدما و چه متأخرين ـ سازگار نيست و پاسخ گويى به اين سؤال مشكل مى نمايد, در عين حال اگر صحيح باشد كه على اين سخنان را فرموده است, من هم گفته على را قبول دارم; چراكه برايم ثابت شده كه پيامبر درباره على فرموده است: على باحق است; به هرجا على بگردد, حق با او مى گردد.)از احاديثى كه از پيامبر درباره تعداد ائمه و توضيحى كه از على ذكر شد نتيجه مى گيريم كه, اين سخنان مبيّن شخصيت خلفايى است كه عزت اسلام, صلاح و رستگارى امت, به آنان منتهى مى شود. چنين خلفايى با اين خصوصيات جز برامامان دوازده گانه مذهب اثناعشرى, قابل تطبيق نيست.