آن گاه كه روند صلح به بن بست رسيده بود, جنگ ميان دو سپاه آغاز شد; كار چنان بود كه از هر طرف سردارى براى پيكار بيرون مى رفت.عمار ياسر چون براى جنگ بيرون شد, عمروعاص را طلب كرد و به او گفت: اصحاب جمل بى دليل با اميرمؤمنان به جنگ برخاستند و خداوند آنان را مجازات فرمود.عمروعاص ضمن تأييد گفت: اصحاب جمل همان گونه كه گفتى بى دليل شوريدند! اما معاويه براى طلب خون عثمان درتلاش است.عمار گفت: خداوند را حمد مى گويم كه: دين و قرآن و عبادالرحمان و وصيّ نبيّ با ماست; اما تو و فرمانده ات چنين شاخصه اى نداريد و خداوند شما را از گمراهان قرار داده است. و پيامبر مرا امر فرمود كه با ناكثين (اصحاب جمل) قتال نمايم كه كردم و مرا امر كرد كه با قاسطين (معاويه و عمال او) نبرد كنم و آنان شما هستيد, و اما جنگ مارقين (خوارج), نمى دانم آيا آنان را درك مى كنم يا خير؟ اى ابتر, آيا تو نمى دانى كه پيامبر در مورد على فرمود: (من كنت مولاه فعليّ مولاه, اللهم! وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله). پس مولاى ما, خدا و رسولش و على مرتضى است اما شما مولى نداريد.(1)