متن پيمان نامه مقدماتى - تاریخ ولایت در نیم قرن اول نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تاریخ ولایت در نیم قرن اول - نسخه متنی

حسین ذاکر خطیر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

متن پيمان نامه مقدماتى

متن صلح نامه كه در ماه صفر37ق. نوشته شد چنين است:

بسم الله الرحمن الرحيم; اين است آنچه على بن ابى طالب و معاوية بن ابى سفيان بر آن توافق كردند. على از جانب مردم عراق و عده اى از مؤمنان و مسلمانان كه از ايشان پيروى مى نمايند و معاويه از جانب مردم شام و كسانى از مسلمانان و مؤمنان كه از وى پيروى مى كنند اين را پذيرفته اند كه, ما به فرمان خدا گردن مى نهيم و در اختلافى كه داريم كتاب خدا از آغاز تا پايان آن هر حكمى كند مى پذيريم; آنچه را اين كتاب بخواهد احيا گردد, زنده نگاه مى داريم و آنچه را بخواهد تا نابود گردد, مى ميرانيم. آنچه را دو داور در كتاب خدا يافتند پيروى مى كنيم و آنچه را در آن اختلاف است و نصى برآن از كتاب خدا نيافتند بر سنّت عادل جامعه ـ كه مايه پراكندگى نباشد ـ داورى خواهند كرد. از دو داور (عبدالله بن قيس)(1) و (عمروعاص) پيمان خدايى گرفتيم كه آنچه را در كتاب خدا نصى بر آن يافتند همان گونه داورى كنند و هرچه را در كتاب خدا نيافتند براساس سنّت جامعه ـ كه پراكندگى نياورد ـ داورى نمايند.

اين دو داور از على و معاويه و از هر دو لشكر و از كسانى كه بر آنان فرماندهى دارند, پيمان خدايى گرفتند كه آنچه داورى شود بپذيرند; و دو داور براى خود از مردم پيمان گرفتند كه در جان و خانواده و مالشان ايمن باشند ومردم در آنچه آنان بر على و معاويه و دو گروه مؤمنان و مسلمانان حكم كنند يار ايشان باشند. بر عبدالله بن قيس و عمروبن عاص پيمان خدايى است كه كار امت را اصلاح كنند و آنان را به جنگ و پراكندگى نكشانند. مدت اين داورى تا ماه رمضان است.

ابن اعثم مدت آن را يك سال تمام ذكر نموده است.(1)
اگر هريك از حكمين جان سپردند طرف او بايد فرد ديگرى را معرفى نمايد. و مدت انقضاى عهدنامه تا ماه رمضان است و اگر دو حكم بر اساس مفاد قرآن و سنّت حكم نكردند, بر دو سپاه است كه مانند اول, سرنوشت خود را در جنگ بر مبناى عهد و پيمان الهى تعيين نمايند و در آن صورت كه برخلاف كتاب خدا و سنت, حكمى از دو داور صادر شود, دو سپاه به اتفاق هم عليه مفاد آن خواهند بود.

اين صلح نامه را از سوى على : حسنين ^; عبدالله بن عباس, عبدالله بن جعفر, اشعث بن قيس, اشتر, سعيد بن قيس, حصين, طفيل و…, و از جانب سپاه شام: حبيب بن مَسلَمَه فهرى, ابوالأعورسلمى وبُسربن أرطاة قُريشى ومعاوية بن خُديج كندى و… امضا كردند.(1)
على بن ابى طالب با معاويه اتفاق نمودند تا روز موعد در مكانى بين عراق و شام به نام (دَومة الجندل) ـ كه منطقه اى بى طرف بود و كسى را بر ديگرى برترى حاصل نمى شد ـ دو داور اجتماع نمايند و تصميم نهايى را اعلام بدارند. از سوى امام ابوموسى اشعرى با چهارصد تن نيروى نظامى به فرماندهى شريح بن هانى با مصاحبت عبدالله بن عباس ـ به عنوان امام جماعت ـ به محل مذاكره رهسپار شدند و از جانب معاويه عمروعاص آتش افروز جنگ و مشاور مخصوص وى با مساعدت ابوالأعورسلمى با همان تعداد نيرو به منطقه دَومة الجندل وارد شدند.

شگفت آور آن كه چون رسولى از سوى على به ابن عباس فرستاده مى شد, نيروهاى خودى اصرار داشتند تا از محتواى نامه با اطلاع شوند. و در مقابل چون پيكى از سوى معاويه گسيل مى شد, كسى درصدد آن نبود تا از پيك و نامه اطلاعى حاصل كند و ابن عباس آنان را به اين عمل نامعقول سرزنش مى كرد كه چرا اين گونه, بد بين هستند و اسرار را آشكار مى كنند. امّا به موازات آن, در اردوگاه دشمن هيچ خبرى حاكى از بدبينى و تفرقه به چشم نمى خورد.

معاويه كه با وجود ابوموسى اشعرى ـ كه مردى ابله و سست عنصر و بى شعور در مسائل سياسى و بازتاب هاى آن بود و از سويى كم عمق در اعتقاد و باورهاى دينى محسوب مى شد ـ آينده كار را به نفع خويش برآورد مى كرد, نامه هايى به عبدالله بن عمر, عبدالله بن زبير, ابى جهم بن حذيفه و عبدالرحمن بن عبد يغوث, بدين مضمون ارسال داشت:

(روند جنگ و سرانجام فعلى آن را يافته ايد, اكنون آن دو مرد [عبدالله بن قيس, عمروعاص] در دَومة الجندل در حال مذاكره مى باشند, اينك كه شما به نفع يكى از دو جانب داخل جنگ نشديد و از آن كناره گرفتيد, بر روند مذاكره نظارت نماييد و شاهد آن باشيد; و چون نوشته او دريافت شد آنان بلافاصله خود را به محل مذاكره رساندند. سعدبن ابى وقاص و مغيرة بن شعبه هم حضور يافتند.

عمروعاص از عبدالله بن عمر پرسيد: چرا از جنگ فارغ شدى؟
گفت: اينان كه جنگ را برافروختند شرار الناس بودند, حق را نشناختند و باطل را انكار نكردند.(1)
گاهى تاريخ شگفتى ها از خود به جاى مى گذارد! چگونه ممكن است, مردمى در عصر قرآن زندگى كنند و هنوز آهنگ وحى صداى دلنشين خود را در گوش ها بنوازد, اما آنان را از آن بهره اى نباشد و از حق دفاع نكنند؟
شبهه آنان آن بود كه چون نصّى در مبارزه با اهل نماز به ما نرسيده بود, از جنگ بازمانديم;! و حال آن كه قرآن كريم بى پرده با مسلمانان در اين زمينه سخن مى گويد: (وَاِن طا§ئِفَتا§نِ مِنَ المُؤمِنينَ اقتَتَلوا فَأَصلِحُوا بَينَهُما§ فَإن بَغَت إحدايهُما علَى الاُخري§ فَقا§تِلُوا الَّتى تَبغى حَتّي§ تَفىءَ اِلي§ اَمرِاللّه فَإن فآئَت فَاَصلِحُوا بَينَهُما§ بِالعَدل وَأَقسِطوا§ اِنَّ اللّه يُحِبُّ المُقسِطين * اِنَّما§ المُؤمِنُونَ اِخوَة فَاَصلِحُوا بَينَ اَخَويكُم وَاتَّقُوا اللّه لَعَلَّكُم تُرحَمُون;(1) اگر دو گروه از مؤمنان با يكديگر به جنگ برخاستند ميان آنان آشتى دهيد و اگر يكى از آنان بر ديگرى ستم مى كند با ستمگر بجنگيد تا به فرمان خدا گردن نهد. اگر گردن نهاد به عدل و داد ميان آنان صلح برقرار كنيد كه خداوند دادگستران را دوست مى دارد. مؤمنان برادر يكديگرند پس ميان برادران خود را اصلاح كنيد و از خدا بترسيد شايد مورد رحمت واقع شويد.)

شرم آور است كه (ابن عمر) احاديث رسول خدا را درباره شخصيت و موقعيت حضرت على كه مى فرمود: (على مع الحق والحق مع على و… على مع القرآن والقران مع على و…; على باحق و حق با على است … على با قرآن و قرآن با على است) ناديده بگيرد و آن گاه پندار خويش را به مسلمانان نسبت دهد و همه را يك كاسه, اشرار بخواند! اين نصّ تاريخى, سطحى بودن و سبك سرى او را مى رساند نه شرارت مسلمانان را. قطعاً كسانى كه با على بودند و در كنار او شمشير مى زدند بر حق بودند و مقابل او ناحق و بر باطل.

/ 163