خوارج, شمشيرامويان
چون نتيجه مذاكرات حكمين و حيله عمروعاص اعلام شد خوارج يكديگر را ملاقات كردند و بزرگان و متنفذان آنان به گرد (عبدالله بن وهب راسبى) جمع شدند و به مشاوره پرداختند. آن گاه عبدالله بن وهب راسبى پس از حمد و ثناى خداوند گفت: اى برادران بدانيد كه متاع دنيا ناچيز و جدايى از آن نزديك است; پس با ما عليه كسانى كه اين حكميت را منكرند به پاخيزند, همانا حكم و حكميت جز از آنِ خدا نيست و خداوند با كسانى است كه تقوا پيشه كنند و احسان نمايند.(1)سپس حمزة بن يَسّار گفت: اى مردم, رأى صواب و راه حق همان است كه گفتيد: اما روش مناسب در اين باب آن است كه نخست كسى را به عنوان فرمانده برگزيند, چراكه شما ناچار بايد قائد و رئيس و پرچمى به عنوان تكيه گاه داشته باشيد تا بر گرد آن گرد آييد.از اين رو بر آن شدند تا فرماندهى كلّ را به كسى بسپارند, و نخست يزيدبن حُصين ـ كه از عبّاد آنان بود ـ و ابن ابى اُوفى عبسى را پيشنهاد كردند كه آن دو جواب رد دادند, سپس به عبدالله بن وهب راسبى عرضه كردند و او پذيرفت و چنين گفت: من اين مسؤوليّت را قبول مى كنم نه براى دنيا, و براى فرار از مرگ نيز از آن شانه خالى نمى كنم, بلكه به خاطر اَجرِ عظيمى كه در آن مى يابم آن را مى پذيرم و آن گاه دست خود را پيش آورد تا ديگر خوارج با او بيعت كردند.(1)
آن گاه در خانه شريح بن ابى اُوفى عبسِيّ جمع شدند. عبدالله بن وهب راسبى گفت: همگى باهم به شهر برويم تا بتوانيم حكم خدا را انجام دهيم كه به هرحال بر حقيد.شريح گفت: به مداين مى رويم, مردم آن شهر را بيرون مى رانيم و دروازه ها را مى بنديم و برادران خود را از بصره فرا مى خوانيم.زيد بن حُصين گفت: به صورت جماعت بيرون نشويد بلكه يكى يكى يا دو تا دو تا و پنهانى برويد و در مداين كسانى هستند تا در مقابل شما قرارگيرند, پس به نزديك پل نهروان اقامت كنيد و اهل بصره را به جمع خويش فراخوانيد.اين نظريه مورد قبول قرارگرفت و خوارج در نهروان اقامت كردند و براى اهل بصره نامه نوشتند ومقصود خود را بيان نمودند و آنها را تحريض كردند كه به ايشان بپيوندند.چون خوارج كوفه تصميم به خروج از شهر گرفتند, شب و روز جمعه را به عبادت پرداختند و روز شنبه بيرون شدند. شريح بن ابى أَوفى به وقت خروج از كوفه اين آيه را مى خواند: فَخَرجَ مِنها§ خائفاً يَتَرَقَّبُ قال رَبِّ نَجِّنِى مِنَ القَومِ الظّالِمين وَلَما§ تَوَجَّه تِلقا§ءَ مَدين قال عَسي§ رَبِّى أَن يَهدينى سَوَاءَ السبيل;(1) از آن شهر ترسان و نگران بيرون شد و گفت: پروردگارا! مرا از گروه ستمگران نجات بخش و چون رو به سوى مَدين كرد, گفت: شايد خدايم مرا به راه راست رهنمون فرمايد.(1)