تاریخ ولایت در نیم قرن اول نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تاریخ ولایت در نیم قرن اول - نسخه متنی

حسین ذاکر خطیر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فصل دوم
ولايت در آغاز راه

در شكل گيرى شخصيّت انسان ها, دو عامل وراثت و محيط نقش فراوانى دارد و در تعريف شخصيّت گفته اند: (شخصيت مجموعه صفات طبيعى و اكتسابى ويژه هر فرد است كه مسير او را در ميدان زندگى و روابط عمومى و سازش هاى اجتماعى تعيين مى كند.(1))
از اين رو, اگر اين دو عامل به گونه اى مثبت در فردى باشد وى را از ديگران ممتاز مى گرداند و على نيز چنين بود. آن حضرت روز جمعه سيزدهم رجب سال سى ام عام الفيل (ده سال پيش از بعثت) در خانه خدا, از پدرى به نام عمران و مادرى به نام فاطمه بنت اسد ديده به جهان گشود(1). على شش سال با پدر و مادر زيست آن گاه به جهتى كه ذكر مى كنيم به درخواست پيامبر در دامان پرمهر آن حضرت پرورش يافت.

براساس گزارش هاى تاريخى, ابوطالب مردى عيال وار بود و به راحتى نمى توانست مخارج خانواده را تأمين كند. رسول خدا از اين كه مى ديد عمويش به سختى زندگى مى نمايد براى كاستن مشكل ابوطالب به دو عموى ديگرش, حمزه و عباس پيشنهادى كرد. از اين رو, نزد ابوطالب آمدند و نيت خويش را بازگفتند. ابوطالب از نيّت آنان استقبال نمود. پس مقرر شد حمزه, جعفربن ابى طالب و عباس, طالب بن ابى طالب و حضرت محمد على بن ابى طالب را برگزيند. آن گاه فرمود: من كسى را اختيار نمودم كه خداوند او را براى شما اختيار نموده است. على در آن هنگام شش سال بيشتر نداشت(1).)

به گزارش مسعودى وقتى على به سراى حضرت محمد درآمد (در تمام كارها از حضرت محمد پيروى مى كرد و بر همين منوال باقى بود تا بالغ شد. خداوند هدايتش كرد و چون پيامبران به او توفيق عصمت داد; آنان مجبور به انجام عبادت نبودند, بلكه از روى رضا و اختيار, فرمانبردارى پروردگار و دورى از گناهان را برگزيدند.)(1)
ابن ابى الحديد مى گويد: (على به دست رسول خدا اسلام را پذيرفت قبل از آن كه عقيده اى داشته باشد و عقل او با شرك جاهلى ـ كه ميراث عرب جاهلى بود ـ آميخته شود)(1).

ديگر مورخان نيز تصريح دارند كه على نخستين كسى است كه به اسلام پيوست و به پيامبر ايمان آورد. سلمان فارسى از رسول خدا نقل مى كند كه حضرت فرمود: (اَوّلكم وُروداً عَليّ الحوض; اوّلكم اِسلاماً عليّ بن ابى طالب;(1) نخستين كسى كه از شما بر من در حوض كوثر وارد خواهد شد, اوّلين شماست كه به اسلام گرويد و او على بن ابى طالب است.)

خود حضرت على درباره پيوستن خويش به رسول الله و قبول رسالت او مى فرمايد: (وَلَم يَجمَع بَيتٌ وَاحِدٌ يَومَئِذٍ فى الاسلام غَيرَ رَسول الله وخديجَة وَأنَا ثالِثُهُما§;(1) در آن روز غير از خانه اى كه رسول خدا و خديجه در آن بود, در هيچ خانه اى اسلام راه نيافته بود و من سومين مسلمان بودم.)

پيامبر اسلام در تعليم و تربيت او سخت كوشيد; و على بن ابى طالب بدان افتخار مى كند و مى فرمايد:

(وَقد عَلِمتُم مَوضِعِى من رَسُولِ الله بالقرابة القريبَةِ, والمَنزِلَةِ الخصيصة. وَضَعَنِى فِى حِجْرِهِ وَأنا وَلَدٌ يَضُمُّنى إلي§ صَدرِهِ, وَيَكْنُفُنى فى فِراشِهِ, وَيُمِسِّنى جَسَدَهُ, وَيُشِمُّنى عَرْفَهُ. وكا§نَ يَمضَغُ الشّىءَ ثُمَّ يُلقِمُنيِهِ, وَما§ وَجَدَ لى كَذْبَةً فى قَولٍ, وَلاخَطلَةً فى فِعلٍ;(1) شما به خوبى موقعيت مرا از نظر خويشاوندى و قرابت و منزلت و مقام ويژه نزد رسول خدا مى دانيد. او مرا در دامن خويش پرورش داد. من كودك بودم او (همچون فرزندش) مرا درآغوش خود مى فشرد و در بستر مخصوص خويش جاى مى داد, بدنش را به بدنم مى چسباند و بوى پاكيزه او را استشمام مى كردم, غذا را مى جويد و در دهانم مى گذاشت. هرگز دروغى در گفتارم و اشتباهى در رفتارم نيافت.)
سپس حضرت مى افزايد: (… كُنتُ أتَّبِعُهُ اتّباعَ الفَصيلِ أَثَرَ أٌمِّهِ يَرفَعُ لى فى كُلِّ يَومٍ مِن أَخلا§قِهِ عَلَماً وَيأمُرُنى بِالإقتِداء بِهِ;(1) من همچون سايه اى به دنبال آن حضرت حركت مى كردم و او هر روز نكته تازه اى از اخلاق نيك براى من آشكار مى ساخت و مرا فرمان مى داد كه به او اقتدا كنم.)

چندان تعليم و تربيت رسول خدا در عمق جان على بن ابى طالب اثر گذارد كه نور وحى و رسالت را مى ديد و نسيم نبوت را استشمام مى كرد. چنان كه مى فرمايد:

(وَلَقَد كا§نَ يُجا§وِرُ فى كُلِّ سَنة بِحِراءَ فَأَرَاه وَلا§يَرَاهُ غَيريِ… أَرَى نورالوحى والرّسالَةِ, وَأَشُمُّ ريحَ النُّبُوَّةِ. ولقد سمعتُ رَنَّةَ الشيطانِ حينَ نَزَلَ الوحيُ عليه . فقلتُ: يارسول الله ما هذِهِ الرَّنَّةُ؟ فقال: هذا§ الشيطان قد أَيِسَ مِن عِبا§دَتِهِ. إنّكَ تَسمَعُ ما أَسمَعُ, وتري§ ما§أَري§, اِلاّ انَّكَ لَستَ بِنَبيٍّ, ولكنّك وَزيرٌ وإنّكَ لَعَلي§ خَيرٍ;(1) وى مدتى از سال; مجاور كوه حِرا مى شد كه تنها من او را مشاهده مى كردم و كسى جز من, او را نمى ديد… من نور وحى و رسالت را مى ديدم و نسيم نبوت را استشمام مى كردم. من به هنگام نزول وحى بر محمد صداى ناله شيطان را شنيدم. از رسول خدا پرسيدم: اين ناله چيست؟ فرمود: اين شيطان است كه از پرستش خويش مأيوس گرديده است. تو آنچه را من مى شنوم, مى شنوى و آنچه را من مى بينم مى بينى; تنها فرق من و تو در آن است كه تو پيامبر نيستى; بلكه وزير منى و بر طريق خير قرار دارى.)

مطلب ديگرى كه در همان دوران نوجوانى براى على اتفاق افتاد اين بود كه پس از نازل شدن آيه (واَنذِر عَشيرتك الاقربين;(1) خويشاوندان نزديك خود را انذار كن), على از جانب رسول خدا مأموريت مى يابد فرزندان عبدالمطلب را ـ كه ابوطالب, حمزه, عباس, ابولهب جزو آنان بودند ـ دعوت نمايد تا اين كه دعوت شدگان به چهل نفر رسيدند.

پيامبر غذايى براى آنان تدارك ديد و پس از صرف غذا, وقتى پيامبر خواست رسالت خويش را ابلاغ كند, ابولهب فرصت را از پيامبر گرفت. روز ديگر پيامبر به على دستور داد تا آنان را فرا بخواند و رسول خدا در فرصتى مناسب فرمود: (اى فرزندان عبدالمطلب! به خدا سوگند كه من هيچ جوانى را در عرب نمى يابم كه براى مردمش برتر از آنچه من حامل آنم آورده باشد; چه من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده ام و خداوند به من دستور فرموده است كه شما را به آيين اسلام فرابخوانم حال كدام يك از شما مرا در اين مهم يارى مى دهد تا برادر و جانشينم باشد.)

حاضران از قبول دعوت سرباز زدند. ابن عباس مى گويد: (على بن ابى طالب فرمود: تنها من به او پاسخ مثبت دادم و دعوتش را پذيرفتم. پيامبر سه بار دعوتش را تكرارفرمود كه غير از من (على) همه امتناع ورزيدند. آن گاه حضرت دست خود را به گردنم انداخت و به حاضران فرمود: هذا على, أخى و وصيّى و خليفتى فيكم, فاسمعوا له وأَطيعوا; اين على, برادر و وصى و خليفه من در ميان شماست پس از او بشنويد و اطاعت كنيد(1).)

ابن ابى الحديد در جاى ديگر مى نويسد: رسول خدا به على فرمود: (لولا اَنّى خاتم الأنبياء لكنتَ شريكاً فى النبوة; فان لا§تكن نبياً, فإنكَ وصى نبى و وارثه, بل أنت سيد الأوصياء وإمام الأتقياء;(1) اگر من خاتم پيامبران نبودم تو شريكم در نبوت بودى, حال كه پيامبرى بعد از من نخواهد آمد, همانا تو وصى و وارث نبيّ هستى و آقاى اوصيا و پيشواى اهل تقوايى.)

در جاى ديگر آمده است: (پيامبر هنگام عزيمت به تبوك, على را ـ كه در تمام نبردها در كنار او بود ـ به جاى خود در مدينه قرار داد و شايد پيامبر به دليل طولانى بودن مسير, از وجود منافقان و يهوديان مى هراسيد كه مبادا از فرصت استفاده كنند و به مركز اسلام ضربه بزنند و لذا باوجود على در مدينه توطئه ها خنثى مى شد. در اين هنگام عده اى به حضرت گوشه و كنايه مى زدند كه گرما او را از جنگ بازداشت. على نيز مراتب اشتياق خويش به نبرد را به پيامبر اعلام داشت كه حضرت به او فرمود: أما ترضي§ أن تكون مِنّى بمنزلة هارون من موسى, اِلاّ اَنّه لا§نبيّ بعدى; آيا خشنود نمى شوى كه تو نسبت به من, چون هارون براى موسى باشى, جز آن كه پس از من پيامبرى نيست.(1))
مفهوم اين حديث برگرفته از نص قرآن است كه موسى بر اثر شدت فشار فرعونيان از خداوند خواست تا پشت او را با هارون محكم نمايد: (وَاجعَل لى وَزيراً من اَهلى * ها§رون أخى * اَشدُد به ازرى * واَشرِكهُ فى امرى;(1) وزيرى از خاندانم برايم قرار ده; برادرم هارون را. به وسيله او پشتم را محكم كن; و او را در كار من شريك گردان.)

آن گاه ابن ابى الحديد در توضيح اين حديث مى گويد: (اين حديث ـ چه در قرآن و چه در سنت ـ نص بر وزارت على است وجميع مراتبى كه براى هارون نسبت به موسى ثابت بود براى على هم ثابت خواهد بود. على همه موجبات محكمى پشتِ رسول خدا را فراهم آورده بود; اگر پيامبر اسلام خاتم پيامبران نبود على شريك او در نبوت بود(1).)

پيامبر همانند موسى از خداوند خواست: (پروردگارا! من از تو چون موسى مى خواهم, سينه ام را بگشايى و كارها را بر من آسان گردانى, گره از زبانم بازنمايى, تا سخنانم را درك كنند.) بعد مى افزايد: (واجعل لى وزيراً من اهلى علياً اشدد به ازرى, واشركهُ فى امرى …; براى من وزيرى از خاندانم قرارده; برادرم على را. خداوندا پشتم را با او محكم كن و او را در كار من شريك گردان تا تو را بسيار تسبيح گوييم و تو را بسيار ياد كنيم كه تو به حال ما بصير و بينايى.)(1)
چنان كه گذشت همه اين متون تاريخى حكايت از آن داشت كه رسول خدا تا آخرين لحظات زندگى, در مقاطع مختلف از على با تعابيرى, چون (وصى), (وزير), (خليفه) ياد كرده است و گفته هاى صريحى كه در كتاب هاى سنيان نيز آمده از نظر شيعيان منشأ آغاز تشيع به شمار مى رود. به نظر مى رسد اين مطالب, در مسأله جانشينى صراحت دارد و هيچ عيب و ايرادى بر آن نيست; جز آن كه اگر عده اى از حصار خود ساخته رهايى يابند و اندوخته ها و انديشه هاى موروثى را كنار بگذارند به يقين بربامى گام مى گذارند كه تشيع بر آن نشسته است و از همان افق, به حقايق راه خواهند يافت ـ ان شاء الله.

/ 163